سفر حج، خرداد90
اواخر سال 89 بود که شماره فیش های حجمون اعلام شد و باید کاروان و تاریخ سفرمونو انتخاب مبکردیم، همسرم رفت دنبال کارا و قرار بود هم ما هم خونوادم به امید خدا عازم این سفر بشیم، اما چون خواهرم در یک اقدام فداکارنه فیششو به من داده بود(من و همسرم فیشهامونو قبلا فروخته بودیم، از طرف محل کار همسرم بهش یه سهم دادن و من سهمی نداشتم) و نمیتونست خودش بره باید یه جوری برنامه ریزی میکردیم که همه با هم نریم، ما جدا و مامانم اینا جدا برن، خلاصه تاریخ سفر مامانم اینا شد 2 اریبهشت 90 و برا خودمون 20 خرداد 90، حالا داشته باشین که من از مهر 89 دانشجوی فوق لیسانس شده بودم، امتحانات از 4 تیر شروع میشد و با احتساب حداقل 12 روز طول سفر، تاریخ برگشتمون میشد 1 تیر،
نمیدونم چرا بیشتر اوقات، خوشیها و شادیها باید در پرده ای از نگرانیها و استرسها پیچیده شده باشن، شاید از خصایص دنیاست، میگن فقط نعمات اخروی و صد البته نعمات بهشتین که به معنای واقعی نعمتن، یعنی مثل نعمتهای دنیایی نسبی، ناکامل و زوال پذیر نیستند.
خلاصه شما نمیدونین تا ما بریم چند هزار مرتبه با همسرم و خونوادم برنامه ی میهمانی و مراسم بعد از برگشتمونو چک میکردیم و هربار با این جمله که ایشالا برنامه ها به هم نمیخوره و به امتحانم هم میرسم استرس من بیشتر و بیشتر میشد.
همه بهم میگفتن و خودمم میدونستم که نباید نگران باشم چون بعدها دلم میسوزه که چرا به خاطر امتحانام خودمو از لذت سفر محروم کردم اما خب چاره چه بود؟! اون همه درس و یه سفر به اون مهمی که قرار بود تو فرجه ی امتحانات انجام بشه بالاخره آدمو نگران میکرد.
بالاخره با برنامه ریزی و کمک بقیه همه چیز به خوبی گذشت، تنها چیزی که الان در خاطرم مونده اینه که چقدر لذتبخش بود این سفر،چقدر دلم میخواست الان دو سال پیش بود، 20 خرداد90،چقدر دلم میخواست دوباره قسمتم بشه، گرچه معتقدیم رفتن ما ایرانیها به عربستان نتیجه ای جز سنگین تر کردن جیب و ه ا ب ی ت و کمک غیر مستقیم دادن بهشون در ادامه ی قتل و غارت مسلمانان نداره.
پی نوشت1: از اونجا که مادر همسرم هم مدتی بود اسمش در اومده بود اما به دلیل پادرد و کمردرد بهتر بود همراه بچه ها شون برن، ما بهشون پیشنهاد کردیم که با ما بیان و نتیجه این شد که سفرمون شد یه سفر سه تایی، که خدا را شکر راضی بودیم و بهمون خوش گذشت. یه همچین عروسیم من به همسرم گفته بودن اتاق جدا میدن بهمون، مکه اتاقمون جدا بود(البته داخل یک سوئیت) اما مدینه نه.
پی نوشت 2: استارت اولیه ی دعاهای من و همسرم برای داشتن یه بچه ی سالم و صالح تقریبا از این سفر زده شد، تا قبل از این سفر نه من و نه همسرم زیاد نمیتونستیم به این موضوع فکر کنیم چه برسه که در موردش دعا کنیم و با خدا در بارش حرف بزنیم، این موضوع برا هر دومون یه نقطه عطف شده بود چون فکر میکردیم واقعا شبیه معجزست که انگیزه ی بچه دار شدن در هر دو مون به طور همزمان پیدا شده بود اونم تو یه همچین مکانی، اتفاقا همون سال دی ماه بود که...
پی نوشت 3: جشن روز تولد حضرت علی(ع) و روز مرد رو اون سال، مدینه برگزار کردیم.
پی نوشت4: هتل مدینه "قصرالدخیل" و هتل مکه "الرساله" بود.
این عکس که با دوربین خودمون گرفته شده برامون فقط یک عکس نیست، این عکس برای ما یاد آور تمام حس و حالمونه تو این سفر معنوی ارزشمند، جالبه که این عکس پر نور که ظهر هم گرفته شده خیلی خوب گرمای بیش از حد خرداد ماه اونجا رو تداعی میکنه، برا همین با اینکه شاید عکسش بیست نباشه اما برای ما یه عالمه ارزش داره و هر بار با دیدنش کلی خاطره برامون زنده میشه، این شد که براتون گذاشتمش اینجا