کودکان و کار؟!
چند وقتيه يه موضوعي ذهنمو قلقلک ميده براي ازش نوشتن،الان دارم ماه عسلو ميبينم، گويا موضوعش همونيه که ميخواستم همين روزا درموردش بنويسم، حالا تا همينجاشو داشته باشيد تا بعد...تا وقتي حداقل چند نفري حدس بزنن موضوعو....ياتقلب کنن از برنامه ماه عسل...
بله...درست حدس زدین...ماه عسل و کودکان ِ کار
یا قادر
بدون استثناء هر وقت می دیدمشون حالم دگرگون می شد،
حتی وقتی هنوز مادر نشده بودم،
حتی وقتی هنوز طعم ِ شیرین محبت ِ مادری رو نچشیده بودم و نچشانده بودم،
هنوز هم وقتی میبینمشون ناگزیر منقلب می شوم،
نمی دونم از دیدن سر و وضع آشفته و ژولیده شونه که اینقدر به هم می ریزم یا از دیدن ِ با ما و زندگی ِ ما متفاوت بودنشون،
...از دیدن ِ نداشتن ِ یک زندگی ِ مناسب با سن و سالشونه که متحول می شوم یا از دیدن ِ داشتن ِ پدر و مادری که عجیب دیدن ِ صبوری و بی خیالی آزاردهندشون ...؟!
و یا دیدن ِ نبودن ِ پدر و مادرشون در کنارشون؟!
و یا اجبارشون برای کمک خرج بودنشون؟!
و یا دیدن ِ دعواهای خیابونیشون سر ِ ایفای حق خورده شدشون؟!
حتی تصور ِ خوروندن چیزی برای خوابالود کردن شیرخواره های برپشتشون بسته شده هم بدجور دیوونم می کنه...
دیدن ِ صورتهای آفتاب خورده و دستهای پینه بسته ی زود هنگامشون حداقل برای لحظاتی بدجور آرامش را ازم می گیره...
شنیدن ِ صدای کلفت شده شون از فرط ِ دادزدن خیلی خوب از خواب ِ خرگوشی ِ سرخوشانه می پروندم...
و فکر کردن به شرایطشون، آرزوهای بربادرفته و یا هنوز برآورده نشده ی دوران ِکودکی عجیب منو به فکر فرو می بره...
به اینکه من دقیقا در قبالشون چه کاره ام؟
...
کاش می شد با خریدن ِ همه ی گلها و کیکها و عروسکهای امروزشون برای همیشه خندوندشون و به خونه سپردشون...اما فردا و فرداهاشون رو چه باید کرد؟ و چه می شود کرد؟!
و هنوز هم هیچ و هیچ نتیجه ای برای ذهن ِ جویای جواب ِ من پیدا نشده...
و در کنار ِ همه ی این پردازشهای بی فایده ی ذهنی چند سوال از همه بیشتر دارن چشمک می زنن...
اینکه دقیقا چه فرد یا افراد مسوولن در قبال این کودکانی که در این سن و سال اینقدر بزرگ شدن؟!
و اینکه چه بر سر جامعه ای میاد که کودکانش به جای کودکی کردن بزرگ شدن را بازی می کنن؟!
و دیگر اینکه... آیا این کودکان کاملا جهشی بزرگ شده در بزرگسالی دلشون کودکی کردن نمیخواد؟! و آیا این کودکی کردن به قیمت تباهی خودشون یا جامعه تموم نمي شه؟!