آتش بس
13.یا مصور
به لطف ِ خداوند ِ مهربون و همفکری ِ دوستان عزیزم تونستیم در نزاع والد و فرزندیمون به روزهای آتش بس برسیم،
البته نه به معنای حذف ِ کامل ِ تمام ِ درخواستهای بی منطق و بهانه گیری ها و گریه ها،
نمونه اش هم دیشب که وقتی میخواست بازی ِ غیر منطقی ای بکنه و کوسنهای مبل رو اونم جلوی میهمانها یکی یکی بندازه داخل ِ سفره و باهاش مخالفت کردیم کلی گریه زاری راه انداخت اما نهایتا عقب نشینی کرد و رفت سراغ یه بازی دیگه در حالی که خنده روی لباش بود و انگار نه انگار که تا چند دقیقه ی قبل با صدای بلندش تو خونه جنگ جهانی راه انداخته بود.
اما می تونم بگم فعلا اوضاع تا حد زیادی تحت کنترل ِ من و همسرمه و افسار ِ اسب ِ چموش ِ بدقلقی های پسرک بالاخره به دستمون افتاد،
راهنمایی ها و تجربیات ِ دوستان ِ خوبم به خصوص مریم ِ عزیزم خیلی برامون راهگشا و مفید بود،
الان دیگه خیلی خوب معنی حد و حدود مشخص کردن برای بچه ها رو می فهمم، معنی اقتدار داشتن در برابرشون رو، اهمیت ِ پاسخ مثبت دادن به درخواستهای منطقی شون (منطقی اما مسلما دردسر ساز، مثلا آب بازی چندساعته در ظرف و ظروف مادر) و دربرابرش بی اهمیتی کردن به درخواستهای غیر منطقیشون خوب برام جا افتاده، دیگه دستم اومده که بچه ها چقدر اهل ِ بازی دادن ِ والدینشون هستن و از سمتی عاشق ِ قانون مداری و اجرای قانون، حالا خیلی خوب می دونم که محبتهای بی دلیل و بی بهانه ی والدین به بچه هاشون از صمیم قلب چقدر می تونه اونها رو شیفته ی خودشون کنه و در نتیجه اونها رو مطیع بار بیاره، اینطوری در مواقع اقتدار والدین اون محبتها به داد هر دو طرف می رسن، چون بچه ها با این باور که والدین خیلی اونها رو دوست دارن از اقتدار ِ والدینشون تعبیر منفی و بد نخواهند داشت و در عین داشتن رابطه ی سالم و صمیمی با اونها خیلی راحت تر در برابر حرفاشون تسلیم میشن (البته تسلیم به زبون ِ خودشون نه ما).
خلاصه خواستم از همه ی شما تشکر کنم بابت ِ همفکری و همراهیتون و برای خودم و پسرم بنویسم سیر ِ این روزها و رسیدن به این صلح ِ نسبی رو، گفتم نسبی چون اولا همونطور که گفتم داستان همچنان باقیست اما با این تفاوت که با شدت کمتر از سمت پسرک دنبال می شه و از طرفی قدرت ِ ما در رویارویی باهاش بیشتر شده، شاید هم آگاهی و اعتماد به نفسمون و ثانیا می دونم تا بزرگ شدن بچه ها هر روز یک ماجرا و داستان وجود خواهد داشت اما همیشه به خودم می گم مهم سلامتیه، همه چیز رو می شه تحمل کرد الا بیماری و اسیری ِ در بیمارستان ها رو.
سلامت و شاد باشید ان شاالله.
پی نوشت: بخش اول این پست رو می تونین اینجا بخونین، بخش ِ نظراتش رو از دست ندین.