علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 20 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

کاش نصیب ِ هیچ مادری نشه ...

1392/6/4 14:51
نویسنده : mahtab
1,018 بازدید
اشتراک گذاری

صبح ِ سه شنبه 29 مرداد همراه همسرم رفتیم آزمایشگاه تا تست مربوط به چکاپ یک سالگی پسری رو انجام بدیم، از من اصرار که حتما به آزمایشگاه معتبر و در عین حال شلوغی که میشناختیم بریم و از همسرم انکار، نظرش این بود که هر آزمایشگاهی بریم خیلی فرق نداره و مهم اینه که زیاد معطل نشیم تا بچه اذیت نشه، خلاصه من برنده شدم و قرار شد بریم آزمایشگاهی که من قبولش دارم، (حالا کسی ندونه فکر میکنه من یه دکتری چیزی هستمچشمک).

رفتن به اون آزمایشگاه همان و در اومدن اشکمون هم همان، اشک رو جدی گفتما،  اشک ِ من واقعا در اومدناراحت

بخش نمونه گیری کودکان تو این آزمایشگاه کاملا مجزاست، اولش خوشحال شدیم که خب چقدر خوب، خیالمون راحته که کاملا تخصصیه کارشون و از این حرفها، بعد از اینکه کلی معطل شدیم و شاهد نمونه گیری بچه های مختلف با سن وسالهای مختلف و لابد امراض مختلف شدیم و هی جلوی گریمونو  گرفتیم و هی به روی خودمون نیاوردیم و با اون احوال تازه دنبال این وروجک هم میدویدیم و به زور تو بغلمون نگهش میداشتیم و خودمونو کنترل میکردیم تازه اونجا بود که من به خودم لعنت فرستادم که چرا به حرف همسرم (مثل همیشهچشمک)  گوش ندادم و نرفتم همون مرکز خلوت  نزدیک خونه؟!آخکلافهناراحت

موقع گرفتن خون،  پسرکم کلی گریه کرد، آخه یه سرنگ خیلی بزرگ ازش خون گرفتن و کلی طول کشید، به جاش اونم  تا خونگیری تموم نشد  گریش رو تموم نکرد، جالب اینه که تو اون مدت بهش میگفتم عزیزم الان تموم میشه و بهت بادکنک میده این خانم، (اونجا کلی بادکنک رنگی بود برای بچه ها) اما وقتی کارمون تموم شد انقدر هول شده بودم از گریه هاش که خودم تندی اومدم بیرون و یادمون رفت و یادشون رفت که بهش بادکنک بدن، بعدش کلی عذاب وجدان گرفتم که بهش قول دادم و یادم رفت و اون هم که زبون نداشته بگه پس چی شد این بادکنک؟

موقع نمونه گیری من دستهای پسرکو گرفتم اما باید میذاشتم پدرش این کار و بکنه چون من و یه خانم پرستار دیگه غیر از پرستاری که خون میگرفت دوتایی باهم زورمون نمیرسید جلوی حرکت دست و پای پسرک پهلوونمو بگیریم و خانمه گفت ماشالا چه زوری هم داره پسرتون؟!چشمک

 

دعا نوشت: فقط میتونم بگم خدا نصیب هیچ مادری نکنه دیدن ِ بیماری بچش رو، بی حالی و سر حال نبودنش رو، گریه ی بچش رو از ترسیدن از نمونه گیری، التماس جگرگوشش برای بغل کردنش و بردنش از محیط  آزمایشگاه و یا بیمارستان، دستهای سوراخ سوراخ شده  و ورم کرده و سیاه شده اش رو، بی رمقی چشمهای زیبای  طفل معصومش رو، پیدا نشدن رگ  و تلاش دوباره برای خون گرفتن و ضجه های دوباره فرزندش رو و ....

 

پی نوشت 1: اینهایی که از خدا خواستم نصیب هیچ مادر ی نشه فقط و فقط  مشاهداتی بودن از وضعیت ناراحت کننده یه بچه بیمار همراه مادر و پدرش که  اون روز صبح تو آزمایشگاه باعث سرازیر شدن سیل اشکهام شدن، حالا سوال من از خودم و از خدای خودم اینه که وقتی حال من از دیدن اونها اونطوری شد اون مادر با تجربه ی تمام این تلخی ها و سختیها در مورد فرزند خودش واقعا چه میکشه؟

پی نوشت 2: بر خلاف تصورم از سختی انجام آزمایش ادرار برای پسرم، در کمترین زمان ممکن و البته در فضای حمام، موفق به گرفتن نمونه اش  شدم و در کوتاهترین زمان ممکن به آزمایشگاه رسوندمشچشمک

پی نوشت 3: واکسن یک سالگی پسرک هم دیروز و بعد از حدود 9 روز تاخیر (به خاطر آبریزش بینی  مختصری که داشت و همینطور سفرمون)  زده شد. موقع زدن واکسن اصلا گریه نکرد، البته مامانم حواسش رو به دیدن عکس داخل کیف خودش گرم کرد، اما من انتظار داشتم حداقل از تماس نوک سوزن یه گریه  کوتاهی بکنه که خوشبختانه اون رو هم نداشت، انگار این واکسن یک سالگی کلا واکسن بی دردسر و راحتیه، هم برا بچه ها هم برا مامانها، فقط بهم گفتن ممکنه جاش باد کنه و یا جوش های قرمز رو بدنشون بزنه که اگر اینطور شد  ببرمش درمانگاه و نشون بدم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مرضيه (مامان محمدمهدي)
4 شهریور 92 12:20
من هميشه ميگم پدر و مادر خودشون مريض بشن تحملش براشون راحتتره تا ديدن مريضي براي فرزندشون. الهي نصيب هيچ مادري نشه
چه خوب كه پسرمون اذيت نشد و گريه نكرد. البته بگم محمد مهدي من هم كه خيلي لوس تشريف دارن براي واكسن يكسالگي گريه نكرد


واقعا هم درست میگی، برای ما خیلی راحتتره که خودمون بیمار بشیم تا این فرشته های معصوم
پس گل پسر شما هم اذیت نشد، خدا رو شکر
الناز مامان آوا
4 شهریور 92 13:13
خب خدا رو شكر كه به خاطر واكسن اذيت نشد

مهتاب جون من هميشه اينجور مواقع از همسري ميخوام كه كمك كنه آخه من طاقتشو ندارم واسه واكسنم هميشه همسري نگهش ميداره.



خب خلاصه گذشت ما هم ميخواستيم از آوا خون بگيريم خيلي استرس داشتم اما خوشبختانه خانمه خيلي راحت خون گرفت و زياد اذيت نشد.



انشالله آزمايش ازدواج




ممنونم

بله دفعه بعد ان شاءالله حتما این کار رو به همسرم واگذار خواهم کرد
خدارو شکر که آوای گلمون هم زیاد اذیت نشد

ممنون


رزماری
4 شهریور 92 15:45
آخی . حالا من همیشه میگم اون افرادی که مثلاً تو بیمارستان و آزمایشگاه و اینا کار میکنن چی می کشن .درسته براشون عادی میشه اما خوب بازهم سخته دیگه .
خدا به هیچ پدر و مادری درد بچه اش رو نشون نده .
به هیچ فرزندی هم بیماری پدر و مادر رو نشون نده


به نظر من هیچی بدتر از این نیست که این مسائل برای برخی آدمها ناخودآگاه و بسته به شرایط کاریشون عادی میشه
ان شاء الله
الهام (مامان امير حسين)
4 شهریور 92 16:51
بزرگ ميشه يادش ميره....


این نوع نگاهت منو کشته
محبوبه
4 شهریور 92 17:25
سلام
ما هم امروز واكسن دوماهگي اميرمهدي رو زديم.
كبابمون كرده تا حالا…
همه اش خوابه.نميدونم تاثير قطره استامينوفنه يا چيز ديگه…
همينكه بيدارميشه شروع ميكنه به جيغ كشيدن.
اونا به كنار،خانمي كه براش واكسن زد،دوتا بچه اش رو آورده بود با خودش.يكيشون فكر ميكرد ميخواد اونو آمپول بزنه.نميدوني چه جيغي ميكشيد.كلي اعصابم به هم ريخت از دست بي مسئوليتي خانومه…


علیک سلام عزیزم
جای همسرت خالی نباشه
به سلامتی!
از دست این مردم بی مسوولیت
ایشالا همیشه سالم باشه گل پسرت
شاپرک
4 شهریور 92 18:04
خیلی لحظه سختی هست



اما واجب


مادر منتظر
5 شهریور 92 18:57
سلام مامان مهربون علیرضا

وبلاگ زیبایی دارین

درسته خیلی سخته

من خودم این شرایط رو تجربه کردم .

با اینکه خیلی کوتاه بود و بچه دو روزم رو از دست دادم ولی همون دو روز هم دیدن بچم روی تخت بیمارستان با دستی که سرم روشه برام زجرآور بود تا جایی که الان بعد از گذشت سه سال هنوزم یادآوریش برام سخته.

از صمیم قلب آرزو میکنم همه کوچولوها صحیح و سالم به دنیا بیان و همیشه هم سلامت باشن و هیچ پدر و مادری غم و مریضی بچش رو نبینه . الهی آمین

کسانی که از نداشتن دختر یا پسر ناراحت هستن میخوام بگم فقط بچه سالم داشتنه که مهمه و به حکمت خداوند نباید شک کرد .

انشاالله بچه های بیمار هم زود خوب شن

من الان یه دخمل کوچولو رو باردار هستم . برام دعا کنین بچم صحیح و سالم باشه

به وبلاگ ما سر بزنید خیلی خوشحال میشم

با اجازه لینکتون میکنم




علیک سلام

ممنونم

متاسفم به خاطر اون اتفاق

ایشالا هیچوقت بد نبینین

امیدوارم خدا این کوچولوی تو راهی رو براتون حفظ کنه

ممنونم


الهام مامان علیرضا
5 شهریور 92 19:48
واقعا خیلی سخته
خدا نصیب هیچکس نکنه



آاااممممین