علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

تجربیات ِ مادرانه از بدقلقی های کودکانه (1)

1394/1/16 7:44
نویسنده : mahtab
958 بازدید
اشتراک گذاری

7.یامهیمن

 

دوستان خوبم سلام

امیدوارم حال همگیتون خوب باشه...

ما چند وقتیه که حسابی با بدقلقی های پسرکمون درگیریم، هوای روزگارمون گاهی ابری ِ ابریه  و گاهی هم آفتابی، وقتی آسمون ِ خونمون آفتابیه حسابی کیفور می شیم و با ابری شدنش بساط اشک و گریست که برپا می شه، خلاصه با اینکه تا حدی از مطالعاتی که داشتم به این نتیجه رسیدم که این حالات طبیعیه و البته گذرا و ویژه ی سنش، باز هم  به خاطر تسلی خاطر بیشتر و استفاده از تجربیات  مادرانه مشتاقم که موارد بدقلقی بچه هاتون رو به تفصیل بشنوم، و همینطور نوع برخورد شما رو، مو به مو و با ذکر تمام واکنشهاتون، از منفی تا مثبت، و همینطور موفقیتهایی که در این زمینه داشتید.

و اما مثال های خودمون از درگیری های این روزها:

تا حال نداشته باشه و بخواد خودش رو لوس کنه می گه بغلم کن، مثلا برای رفتن به دستشویی. بیرون از خونه هم زیاد راه نمی ره و زود خسته می شه.

داخل ماشین هم مدام می خواد روی پاهای من بشینه و دلم نمیاد به زور جداش کنم...می ترسم اثر سوء داشته باشه حالا که انقدر دوست داره، با خودم می گم خوبه چندماه دیگه هم صبر کنم، اما نمی دونم کار درست چیه؟!

اگه رو فرم نباشه اخلاقش و چیزی بخواد، مثلا آب ، حتما باید همونی که بهش امر شده براش اون کار رو بکنه، در غیر اینصورت اصلا و ابدا قبول نمی کنه و کلی قشقرق به راه میندازه و خودش می ره اون لیوان اب رو میذاره جایی که بوده و برمیگرده و دوباره اصرار به شخص مورد نظر، حتی اگه اون فرد دستش بند باشه و حالش خوش نباشه.

زیاد پیله نمی کنه، مثلا بگه اینو میخوام، اونو میخوام، میون فروشگاه خوراکی ها و اسباب بازی ها باهاش مشکلی نداشتیم تا الان (شاید هنوز زوده)  اما گاهی پیله های زورکی سفت و سختی داره، مثلا موقع خواب می گه من نمیخوام بخوابم، شما هم نخوابید، و اصرار داره پتو رو جمع کنیم، تو این مواقع نمی دونم باید روبروش وایسیم یانه؟ تازگیها از نرم برخورد کردن باهاش پشیمون شدیم و فکر میکنیم شاید زیادی لوس شده. اما ایستادن روبرویش همان و گریه های شدید و طولانی هم همان، که گاهی ادم رو وادار می کنه از اول تسلیم شه در برابرش تا انقدر بهش فشار نیاد و حرص نخوره و غذاهای به زور خورانده شده بهش  سوخت نشهچشمک.

پیشاپیش خیلی خیلی ممنون هستم از شما بابت این همراهیمحبت

 

بعدا نوشت: بخش دوم این پست رو می تونین در "آتش بس" دنبال کنین.

مدتیه دارم کتاب "تربیت بدون فریاد" از هال اردوارد رانکل رو می خونم، و با سرعت لاک پشتی ای که دارم تازه به وسطش رسیدم، اما چه خوب که این روزها این کتاب  داره حسابی سخن از زبان من می گه، (به قول رها جان)، خیلی از نکات و ایده های تربیتیش خوشم اومده، خیلی تازه و بکره و در عین حال حائز اهمیت، وقت نمی کنم زیاد مطلب بذارم ازش اما به یک مطلب بسیار مهمش از نظر خودم اکتفا می کنم، باشد که مشتاق شوید و بخریدشچشمک.

 

"فرزندتان در جریان رشد پیوسته شما را می آزماید. او برای انجام این کار نقشه ی یک حمله یا کمین کردن را رد سر نمی پروراند، بلکه در عوض شما را می آزماید تا ببیند آیا می تواند به شما اعتماد کند یا خیر. او شما را می آزماید تا ببیند آیا شما قابل اتکا، ثابت و استوار هستید یا خیر. من به شما اطمینان می دهم که او شدیدا می خواهد که شما در آزمون موفق شوید."   صفحه ی 96

البته جالبه که مریم جان عزیزم که خودش ماشاالله یه پا روانشناسه توی کامنتها و اسمسش  به یه همچین موضوعی اشاره کرده بود، اینکه بچه ها میخوان ما رو بازی بدن، اینکه در نهایت دوست دارن مادر و پدرشون رو قوی ببیینن و با اقتدار.

پسندها (4)

نظرات (23)

مامان کوثر
16 فروردین 94 8:25
سلام عزیزم سن پسرشما و دختر من نزدیکه، اتفاقا من هم گاهی فکر میکنم زیادی لوس میشه، البته همیشه اینطوری نیست، گاهی انگار حسش میاد و تـــــــــــــــا میتونه خودشو لوس میکنه از نوع حرف زدن گرفته تا نوع انتظارات، البته میگم گذراست، و من به این خاطر حساسیت نشون ندادم در مورد اون پیله کردن هم به نظرم اخلاق هر بچه ای فرق میکنه، من اون موقع کوتاه میام، ولی بعد در آرامش براش توضیح میدم و تا حالا که این روش جواب داده، گرچه گاهی هم صبرم لبریز شده و خواستم مقاومت کنم، ولی نتیجه ای جز جری تر شدنش نگرفتم، و شاید بهتره بگم خودش این روش رو بهم یاد داده در مورد اون غذاهای به زور خورانده شده که گرچه محل بحث نیستهم من هم مشتاق دیدن نظر دوستانم، و البته خیلی مراقبم که به دستش آتو ندم که از هدررفتنش می ترسم
مریم مامان آیدین
16 فروردین 94 11:12
سلام مهتاب جون رسیدن بخیر عزیزم فکر میکنم قبلا هم گفتم....آیدین درست از همین سن علیرضا یهو خیلی عوض شد...خییلی زیاد یادمه من خیلی هول کردم...دومین روزی که این برخوردهارو دیدیم رسما کم آوردم و وقتی همسرم وسط سفر آیدین سرتاپا لخت رو که لج کرده بود و لباس نمیپوشید و جیییغ میزد با پتوی دورش و با ماشین برد بیرون نشستم و حسابی گریه کردم....تو طول سفر به خاطر همسفر ها و حس اینکه ممکنه به خاطر وجود اونا بیشتر بخواد بهانه بگیره سعی کردم بهانه دستش ندم و بعد برگشت شروع کردم من به وضوح میدیدم که آیدین موضعش رو با من بیشتر میشناسه و از مهربونی و رئوفی باباش تا حد ممکن سوءاستفاده میکنه....فهمیده بود باباش طاقت گریه اش رو نداره و تا اون خونه بود شروع میکرد در قدم اول با همسرم در نبودش صحبت کردم...اول قبول نمیکرد و میگفت بچه ست و باید باهاش مدارا کرد...اجازه دادم خودش ببینه و وقتی همین حرکت هایی که درباره علیرضا میگی مثل اصرار های بی مورد و لیوان آب و شخص خاص و ... رو خودش دید قبول کرد که همکاری کنه البته قبلا اتو بدی دست آیدین داده بود....یه بار پا به پای ایدین گریه کرده بود که مثلا لوسش نکنه و بغلش نکنه وسط گریه و اشتباه بزرگی بود! از فرداش تا اونجایی که میشد سعی میکردیم بهانه دستش ندیم...به هر خواسته ای ا اونجا که میشد از اول موافقت میکردیم ولی اگه نمیشد و نه میگفتیم دیگه سفت و سخت پای حرفمون وایمیستادیم...روزهای اول خیییلی سخت بود....گریه ها و جیغ ها و خودزنی ها و در رو کوبیدن ها.....ولی به همسرم میگفتم با من حرف بزنه....در کمال آرامش...انگار اصلا هیچ صدایی نمیشنوه...و اگه همسرم نبود خودم وانمود میکردم چیزی نمیشنوم...میرفتم ظرف میشستم....تی وی میدیدم.....نماز میخوندم....و ابدا نگاهش هم نمیکردم....یواش یواش این گریه ها تایمش کوتاه تر شد...و رفتیم مرحله بعد... آیدینی که هررررگر بیرون از خونه بغل نمیخواست و باید همیشه دنبالش میدویدیم و بهش نمیرسیدیم همش بغل میخواست...اول مخالفت کردم و تو یه دو دو تا چهارتای ذهنم فهمیدم این عکس العمل برای اینه که ممکنه به خاطر این مخالفت ها و ندیده انگاشتن ها دچار کمبود محبت بشه و این شد که به همسرم هم سپردم و داخل و بیرون از خونه هم هر وقت بغل میخواست سریع قبول میکردیم....یکی دو هفته ای بغلی شده بود و با یه کفش تابستونی چراغ دار و یه دودوی صدا دار جدید یهو این بغلی شدن از سرش افتاد و شد همون ایدین سابق درباره تو ماشین رو پا نشستن....من درست بعد تولد سه سالگی ایدین موفق شدم عقب ماشین بفرستمش و تا الان هم ادامه داشته و دیگه برنگشته میدونم سختته ولی این دو تا رو الان با هم قاطی نکن...مثل جدا کردن تخت میمونه و پروسه اش جداست ممکنه به خاطر این تغییر روش تربیتی دچار حس کمبود محبت بشه و بهتره از لحاط تربیتی تو این دوره که دارین سخت میگیرین تا به اصطلاح لوس نباشه در مواقع عادی محبت و بغل کردن رو بیشتر کنین تا بدونه اون روش خاص وقتایی هست که اون لجبازی ها و کارهای بد رو میکنه و شامل دوست داشتن بابا و مامانش نمیشه و در اخر...چند ماه پیش یه نظریه از دکتر هلاکویی خوندم....نیم سالگی ها سن بحرانه و برای بچه ها سن خوبی نیست دقیقا برای آیدین اینجوری بوده....الان هم تو سه و نیم سالگی از اون روزهای طلایی سه سالگی یه کوچولو فاصله گرفته....نه اندازه پارسال ...ولی مثل سه سالگی که هرروز میگفتم دارم خستگی بچه داری رو در میکنم نیست و گاهی باز لجبازی هایی داره من حس میکنم اون برخورد پارسال باعث شده تا حد زیادی بدونه که جیغ و گریه و فریاد فایده نداه...امسال برعکس پارسال محبت بیشتر کارسازتره ولی پارسال محبت زیاد بدترش کرد و این هم نوید....این روزها میگذره...با برخورد درست در فاصله کوتاه...برای ما دو هفته طول کشید...و سه سالگی خیییلی عالیه...من تو اون دو هفته خونه مامانی ها کم بردمش که از محبت اونا سوءاستفاده نکنه...بیشتر میزدیم بیرون که حسابی تخلیه انرژی بشه...شما هم پیدا کن چی مشغولش میکنه و آرومش میکنه
زهرا - گل بهشتی من
16 فروردین 94 12:55
امان از وقتی بد قلقی بگیره. برای ما وقتی خوابش بیاد و نخواد بخوابه خیلی شدید میشه. بد اخلاقی و مشت و نشگون و خرابکاری و خونه رو به هم ریختن به صورت عصبی و... همه جوره. ولی اینو از اول یاد گرفته که اگه برای چیزی جیغ و داد کنه بهش نمیرسه. گاهی یادش میره و میخواد از این روش به هدفش برسه که شاید در این مورد من سختگیرم و اگه قرار به قبول هم بوده باشه وقتی بداخلاقی کنه برعکس عمل میکنم. اما به موقع نازشم میکشم. در مورد بغل رفتن و رو پا نشستن هم شرایط ما بدتره ولی زیاد روش حساس نیستم. ولی باید یه فکری بکنم. حتی بیشتر مواقع تو دستشویی سرپا میگیرمش. مخصوصا برای (ببخشید) پی پی حتما باید سر پا بگیرمش. خودش اصلا نمیشینه. (راهکاری دارید؟) گاهی موقع بیرون رفتن میگه نمیام. یه گوشه میشینه یا در مقابل تعویض لباس مقاومت می کنه. اگه یادم بیاد بازم میام میگم.
مامان گل پسر
16 فروردین 94 16:18
سلام. سال نو مبارک. از مطلبی که گذاشتین ممنونم. و همچنین از جواب دوستان..
mahtab
17 فروردین 94 7:03
سلام دوستاي گلم ممنون از کامنتاي خوبتون و به اشتراک گذاشتن تجربياتتون به نظرم انقدر اين مدل کامنتها پرباره که درست نيست با جواب هاي ناقص من ارزششون کم بشه...و چون اينها ميتونن به عنوان يه ارشيو جمع و جور بعدها به درد بخورن من ميذارم همينطور بمونن و حرفها و تشکرهام رو درقالب کامنت اضافه ميکنم مامان کوثر جان غذاخوردن خيلي بچه ها زورکيه....والا منم موندم...و خسته شدم...اما بهتره حساس نباشيم... زهرا جان منم نميخواستم و مثلا نذاشتم با پاد و فرياد به خواستش برسه اما.وقتي انقدر گريه.ميکنه.که به هق هق ميفته و تا يک ساعت هم ادامه ميده به.نظرت چاره چيه...البته ديشب صبر کردم و تسليم.نشدم اما واقعا کارم درست بوده؟ميترسم از دست بره اتقدر حرص خورد و شديد گريه کرد...زور ميگه...ميگفت نخوابيم....پتو رو جمع کن مريم جان مهربونم مثل هميشه عالي بود همراهيت...اما همش فکرت بودم ديشب...اگه ما بي خيالش باشيم و گريه بيشتر شه چي؟وقتي بهش بي توجهيم اون بدتر مي کنه...انگار اين نسخه بدترش ميکنه ...نميدونم چه کنم؟هرشب کلي بساط داريم...خسته شديم...
حسنا
17 فروردین 94 10:09
اوف كه مامانهامون از دست ما چي كشيدن! من در اينگونه مواقع بيشتر سعي ميكنم حواسش رو پرت كنم كه بنظرم هرچي بزرگتر بشن،كمتر اثر ميكنه… اين روزا در حال ترك شيرش هستم و البته به صورت تدريجي!اما از شانس خوب من داره دندون در مياره و برخلاف دفعه هاي قبل كه اصلا نميفهميدم وقتي يه مادر ميگه بچه ام سر دندون درآوردن اذيت ميكنه يعني چي،اين دفعه سرويس شدم حسابي! بهش مهموناي بعد عيدم ن رو هم اضافه كن كه از شمال اومدن و فعلا هم هستن و يه جوري بيخانمان شديم حتي!
مریم مامان آیدین
17 فروردین 94 12:04
مهتاب جونم وضعیت شما از وضعیت اون دوره ما بدتر نیست من تو شرایطی با اولین برخورد ایدین تو لجبازی و با فریاد چیزی رو خواستن مقابله کردم که تازه یکی دوماه بود اون اتفاق باعث لکنت رو پشت سر گذاشته بودیم و من خییییییییییییییییلی نگران برگشت لکنت بودم! یعنی هرررر باری که اون گریه میکرد و خودش رو پرت میکرد و دستش رو تو حلقش میکرد و ادای حالت تهوع رو در میاورد و ما سعی میکردیم درباره موضوعات روزمره با هم حرف بزنیم و این حرکات رو ندیده بگیریم از درون دااااغون بودم.....هی دعا میخوندم که استرس و اضطراب از برخورد ما نگیره و لکنت برنگرده خواهر شوهرم روانشناسی کودک میخوند و دائم باهاش در تماس بودم.....اون میگفت اصلا اجازه نده بفهمه با گریه موفق میشه....میگفت اصلا هم نگران لکنت نباش چون ربطی به این موضوع نداره ببین مهتاب جون...به خودتون بقبولونین که نصف این گریه ها و اداها بازیه....واقعا بچه ها مارو بازی میدن آیدین که بعد دو هفته بحران رو پشت سر گذاشت من به وضوح میدیدم تایم گریه ها به یک پنجم سابق میرسید...و گاهی که میخواست شروع کنه خوزدش پشیمون میشد...انگار یادش میومد فایده نداره! یه چیز عجیبی بهت بگم از این بازی دادن بچه ها....آیدین همین امسال تو شمال وقتی میدید بابام بغل من نشسته میرفت دم پله ها و ادای افتادن رو درمیاورد و گریه میکرد که من برم یشش و از بغل بابام بلند شم...تصور کن...یه بچه!!! باااور کن این سناریوی جمع کردن پتو دم خواب برای علیرضا یه بازی شده...هی داره جلو میره تا ببینه هنوز تو موضع قدرت هست یا نه...هربار شما یه کوچولو کم بیاری اون بیشتر مغرور قدرتش میشه و باز جلوتر میره...باز گریه و جیغ و خودزنی و ... بیشتر میشه... نمیدونم تو سرچی که کردی به واژه قشقرق رسیدی؟؟ دقیقا این اسمیه که روانشناس ها رو این کار بچه ها گذاشتن...قشقرق...یعنی سر و صدای الکی...برای گرفتن امتیاز بیشتر من بهت گفتم...تا اونجایی که میشه نزار کار به گریه برسه...بدون اینکه بفهمه داره باج میگیره باهاش موافقت کن...اما اگه به گریه رسید دیگه نه...وگرنه بدحور عادت میکنه من یادمه بیرون هم آیدین جلوی مردم جلوی اسباب بازی فروشی گریه میکرد و چیزی رو میخواست و من بخریدم...بعد چند بار باز مثل سابق شد و با بای بای کردن از کنارشون رد میشد الان علیرضا میخواد ببینه تا کجاها رو بابا و مامانش برش داره....تا کجاها میتونه جلو بره...باور کن میدونم دقیقا الان اوضاع چطوره...من دارم میگم آیدین فقط گریه نمیکرد...روی زمین غلت میزد و جیغ میزد و دستش رو کامل تو دهنش میکرد و ... اون مدتی که همسرم باهاش راه اومد و هرچی میگفت گوش میکرد میدونی چی شد؟؟؟بهانه گیری ها شدیدا غیر منطقی شد...میگفت بغلم کن...ببر جلوی کابینت...منو بزار اون بالا...بعد همه چی رو میریخت پایین!!!فقط برای اینکه ببینه هنوز هم باباش تو مشتشه؟؟!!! ما واقعا دو هفته جهنمی رو داشتیم....یه پست هم از اون دوره دارم...ولی...یواش یواش نتیجه داد صبور باش دوستم...وااااقعا تا اونجایی که میشه نزار گریه کنه...یعنی همه سعیتو بکن با آرامش باهاش جلو بری...این خودش خیییلی انرژی میگیره..ولی اگه گریه و قشقرق به راه انداخت اجازه نده... اسباب بازی جدید...برچسب های طرح های ماشین و ...کارتون های جدید و اجازه دادن برای تایم بیشتر کارتون دیدن....زیاد تر بغل کردن و محبت در حارج از ساعات قشقرق راه انداختن...همه جوره جو رو مثبت نگه دار...اما اگه شروع کرد یهو موضعت رو عوض کن که بفهمه کارش بده که مامان مهربونش یهو عوض میشه و این زمان میخواد موفق باشی دوستم
رها
18 فروردین 94 7:27
اینجاست که این جمله کاربرد پیدا میکنه:جاناسخن از زبان ما میگویی. مهتاب نازنین سالنوتون مبارک عزیزم. شادوسالم باشیدالهی در کنار هم همراه دلخوشی. مهتاب جانم این بدقلقی ها اگه نبود شک کن که یه جای کار اشتباهه. یه توصیه دوستانه میکنمت عزیزم. خیلی بزرگ و بااهمیت جلوه نده این موضوع رو. خیلی پیرامونش فکر نکن تا کمرنگتر شه.بیشتر فکر خودت باش.و حفظ خونسردی که میدونم خیلی خیلی دشواره. یه نکته رو هم فراموش کردم که از همه اینها مهمتره و اینکه: یه بوس حسابیش کن. مهتاب جانم دختر ما هم همینطوره. خواهر من حرف خوبی میزنه. میگه او که نمیتونه خیلی احساساتش رو نشون بده ناچارا همه رو همراه گریه و اشک و آه و سر و صدا نشون میده. بیاییم با این موجودهای شیرین کمی بیشتر حوصله کنیم. میگم که خودم یاد بگیرم. من خیلی کم حوصله هستم. دارم کم کم میاموزم... حرف زیاده میام پیشت...
مامان محمدمهدی
18 فروردین 94 7:55
دیروز یه عالمه مطلب نوشتم اینجا برات که یهویی آقای مدیر صدام زد.رفتم اومدم دیدم غیب شده مطلب! خلاصه ش این بود که سن سه سال یعنی از دو سال و یک ماه تا سه سال و یا حتی کمی بیشتر، سن قشقرق بچه ها به حساب میاد در علم روانشناسی کودک.یعنی سر هر چی قشقرق راه میندازن و عصبانی میشن بی دلیل و اینا .تنها چاره والدین برای گذر از این مرحله اینه که با سلام و صلوات طی مسیر کنن و خیلی صبورانه و با آرامش رفتار کنن و دامن نزنن به عصبانیتها و تندخوییهای بچه ها حالا خوبه گل پسرت تو این سن نباشه ولی بنظرم بود
مریم مامان آیدین
18 فروردین 94 11:20
باز هم سلام مهتاب جان از لطف همیشگیت ممنونم عزیزم راستش من از بحث های تربیتی مربوط به بچه ها واقعا لذت میبرم چون خیلی چیزها یاد میگیرم اسم این کتاب رو بارها و بارها شنیدم....هنوز نخریدمش ولی زیاد بهم پیشنهاد شده و با خوندن مطلبی که ازش گلچین کردی خیلی مایل شدم در اولین فرصت بخرمش و من یه کتاب دیگه هم خوندم که بهم کمک کرد به اسم به بچه ها گفتن...از بچه ها شنیدن طرز برخورد و جواب بچه هارو دادن برای به ارامش رسیدن و جلوگیری از لجبازی کردن رو یاد میده و من خیلی لذت بردم ازش...البته تو سن های بالاتر از بچه های ما بیشتر جواب میده ولی خوبه که از حالا بدونیم چیکار باید بکنیم...یا تو همین سن با زبون کودکانه همون جوابایی که میخوان بشنون و راضیشون میکنه رو بتونیم بهشون بدیم و درباره این اقتدار والدین و رضایت بچه ها این چیزی بود که به وضوح تجربه اش کردم آیدین تا وقتی که مرز جلو رفتن و جیغ و داد کردن و بهانه گرفتنش رو نمیدونست...چون یه بار باباش کم میاورد و کوتاه میومد و یه بار من، هرروز بیشتر لجبازی میکرد...ولی وقتی بعد دو هفته کامل ادامه ندادن این بازی از جانب ما مطمئن شد که مرز بین ما و اون کجاست یه دفعه آروم شد.... بچه ها از قانون به طور ذاتی خوششون میاد...از اینکه توجیج بشن و براشون ثابت بشه هر عملشون چه عکس العملی داره بچه ها والدین قوی رو قلبا دوست دارن...چون یه مامان و بابای مهربون و دوست داشتنی که همیشه عشق میدن ولی در مقابل بی منطقی بی تفاوت هستن یعنی اونا قدرت دارن و قدرت والدین به بچه ها اطمینان و اعتماد میده نمیدونم تا حالا شاهد بچه هایی با سن بزرگتر بودی که همش بهانه میگیرن....تو رستوران ها....اول دوغ میخوان...بعد نوشابه میخوان...بعد رنگ نوشابه ای رو میخوان که نیست!مامان و بابا هی نوع و رنگ نوشیدنی رو عوض میکنن و بچه هی بیشتر بهانه میگیره!یا تو سوپر مارکت همش درخواست چیزای بیشتری دارن و اخرش هم با گریه و نارضایتی میرن بیرون!اون بچه ها هرگز حد و مرز خودشون و با خانواده نفهمیدن....از سست بودن مامان و بابا عدم اعتماد دارن...هرگز راضی نمیشن با اینکه والدین همه بهانه گیری هاشون پاسخ دادن! ولی دیدی تو سوپر مارکت یه بچه ای پاستیل میخواد و مامانش میگه نه!!!تو خونه صحبت کردیم فقط میتونی بیسکوییت برداری...بچه با خوشحالی قبول میکنه و میره اون بیسکوییت صحبت شده رو برمیداره و تشکر میکنه و خوشحال میره بیرون!!!چرا؟؟؟چون اولا میدونه وقتی مامانش گفت فقط بیسکوییت حرفش رو پس نمیگیره....پس از همون بیسکوییت لذت میبره!دوما...از قدرت مامانش غرق لذته....این مامانه منه....خیلی قویه! ولی....اون مامان جواب سختگیریهای ابتدایی رو داره میگیره...یه مدت کوتاهی وقت گذاشته و بچه اش راه درست رو یاد گرفته و مامان و بابای اولی جواب همیشه تایید کردن به خیال آرامش داشتن رو میگیرن...آرامشی که هرگز تجربه نمیکنن....بچه همیشه ناراضیه....
لوسی می
18 فروردین 94 14:42
سلام لوس شدن در حد المپیک! البته مشکل من اینه که نمیتونم بغلش کنم اما هروقت میگه منو بغل کن میشینم رو زمین بغلش میکنم که نخوره تو ذوقش! هر از چندی میگه من نی نی ام بذار الکی شیر بخورم! من نی نی ام منو بغل کن. بعدکه حرف میزنه میگم شما که نی نی ای مثلا بلد نیستی حرف بزنی دیگه! یا مثلا بلد نیستی راه بری! اینطوری بی خیال نی نی بودن میشه بلند میشه میره سراغ بازیش! من موندم این سنجدمون به دنیا بیاد این بساط رو چه کار کنیم! وگرنه مشکلی باهاش ندارم بذار لوس کنه خودشو! :دی به نظرم کار درست همینه که توجه نشون بدیم! البته نه بیشتر! مثلا اصرار نکنید که رو پای شما نشینه! میخواد بشینه بذار بشینه اما وقتهایی که قصدش چسبیدن و لوس شدنه اصلا نشون ندید که ترجیحتون اینه که نشینه! طبیعی برخورد کنین وگرنه اگر توجه روبیشتر کنین از این حربه برای افزایش توجه بعدها استفاده خواهد کرد و اگر کمتر کنین که احتمالا تو ذوقش میخوره و گله مند میشه به نظرم آدم باید طبیعی رفتار کنه! پسر من که میگه من نی نی ام من اصلا محبتم رو تغییر نمیدم همونی که همیشه بودم باهاش خواهم بود ولی شرایط نی نی ها رو براش میگم که هوس نی نی بودن از سرش بیفته! یه نکته ی تربیتی اینه که اگه جلوی بچه وامیستی باید تا آخرش واستی! حتی اگر زمین و زمان رو به هم بدوزه! در نتیجه میگن اگه میدونین نه گفتن شما باعث دوخته شدن زمین و زمان میشه نگین نه! بعد گفتم جدیدا کتاب میخونم و می فهمم روابطم با بچه م مشکل داره یکیش همین چیزاست! که بچه ها فقط میخوان بفهمن پدر و مادر چقدر اونها رو درک می کنن! تو کتابه گفته که مثلا بچه ای که پیله میکنه به یک چیزی و کوتاه نمیاد باید بهش بفهمونین که میدونین که اون چی میخواد ولی به دلایلی نمیشه عملی بشه. بچه که بفهمه درک میشه کافیه لازم نیست بله چشم بشنوه.. فعلا تا همینجا داشته باش باز چیزی به ذهنم رسید میام میگم.
زهرا - گل بهشتی من
19 فروردین 94 11:57
چه نکات خوبی اشاره کردن دوستان. واقعا استفاده کردم و ازت ممنونم مهتاب عزیز.
شاهده
19 فروردین 94 12:43
سلام مهتاب جان. خیلی ممنون از کامنت و پاسخت دیروز یکم گشتم ببینم جایی برای دانلود پیدا میکنم یا نه، اما باید بیشتر بگردم. ولی یه کاری که خواهر من کرد این بود که با آیپدش ویدئو رو از یوتوب پیدا کرد و از اونجا دانلودش کرد. گویا با آیپد میشه همه ویدئو ها رو از یوتوب دانلود کرد. ولی "سوپرنانی" که من میگم به زبان فرانسه دیدم. امیدوارم به زبان انگلیسی بشه پیداش کرد.
مسیر
19 فروردین 94 15:47
سلام مهتاب جان و ممنونم از کامنت پرمهرتون منم از آشنایی با شما خیلی خوشحالم عید جمعه تون هم خیلی خیلی مبارک!
mahtab
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از حضورتون بر شما نیز مبارک (جواب کامنت شما رو به این دلیل که مهمان جدیدمون هستی همینجا دادم)
mahtab
20 فروردین 94 12:36
دوستان عزیز و مهربونم از همگیتون ممنونم فعلا اوضاع رو به دست گرفتیم، گرچه هنوز گاه و بیگاه شروع می کنه به بهانه گیری اما دیگه فهمیده که ما روبروی بدخلاقیاش می ایستیم، تا میخواد شروع کنه با جدیت امیخته با شوخی (به در می گم که دیوار بشنوه) خطاب به شخص خیالی می گم : "کی بود؟ کی داره غر می زنه؟ علیرضا که خش اخلاقه و می دونه اگه غر بزنه بهش جواب نمی دیم؟ اگه داد بزنه نمیشنویم؟" و خودش با ته خنده ای حساب کار دستش میاد و نرم می شه
مامان آرتین
20 فروردین 94 16:41
سلام مهتاب جون.ببخشید یه مدت نبودم. من که واقعا کم آوردم مقابل بداخلاقیها و لجبازیهای پسرم.الان دیگه به اوجش رسیده.حال و حوصله هیچ کاری هم ندارم.دلیل کم پیدا شدنم هم همینه
مامان طاها
22 فروردین 94 16:43
سلام مهتاب عزیز. منم با طاها درست چهار ماه پیش همین مشکلات رو داشتم. نظرات خانم مریم درسته تقریبا کارهایی بود که منم کردم. بنظرم همه بچه ها یه زبون مخصوص خودشون دارن که باید بتونیم با اون زبون حرف بزنیم هروقت تونستیم قبول میکنن. طاها این مراح رو دیگه نداره. درست از دو هفته قبل عید خیلی عوض شد. بسییییار اجتماعی شده . طوریکه با همه بیرون میره و یادش منم نیست و اینکه بینهایت مسقل شده که خطرات زیادی تا حالا برامون ایجاد کرده.
mahtab
22 فروردین 94 16:50
دوستان خوب و مهربونم خیلی خیلی لطف کردید و با همراهیتون بهم دلگرمی دادین دو تا مشکل که با این پسرکمون دارم اینه که: تازگیها مودی شده، می گه فلان چیزو میخوام و وقتی اوردم میگه نمی خوام، وقتی بهش می گم فلان کار رو نکن تا فلان چیز رو برات بخرم هرقدر هم اون پاداش رو دوست داشته باشه می گه من از اونا نمی خوام، دوست ندارم، یعنی به هیچ وجه زیر بار پاداش برای گوش دادن به حرفمون نمیره، البته با خودم می گم شاید زود باشه هنوز اما از قبل تر ها هم وقتی چیزی میخواست و بهش می گفتیم نیست سریع می گفت نمیخوام، یعنی منتظر رسیدن به وعده ای که دلخواهشه نمیمونه
رها
23 فروردین 94 9:18
سلام مهتاب جون به نظر من این رفتار بچه ها عادی هست و اقتضای سنشان هست باید ببینیم چه رفتاری در برخورد با کودک، بیشتر جواب میده،مثلا من در مقابل لجبازی پسرم بیشتر باهاش بازی می کنم،من بچه میشم و بهش میگم شما مامان باش،همون رفتار خودش رو انجام میدم،عجیب جواب میده مثلا وقتی نمی گذاره بخوابیم بهش میگم: بیا باهم بازی کنیم، من امیرمحمد باشم و شما مامان باش،بعد باهاش بازی می کنم و بعداز چند دقیقه ای بهش میگم: مامان من خوابم میاد،بریم بخوابیم،اونم کوتاه میادو میریم می خوابیم همینطور باهاش بازی می کنم تا خوابش میبره،حالا دیگه بهانه نمی گیره و راحت موقع خواب کنارم می خوابه. یا مثلا در مقابل یه لجبازی که انجام میده، عروسکشو میارم و بهش میگم ببین پسر بدی شده،چه کار بدی انجام میده،بعد شروع می کنم اون عروسکو نصیحت کردنجالب اینه که پسرم انگار نه انگار که خودش اون کار رو انجام داده،عروسک رو ازم میگیره و نصیحتش می کنه
مامان و بابایی دخمل بلا
23 فروردین 94 16:47
سلام مهتاب جان گل و عزیزم , مامانی مهربون علیرضای شیطونم چه پست جالب و آموزنده و البته دلشوره آوری گذاشتی ؟ تجربیات دوستان و راهکارهاشون هم خیلی جالب بود ... من هنوز به این مرحله نرسیدم و دخترم 15 ماهشه , گرچه تا به حال بچه داری راحتی نداشتم و از اول به سختی پیش رفته همه مراحل رشدش و فاطمه جونی ما جزو بچه های سخته , خوابوندنش سخته , شیر خوردنش سخته , شب بیداریهاش زیاده , لصبح تا شب بغل میخواد و شیر و گریه هاش خیلی زیاده تا جایی که اعصابم حساااابی داغون پاغون شده و منم میشینم پا به پاش گریه میکنم , البته چند روزیه خیلی اوضاع بهتر شده اما نمیدونم این بهتر بودن کوتاهه یا بلند مدت ؟؟؟ با همه این اوصاف اما با خوندن این مطالب و فکر اینکه در روهای آینده چه مشکلاتی رو باید پشت سر بزاریم و چقدر دقیق رفتار کنیم تا همه چی خوب پیش میره دلشوره میگیرم ... من هنوز توی فکر اینکه چطوری باید از شیر بگیرمش و توی استرس پروژه پوشک هستم که باید بعد از چند ماه آغاز کنم , فکر میکردم اگه این دو مرحله هم رد بشه کمی آسوده تر بشم اما انگار این فراز و فرودها حالا حالاها ادامه داره .... به هر حال از این پست و از تجربیات دوستان ممنونم و کلی استفاده کردم ... خدا قوت مامانیهای مهربون و صبور و دوست داشتنی ....
مریم مامان آیدین
25 فروردین 94 13:21
مهتاب جونم...اینکه میگه یه چیزی رو میخواد و بعد که میاری میگه نمیخوام همونجاست که بهت گفتم دارن مارو بازی میدن ببین شما همونجور که بهت گفتم همون اول با خواسته هاش تا اونجایی که ممکنه موافقت میکنی ...یعنی مورد درخواستی رو براش میاری که کار به جیغ و داد نرسه ولی اون نمیخوادش!!!میدونی یعنی چی؟؟؟یعنی از اول هم نمیخواسته...فقط دوست داشته شما مخالفت کنی که اون جیغ بزنه و بعد شما موافقت کنی و اون سرخوش بشه از این پیروزی!!! داری خوب میری جلو...تا اونجایی که ممکنه مخالفت نکن...نخواست هم ببر و اصلا نگو پس چرا گفتی میخوام! باور کن این شکست براش یواش یواش لذت بخش میشه...که عجب مامان قدرتمندی... من تو اون دوران با در ازای کاری چیزی دادن مخالف بودم....اسمشو گذاشته بودم باج دادن! چون تو اون دوران همیشه خودشون رو محق میدونن و جواب نمیده...بزار این دوره رد بشه و بعد این روش تشویقی رو در پیش بگیر....الان برای ایدین جواب میده...یا حداقل سعی میکنه یادش بمونه...مثل همون قول برچسب و سلام کردن...
زهرا
1 اردیبهشت 94 9:02
مقصر باز هم شماهستيد چون تك فرزند هست دوتا بود خوب ميشد
ننه علي
2 اردیبهشت 94 7:52
سلام دوست خوبم پس من باید کفش آهنین بپوشم که طوفان در راهه
mahtab
پاسخ
سلام ان شاالله به شما نسیم خواهد رسید نه طوفان