تجربیات ِ مادرانه از بدقلقی های کودکانه (1)
7.یامهیمن
دوستان خوبم سلام
امیدوارم حال همگیتون خوب باشه...
ما چند وقتیه که حسابی با بدقلقی های پسرکمون درگیریم، هوای روزگارمون گاهی ابری ِ ابریه و گاهی هم آفتابی، وقتی آسمون ِ خونمون آفتابیه حسابی کیفور می شیم و با ابری شدنش بساط اشک و گریست که برپا می شه، خلاصه با اینکه تا حدی از مطالعاتی که داشتم به این نتیجه رسیدم که این حالات طبیعیه و البته گذرا و ویژه ی سنش، باز هم به خاطر تسلی خاطر بیشتر و استفاده از تجربیات مادرانه مشتاقم که موارد بدقلقی بچه هاتون رو به تفصیل بشنوم، و همینطور نوع برخورد شما رو، مو به مو و با ذکر تمام واکنشهاتون، از منفی تا مثبت، و همینطور موفقیتهایی که در این زمینه داشتید.
و اما مثال های خودمون از درگیری های این روزها:
تا حال نداشته باشه و بخواد خودش رو لوس کنه می گه بغلم کن، مثلا برای رفتن به دستشویی. بیرون از خونه هم زیاد راه نمی ره و زود خسته می شه.
داخل ماشین هم مدام می خواد روی پاهای من بشینه و دلم نمیاد به زور جداش کنم...می ترسم اثر سوء داشته باشه حالا که انقدر دوست داره، با خودم می گم خوبه چندماه دیگه هم صبر کنم، اما نمی دونم کار درست چیه؟!
اگه رو فرم نباشه اخلاقش و چیزی بخواد، مثلا آب ، حتما باید همونی که بهش امر شده براش اون کار رو بکنه، در غیر اینصورت اصلا و ابدا قبول نمی کنه و کلی قشقرق به راه میندازه و خودش می ره اون لیوان اب رو میذاره جایی که بوده و برمیگرده و دوباره اصرار به شخص مورد نظر، حتی اگه اون فرد دستش بند باشه و حالش خوش نباشه.
زیاد پیله نمی کنه، مثلا بگه اینو میخوام، اونو میخوام، میون فروشگاه خوراکی ها و اسباب بازی ها باهاش مشکلی نداشتیم تا الان (شاید هنوز زوده) اما گاهی پیله های زورکی سفت و سختی داره، مثلا موقع خواب می گه من نمیخوام بخوابم، شما هم نخوابید، و اصرار داره پتو رو جمع کنیم، تو این مواقع نمی دونم باید روبروش وایسیم یانه؟ تازگیها از نرم برخورد کردن باهاش پشیمون شدیم و فکر میکنیم شاید زیادی لوس شده. اما ایستادن روبرویش همان و گریه های شدید و طولانی هم همان، که گاهی ادم رو وادار می کنه از اول تسلیم شه در برابرش تا انقدر بهش فشار نیاد و حرص نخوره و غذاهای به زور خورانده شده بهش سوخت نشه.
پیشاپیش خیلی خیلی ممنون هستم از شما بابت این همراهی
بعدا نوشت: بخش دوم این پست رو می تونین در "آتش بس" دنبال کنین.
مدتیه دارم کتاب "تربیت بدون فریاد" از هال اردوارد رانکل رو می خونم، و با سرعت لاک پشتی ای که دارم تازه به وسطش رسیدم، اما چه خوب که این روزها این کتاب داره حسابی سخن از زبان من می گه، (به قول رها جان)، خیلی از نکات و ایده های تربیتیش خوشم اومده، خیلی تازه و بکره و در عین حال حائز اهمیت، وقت نمی کنم زیاد مطلب بذارم ازش اما به یک مطلب بسیار مهمش از نظر خودم اکتفا می کنم، باشد که مشتاق شوید و بخریدش.
"فرزندتان در جریان رشد پیوسته شما را می آزماید. او برای انجام این کار نقشه ی یک حمله یا کمین کردن را رد سر نمی پروراند، بلکه در عوض شما را می آزماید تا ببیند آیا می تواند به شما اعتماد کند یا خیر. او شما را می آزماید تا ببیند آیا شما قابل اتکا، ثابت و استوار هستید یا خیر. من به شما اطمینان می دهم که او شدیدا می خواهد که شما در آزمون موفق شوید." صفحه ی 96
البته جالبه که مریم جان عزیزم که خودش ماشاالله یه پا روانشناسه توی کامنتها و اسمسش به یه همچین موضوعی اشاره کرده بود، اینکه بچه ها میخوان ما رو بازی بدن، اینکه در نهایت دوست دارن مادر و پدرشون رو قوی ببیینن و با اقتدار.