گاهی خوشی گاهی غم
بیایین قبول کنیم که زنها موجودات عجیبی هستن،
گاهی از سوراخ سوزن رد میشن و گاهی از در دروازه رد نمیشن،
من که هنوز خودم نمیدونم احساسات و حالات روحیم برحسب چه مدل و یا مدل های احتمالی ای کار میکنن؟
دقیقا از چه الگویی پیروی میکنن و چه مکانیسم شیمیایی یا فیزیکی بر اون ها کنترل و احاطه داره؟
خلاصه میخوام بگم من که خودم از خودم زیاد سر در نمیارم، این شوهر بیچاره ام چطور باید حال منو بفهمه، حالا فهمیدن که خوبه، اما چطور باید بتونه من، حالاتم و نیازهام رو پیش بینی کنه؟
یک روز از یه ذره بد خلقی پسرم و یا به هم ریختن ناچیز خونه زیر و رو میشم و یه روز دیگه از انجام دادن کلی کار با همدیگه، مهمون داری و البته در کنارش رسیدن به بچه و کلی بازی کردن باهاش نه تنها خسته نمیشم بلکه حس خوبی هم پیدا می کنم!
روز سالگرد عقدمون از اون روزهایی بود که مسابقه دوی مارتن داشتم، ماراتن ِ خانه داری،
همه کارامو بدو بدو کردم، آشپزی، کیک پختن، خرید هدیه، مرتب کردن خونه، بازی کردن با پسری و ...
و در تمام مدتی که سرم خیلی شلوغ بود و فرصت خاروندنش رو هم نداشتم حتی، کلی حالم خوب بود، حالا اگه من فهمیدم چی میشه که این جوریا میشه؟ نگین که علتش اون روز خاص بوده و ...، نه، گاهی بی هیچ دلیلی "خوشی" و گاهی با داشتن تمام دلایل لازم برای خوش بودن باز هم "ناخوشی".
پی نوشت1: دبیرستانی بودم که روزی از فردی موثق شنیدم "دی ماهی ها یک روز آفتابیند و یک روز ابری"، نمیدانم شما هم شنیده اید یا نه؟!
پی نوشت2: عنوان پست اسم فیلمیه هندی که داریمش اما هنوز ندیدیمش، اگر احیانا رفتین دیدین و نپسندیدین خرده نگیرین لطفا