علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 20 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

امتحان می شویم...

1392/7/9 20:29
نویسنده : mahtab
328 بازدید
اشتراک گذاری

شما رو نمیدونم اما من تو دوران کودکی و در گیر و دار دعواهای خواهر و برادریمان با برادرم که شش سال از من بزرگتره خیلی تجربه کردمش...

دیگه تجربش نکرده بودم تا امروز...

 

حس عصبانیتی رو میگم که گاهی بدجور  در درونت شکل میگیره  و به اوج می رسه و میخوای به خاطر آروم شدنت  بزنی  یکیو بکشی...

البته باز هم پیش اومده بود، مثل بعضی وقتها که  پسرک الکی گریه زاری کنه و نمیذاره به کارم برسم، مثلا وسط آشپزی یه دفعه گیر میده که بغلش کنم و اینکه به پام آویزون میشه و نمیذاره ظرفهای جمع شده تو سینک رو بشورم، گرچه تو اینجور مواقع اکثرا سعی میکنم آروم باشم و ترجیحا برم سراغش  و نذارم گریه کنه اما گاهی بدجوری اذیتم میکنه این کارش، و نمونش  امروزه که بعد از بیدار شدنش از خواب، ساعت 11 خوابید تا 12، نذاشت به آشپزیم برسم و انقدر گریه کرد و اشک ریخت که نگو و نپرس، هر چی بغلش هم میکردم باز ادامه میداد، دلم از این  میسوخت که الکی هم گریه میکنه، یه جور که انگار کتک خورده باشه، خیلی خودمو نگهداشتم که نزنم به یه جاییش(مثلا پشتش) و یا نیشگونش نگیرم، بعدش که کارم تموم شد و بدون استرس  نشستم کنارش  آروم آروم شد و انگار نه انگار، با خودم گفتم ببین تو رو خدا فقط وظیفه داشت خونمو به جوش بیاره و بعدش بشینه سر جاش، این شد که یادم اومد شاید هم وظیفه اش امتحان نمودن من بوده.

و الان در پوست خودم نمیگنجم که از این امتحان سربلند بیرون اومدم

*البته باور نکنین که تا حالا از دستم در نرفته و گوشه ی دستم به گوشه ای از بدنش برخورد نکرده و دردش نیومده اما  میخوام از این به بعد  با خودم کار کنم که اصلا این حالت  تکرار نشه حتی یک بار و حتی در سختترین شرایط.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

الهام (مامان امير حسين)
8 مهر 92 15:26
واقعا امتحان سختيه!!
من كه بعضي وقتا ازش سر بلند بيرون نميام!!
نه اينكه بگي كتكش ميزنما نه!!!
لجمو اساسي در مياره منم يه ضربه اي به پشتش همين!
بعدشم تا چند روز عذاب وجدان دارم!!
آفرين به شما


عذاب وجدان رو خوب اومدی
محبوبه
8 مهر 92 21:19
براي من زوده اينجوري عصبي بشم؟
ولي خوب گاهي اينجوري ميشم.ولي خوب خودمو ميزنمخوب چكار كنم.جلوي حرصم رو نميتونم بگيرم پسري هم جاي زدن نداره…
مخصوصا يكي دو روز پيش كه يهو شير خوردن از يكي از سينه هام رو بي دليل ترك كرد و منم داشتم از درد ميپوكيدم!
البته خوب شد كه همونجوري هم برگشت سرعادت اولش.


فکر کنم زوده و امیدوارم که هیچ وقت هم وقتش نرسه، چون پسرت آرومه شاید اصلا هم به اون حالات نرسی
ماری
10 مهر 92 2:04
اخ اخ اخ مگه میشه کم نیاورد در برابرشون ...وای مخصوصا دوران وصعیت قرمزمون هم باشیم و کلی کار نکرده و اعصاب به هم ریخته ..بعد دقت کردی همون روزا دقیقا بچه مون بدقلق میشه و بدغذا و جیغ جیعو...احتمالا یه ارتباطی بین این موارد مذکور هست خوب

همین که نمیزنیمشون باید بهمون مدال بدن


شاید هم واقعا ارتباطی باشه...

مدال رو خوب اومدی اما حیف که مدالش از نوع نامرئیه و کاملا تصوری

مرضيه (مامان محمدمهدي)
10 مهر 92 8:13
دركت مي كنم خانمي
من هم يه وقتايي بدجور عصباني ميشم ولي تا حالا خدا را شكر خودم رو كنترل كردم تا از دستم در نره كه...
با اين حال گاهي كه فقط لحنم تند ميشه همسرم ناراحت ميشه از دستم، آخه خودش خيلي خونسرده و من جوشي


بابای خونسرد؟! خیلی خوبه
فهیمه
10 مهر 92 10:12
آفرین به تو مادر نمونه
احسنت به این درایت

نه بابا کجا نمونه هستم؟! فقط دارم خودمو تحویل میگیرم که یه وقت عقده ای نشم

رزماری
11 مهر 92 17:58
آفرین زن بر تو ای زن صبور و مادر مهربون .
واقعاً آفزین


امیدوارم صفات صبور و مهربون برام زیاد نباشه
ممنونم از شما
معصوم/مامان جان جان فاطمه
15 مهر 92 22:35
خدايي خيلي سخته
يعني بعضي وقت ها نميدونم قيضم رو سر كي خالي كنم باباش رو گوشمالي ميدم




بنده خدا این باباها!
خا صبرشون بده