علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 5 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

بي بهانه بي دليل

1393/6/8 14:10
نویسنده : mahtab
863 بازدید
اشتراک گذاری

ياقيوم

سلام 

 ميگويند "ماندن" دليل مي خواهد و "رفتن" بهانه،

 و حالا من...

به دنبال "بهانه"  براي رفتن و ننوشتن نيستم اما اين روزها شديدا در تکاپوي يافتن  "دليل" ي هستم براي ماندن و نوشتن،

شايدهمين روزها، روزي، آشنايي، عزيزي به بهانه ي روز يا چيزي  دليلم شود و باز هم همراهتان بمانم...دلم که مي خواهد بمانم اما عقلم؟! چه کنم که دليل مي خواهد از دلم..و  خودم؟!  چه بگويم که بي دليل ماندن را صلاح نمي دانم ديگر.

 

پي نوشت:هيچ اذيت و آزار مجازي علت ترديدم نبوده و نيست، اگر بخواهد خواهم ماند ان شاالله...

دوباره سلام

اولا ممنونم از همه ی شما مهربونایی که واقعا حضورگرم و موثرتون رو می شه از راه ِ دور و نزدیک و حتی بدون دیدن روی ماهتون  حس کرد،

ثانیا باید بگم که غرض از نوشتار مطالب بالایی خدای نکرده به هیچ وجه برانداز نمودن میزان ارادت دوستان و خوانندگان اینجا و یا لوس بازی و هر ترفند دیگه ای نبوده،

راستش من به نوشتن در این وبلاگ و کلا نوشتن علاقه دارم و به دلایل بسیاری که خودتون بهتر از من می دونین و بهش اشاره هم کردین اینجا نوشتن و برای پسرم نوشتن و از خاطراتش نوشتن بهترین گزینست اما بعد از یک کوچولو شکرآب شدن رابطم با همسری در روزهای اخیر سر یک موضوع بی نهایت ساده و مسخره دلم خواست با اینجا وداع کنم شاید حال هر دومون بهتر شه، حالا میگین ربطش چیه، باید بگم که به نظر ِ همسرم من زیاد روی فضای مجازی از وبلاگ نویسی گرفته تا شبکه های اجتماعی ِ مختلف وقت میذارم، و چون خودم هم این رو قبول دارم تصمیم گرفتم از اینجا دست بکشم شاید باور کنه که چیزای دیگه هنوز برام مهم تر از این دنیای مجازیه...راستش نمی خوام زیاد وارد جزییات بشم اما همین رو بگم که دنبال دلیل و سندی از سمت همسرم بودم برای ادامه دادن...نه اینکه نظرات شما برام مهم نباشه که اتفاقا خیلی مهمه اما این مدت با شما بودن من رو مطمئن کرده بود به حسن نیت شما...

خلاصه همونطور که گفتم دنبال بهانه نبودم برای رفتن که خب خدا رو شکر دلیلی رو که گفتم می خوام از سمت عزیزی به بهانه ی روز خاصی  پیدا کنم پیدا کردم و از این بابت خیلی خیلی خوشحالم...چ.ن اصلا نمی تونستم از اینجا و شما عزیزان دل بکنم.

روز ِ شروع با هم یکی شدنمان یادش بخیر...اینجا را در آستانه ی ششمین سالگرد شروع کردیم...و در آستانه ی هشتمینش آرزو می کنم بتوانم ادامه اش دهم آنگونه که مورد رضای خدا و البته در آینده، پسرکم باشد...

پسندها (4)

نظرات (23)

مامان محمد مهدي (مرضيه)
8 شهریور 93 15:05
بهترين دليل ماندنت مي تواند ثبت خاطرات كودكي عزيزترينت باشد و بس... اميدوارم خوب و خوش باشي... براي دل خودت بنويس و نيز دل ما كه به بودنت انس گرفته
mahtab
پاسخ
ممنون از محبتت دوست خوبم
نرگس مامان طاها و تارا
8 شهریور 93 15:14
وااااا يعني چي؟چه دليلي بهتر از ثبت خاطرات و كمك حتي به يك نفر شبيه خودت؟به اشتراك گذاشتن تجربه ها با ديگران خيلي دليل خوبيه
mahtab
پاسخ
ممنون از محبتت دوست خوبم
مامانی و بابایی دخمل بلا
8 شهریور 93 16:16
سلام مامانی گل و مهربون علیرضا کوچولو چرا تردید ؟ انشاالله که بمونی ... ما دوست داریم بمونی و از خاطرات پسر گلت و تجربیاتت لذت ببریم ... چه دلیلی بهتر از ثبت لحظات به یاد ماندنی کودکت در دفتر خاطراتی که بقیه هم اجازه خوندن و لذت بردن دارن .... موفق باشی دوست خوب من ...
mahtab
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از محبتت دوست خوبم
مامان کیمیا
9 شهریور 93 0:17
بمون عزیزم.دلیلش همین دوستایی هستن که به وبت سر میزن.
mahtab
پاسخ
ممنون از محبتت دوست خوبم
نیم سیب بانو
9 شهریور 93 11:02
خانم اجازه! میشه ما برای عقلتون دلیل بیاریم؟ شما که اینجا مینویسی ما از تجریبات تربیتیتون به شدت استفاده میکنیم. ضمنا چون از خاطرات بچه داریت هم میگی، آدم شیرینی ش رو حس میکنه و تحمل سختی های قبلش براش آسون میشه.
mahtab
پاسخ
ممنون از محبتت دوست خوبم
ساناز(خاطرات ما تا امروز)
9 شهریور 93 13:44
سلام خانمی.من که همیشه از بودنت و حضور فعالت کلی ذوق میکنم و دوست دارم بمونی.انشالله که میمونی
mahtab
پاسخ
سلام ممنون از محبتت دوست خوبم
مامان طاها
9 شهریور 93 13:56
!!!!!!!!!!!!!!! از شما بعیده!!! منم اکثر اوقات همین حس رو دارم!! شاید هم روزی بزودی تعطیلش کنم.
mahtab
پاسخ
ممنون از محبتت دوست خوبم نه ان شاالله
همسرت
10 شهریور 93 7:34
همسرم خاطراتی که اینجا می نویسی خیلی دلپذیر است و باعث می شود این روزها برای همیشه در یادمان بماند پس تا جایی که می توانی و به کارهای خودت و زندگیمان ضرر نمیرسد بنویس و وقت بگذار برای این کار
mahtab
پاسخ
ممنون از محبتت همسر عزیزم
مهدیه
10 شهریور 93 12:01
مهتاب جونم چی بهتر و مهمتر و ارزشمند تر از اینکه همسرت ازت خواسته بنویسی! کوتاهی نکن گلم
mahtab
پاسخ
ارام
10 شهریور 93 12:05
سلام ازونجايي كه خود رطب خورده ام منعش نميكنم....مدتيه من هم عجيب سر در گمم ميرم ميام اما هيچ وقت به قطعيت نميرسم ولي حيف ميشه قلم و مطالب جذاب و جالبت...اخه تجربه هات رو خيلي ملموس و قشنگ مينويسي حتي اگه به درد فقط يه نفر بخوره ارزشش رو داره پس بنويس
mahtab
پاسخ
سلام ممنون از محبتت دوست خوبم
مامان نازنین زهرا
10 شهریور 93 12:17
سلام یکی از دلایلش اینکه هر روز با یه نفر تازه آشنا میشی(مثل من)می آموزانی ومی آموزی به ما هم سر بزنین
mahtab
پاسخ
سلام ممنونم
مریم مامان آیدین
10 شهریور 93 12:21
ایشالا که یه احساس زود گذره . بازم برامون مینویسی و بازم ما استفاده میکنیم.....بمون دوستم
mahtab
پاسخ
ممنونم
الهه مامان سلما
10 شهریور 93 12:21
دیگه از این بالاتر... تأیید همسر برای ماندن، بهترین و شیرینترین دلیل اگه من بودم، که همین یه کامنت میشد همه ی دلیلم برای ماندن..
mahtab
پاسخ
شد عزیزم، شد
رزماری
10 شهریور 93 12:36
مهتاب جان فکر کنم همه دوستان و همسرت تمام دلایلی رو برات گفته باشن . گاهی آدم اینجوری میشه و حوصله نوشتن نداره . یه کمی صبر کن .اما بدون همه ما هم از نوشتنت لذت می بریم .هم از تجربیاتت استفاده می کنیم ، هم ثبت خاطراتی برا خودشما و گل پسرت خواهد شد . امیدوارم همچنان بنویسی و این وبلاگ رو ادامه بدی
mahtab
پاسخ
ممنون از محبتت دوست خوبم
الناز مامان آوا
10 شهریور 93 12:43
مهتاب جون دليلي بهتر و زيباتر از عليرضاي عزيزم مهتاب عزيزم سالگرد ازدواجتون مبارك انشالله كه هميشه شادو خوشبخت باشيد و سايه همسر گراميتون بالا سر شما و عليرضاي دوست داشتني باشه
mahtab
پاسخ
ممنون از محبتت دوست خوبم
محبوبه
10 شهریور 93 14:59
آخي…ما رو بي خيال.همسرت ازت خواسته،ميتوني نه بياري؟ من هميشه بهت غبطه ميخورم بابت نوشته هات و وقتي كه براشون ميذاري.مطمئنا بعدها ازشون خيلي بيشتر از الان لذت ميبري من خيلي ساله توي يه سري دفتر،براي خودم مينويسم.يه مدت ترك كردم الان كه ميرم سراغشون پشيمونم كه چرا ننوشتم.يه اتفاقات و تجربه هايي توش بود كه حتي گاهي يادم نميومد
mahtab
پاسخ
ممنون از محبتت دوست خوبم نه دیگه نشد بی خیالش بشم
مامان امیرحسین
10 شهریور 93 23:41
خب راستش این افکار سراغ منم اومده اما وقتی بروزی فکر میکنم که این خاطرات از یادم بره و خودمو سرزنش کنم میترسم بنابراین هر چند میدونم ممکنه نوشته هام دردی از کسی درمان نکنه اما بخاطر خودم و پسرم مینویسم و بخودم قول دادم که روز بروز بهتر بنویسم تا شاید کسی جایی خدا بخواد و بهره ببره ان شاله... واله من دقیقا نمیدونم خیابونی که گفتین کجاست ولی دلم میخواست میتونستیم نزدیکتر باشیم...
mahtab
پاسخ
بله من هم مثل شما مطمئنا در اینده از ننوشتن خاطرات این روزها خودم رو سرزنش خواهم کرد بنابراین ان شاالله ادامه خواهم داد به چرند نویسی هایم
مامان امیرحسین
11 شهریور 93 0:04
ممنونم از اعتمادتون خب من الان هنگ کردم آدرس ما خیلی سرراسته ها شما تشریف بیارین خوشحالمون میکنین
mahtab
پاسخ
لطف دارید عزیزم
مامان امیرحسین
11 شهریور 93 0:24
قدمتون بری چشم میدان...-خیابان ....-روبروی باشگاه....-مجتمع ... دیدید چه سرراسته؟؟؟ اصلا هم نیازی به اطلاعات تاریخ معاصر نداره
mahtab
پاسخ
من تا حالا فکر می کردم آدرس ما هم سرراسته اما انگار برای شما نبود
مامان امیرحسین
11 شهریور 93 16:12
میدونی مهتاب جااان دقیقا درکت کردم وقتی ادامه مطلبو خوندم همین ماجرا بین من و همسرم هم ماه ها قبل پیش اومد و از اون ببعد تمام سعیم اینه که زمانی که همسرم منزله دست به لپ تابو تبلت نبرم مگر در مواردی که مرتبط به هردومونه و اما در مورد پسرک که شرمندشم بخدا البته خیلی کمتر شده طوری که پسرک به تبلت و لب تاپ حساس نشده تابحال اما دلم میخواد استفادشو در زمان بیداری و هوشیاریش که احتیاج به بازی و محبت دیدن داره به صفر برسونم
mahtab
پاسخ
گرچه خوشحال نيستم که تجربه کردي اين حس و حال من رو اما خوبه که درکم کردي...بله منم تلاشمو ميکنم در اوقات بيداري پسرک نيام سر گوشي يا لبتاپ اما گاهي از دستم در ميره و کششي ناخوداگاه منو اغوا ميکنه به سمتشون
مامان امیـــرحسیــــن
11 شهریور 93 22:11
واقعا!! منم دچار اين ترديد هستم چند ماهي ميشه ميخوام ولش كنم ولي انگار نميشه!
mahtab
پاسخ
حالا که من موندم نه! تا من هستم بايد بموني...همه بايد بمونن تا من هستم ايکون زورگو و مستبد
رها
12 شهریور 93 10:35
اوه عزیزم پیش میاد برای همه ما... د مورد همسر جان شما هم که حالا بعدا صحبت میکنیم ... وقتی همه چی آماده و خوب باشه حالا یه وقتی هم به خودمون اختصاص بدیم که حقمونه عزیزم. میشه که یه وقتایی نباشیم و فرصت نکنیم اما رفتن برای همیشه تصمیم عجولانه ایه . من وبلاگ و دوستان وبلاگیم تک تکشون رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم. بوده که نباشم و کمرنگ بشم اما همیشه به فکرشونم و به وبلاگم عشق میورزم.
mahtab
پاسخ
بله همینطوره...فقط باید اون موقعی که دیگری بهم احتیاج نداره بیام اینجا داشتم می مردم از بی نتی...دیروز ظهر نخوابید این وروجک و امروز هم به هزار بدبختی...و حالا که خوابید چه حس خوبی دارم من درضمن ممنون از محبتت من هم باوبلاگ شما و دوستان و زندگی هاتون زندگی میکنم
مامانی
27 شهریور 93 14:11
عزیزم همین که پسری بزرگ بشه و اینجا ببینه بهترین دلیل برا موندنه
mahtab
پاسخ
البته اگه با ديدن اينجا و خوندنشون خوشحال بشه