9 تا 10 ماهگی پسرک + ایستادن برای اولین بار
پسرکم از 28 اردیبهشت یاد گرفتی که گاهی اوقات ذوق کنی، اولین بار که ذوق کردی وقتی بود که میخواستی به تبلت بابایی دست بزنی و ما نمیذاشتیم، بعدش با هربار تماس دستت با اون صورتتو کلی کج و کوله کردی و دهانتو تا جاییکه میشد باز، ما هم ناخواسته گفتیم چه ذوقی کرد! این شد که کلمه ی ذوق موند رو این حالتت و هر کی میبینه که ما میگیم ذوق کن تعجب میکنه از واژه ا یکه برات استفاده کردیم، از ذوق کردنت هممون خندمون میگرفت و هی بهت میگفتیم تا برامون تکرار کنی اما به پیشنهاد بابا جون(پدر خودم) قرار شد بهت نگیم تا ازسرت بیفته چون بهت فشار میمود و ممکن بود عضلات صورتت آسیب ببینه و زیادی منقبض بشه.
از روزهای آخر اردیبهشت یاد گرفتی که وقتی ایستادی بدن خودتو پایین بیاری و به قولی خودتو پرت کنی رو زمین و بشینی، اوائل انقدر ناشیانه این کار و میکردی که فکر کنم اگه پوشک پات نبود بدنت درد میگرفت.
7 خرداد برای اولین بار پاتو گذاشتی تو دانشگاه، باباجون منو برد دانشگاه کار داشتم و شما هم همراه من اومده بودی، ایشالا دانشجو شدنت تو رشته دلخواهت و بهترین دانشگاه.
دیگه به قول بابایی غذارو با احتیاط نمیخوری و وقتی قاشقو به سمت دهانت میاریم دهنتو کامل و بدون معطلی باز میکنی، البته اگه مثل بعضی روزها به خاطر دندونت بی اشتها نباشی.
عزیزم کاش میدونستم چرا ماست دوست نداری، از روز اولیکه بهت ماست دادم واکنش منفی نشون دادی تا همین حالا.
از ورق زدن کتاب اونم کتابای ضخیم دقیقا به همون حالتی که ما بزرگترها کتابو با شستمون ورق میزنیم تا مثلا چیزی رو از لابلاش پیدا کنیم بسیار خوشت میاد.
مدتی افتاده بودی رو دور "ده ده" گفتن، باباجون هم میگفت علیرضا حالا که "ده" گفتی دیگه بگو "یازده" مدتی هم میگفتی "دو دو" ، راستی چرا اینقدر به اعداد علاقه مندی پسرکم؟
هر وقت کاسه غذاتو میبینی و میخوام بهت غذا بدم سریع شروع میکنی به فوت کردن، بعضی وقتا آب و بستی و خلاصه هرچیز دیگه رو هم کلی فوت میکنی و ول هم نمیکنی، هر چی میگیم بابا خنک شد دیگه بسه بخور باز هم ادامه میدی. گاهی به جای فوت کردن صدای سوت زدن در میاری که خیلی بامزست.
اواخر اردیبهشت یاد گرفتی که خودت به طور کامل از تک پله آشپزخونه ی مامان جون اینا راحت بری بالا و بیایی پایین.
جمعه 10 خرداد بود که برای اولین بار اشتیاقت به شیر خوردنو با تلاش برای بالا زدن لباسم نشون دادی، با یانکه این کارت جلو بقیه ممکنه دردسر ساز باشه اما این چند وقت منتظر بودم این کارو یاد بگیری نمیدونم چرا اما به نظرم هم جالب بود و هم مهم .
یه ارگ کوچولوی اسباب بازی داری که با دستات نمیتونستی به دکمه هاش فشار بیاری و صداشونو در بیاری، بهت یاد دادم با پچاهات این کارو بکنی و از اون به بعد میشینی و با دستات پاهاتو میگیری و میخوای به زور برسونیشون به دکمه های ارگ و خلاصه صحنه ی بسیار جالبه اون موقع.
با پاهات در حالی که ایستاده ای و نگهت داشتیم به توپ ضربه میزنی ، یه بار توپ جلوت بود، چار دست و پا شدی و بعد رو زمین پل زدی و میخواستی با پاهات بهش ضربه بزنی، نمیدونی چقدر تعجب کردیم از این حرکتت، فیلمش رو هم داریم.
بعضی وقتا موقع شیر خوردن پل میزنی و در حالت نیمه ایستاده به شیر خوردنت ادامه میدی.
به قاشق چنگال علاقه پیدا کردی و دوست داری دستت بگیریشون و تو بشقاب حرکتشون بدی. یه بار که قابلمه رو زمین بود و دستگیره هم کنارش، در کمال ناباوری دیدیم دستگیره رو گرفتی و هلش میدی به سمت قابلمه تا بتونی قابلمه رو بگیری و در عین حال نسوزی، خیلی جون ترسی و تا بگیم جیزه دستت میاد چه خبره، قربونت بشم که انقده باهوشی
از دو هفته پیش یاد گرفتی که وقتی پشت میز آشپزخونه مامانی اینا میشینیم و بغلمون هستی تلویزیون مامان جون که رو ی میز آشپزخونشونه با دستای کوچیکت روشن خاموش کنی و کانالاشو عوض کنی (با دکمه هاش نه با کنترل).
تازگیها کشف کردم که نسبت به بقیه بچه ها زیاد اهل د د رفتن نیستی البته وقتی میریم بیرون بچه ی بدی نیستی اما داخل خونه که هستیم زیاد خودتو برا بیرون رفتن نمیکشی.
صبحانه مورد علاقت هنوز نون و کرست.
دقیقا روزی که ده ماهه شدی دیدم که میتونی سیب زمینی رو به طور کامل تو دهنت ببری و بخوریش.
از 20 خرداد تونستی رو پاهات بایستی، البته اوائل در حد یکی دو ثانیه.
23 خرداد تونستی موقع ایستادنت یک قدم هم برداری، نمیدونی چقده دوست داشتنیه اون لحظات، ماها هی دست میزنیم و تشویقت میکنیم و میخونیم"وایساده وایساده" (البته با لحنی خاص و آهنگین که نمیشه اینجا به درستی بیانش کرد) و تو هم با کلی ذوق ما رو نگاه میکنی و قشنگیش به اینه که دستاتو میبری بالا سرت نمیدونم برا حفظ تعادلته یا به نشونه خوشحالی؟؟!
برات سرلاک خریدیم اماز یاد دوست نداری و گاهی به زور یه کمی میخوری اونم نه با قاشق بلکه تو شیشه.
چیزی از زمین برنمیداری تا تو دهنت بذاری، جز یکی دو مورد ( که خدا رحم کرد خطری پیش نیومد)که فکرکنم از خارش شدید لثه هات مجبور شده بودی،کنار زاینده رود و یا تو باغ آقاجون اصلا خاک و سنگ و ... رو به سمت دهانت نمیبردی. خدا را شکر
یک هفته ایه یاد گرفتیزور بگی و با داد از خودت دفاع کنی، اولین بار وقتی داشتی با اتوی سرد باز ی میکردی که البته میدونم کار درستی نیست و باعث میشه خدا ینکرده موقعی که اتو داغه ازش نترسی، اومدم از کنار ت چیزی بردارم که یه دفعه با داد و غر خواستی نذار یازت بگیرمش، در حالیکه من اصلا بهت کاری نداشتم و نیتم گرفتنش ازت نبود، منم کلی خندیدم
ریحانه داشت با دهانش از اون صداهای یکه قبل اذان پخش میشه( با دهانمون میتونیم در بیاریم) در میاورد، برگشتی نگاهش کردی و در کمال تعجب دیدیم تو هم از همون صداها تولید کردی، البته فعلا همون یه بار این کار و کردی.
عزیزم بهترین ها رو برایت آرزومندم