علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

... تا یک ساله شدنت +راه افتادن

1392/5/25 1:10
نویسنده : mahtab
463 بازدید
اشتراک گذاری

حال ِ وصف ناشدنی ِ این روزهای مرا فقط این روزها میدانند و بس

کسی میداند آیا چگونه میشود این روزهای مرا برای ابد ثبت نمود؟!

شیرینی ِ با تو بودن را چگونه میتوان در خاطر سپرد وقتی نمیتوان حتی ذره ای از آن را بر روی کاغذ انعکاس داد؟!

....

گویی نمیشود کاری کرد...

جز اینکه

در لحظه لحظه های داشتنت چنان خود را غرق سازم که مجالی برای خشک شدن خاطرت  از خاطرم باقی نماند...

از پنجشنبه 28 تیر دیگه عمو امین (شوهر خاله) رو شناختی و وقتی گفتیم "عمو کو؟"به طرفش برگشتی (تو خونواده ی ما رسمه که بچه ها به آقایونی که نسبت خاصی باهاشون ندارن و یا گفتن نسبتشون سخته عمو و به خانمهایی که این شرایطو دارن خاله میگن)

جمعه 29 تیر ماه برای ولین بار خودت از زمین بلند شدی و ایستادی بدون اینکه دسنتو برای کمک گرفتن به جایی بگیری و این کار جدیت خیلی برامون جذابیت داشت و به چشممون اومد. صبح جمعه خودم کشفش کردم و دیدم تونستی این کارو بکنی. (قبلا از زن داداشم شنیده بودم که راه رفتن بچه ها وقتی تکمیل میشه که بتونن بدون کمک خودشون از روی زمین بلند شن، و چون چند وقتی میشد که  چند قدم برمیداشتی  خیلی منتظر این روز بودیم، راستی بلند شدنت از روی زمین مثل وزنه بردارهاستچشمک، دو ضرب بلند میشی، اول دولا میشی رو زمین، دستهات رو میذاری رو زمین کنار پاهات و بعد در حرکت دوم دستهات رو از رو زمین برمیداری و با تلاش برای حفظ تعادلت خودتو صاف میکنی و می ایستی).

مدتیه که میدونی کارکرد شونه چیه و میکشیش به موهات.

از حدودا  30  تیر ماه بود که دیگه یاد گرفتی ایستاده دولا شی رو زمین و  چیزی رو برداری و دوباره بلند شی بایستی.

با پاهات  به توپ ضربه میزنی  و ایستاده دنبال توپ میری  جلوتر تا ضربه ی بعدی رو بهش وارد کنی.

8 مرداد بود که برای اولین بار  لجبازی کردنتو دیدم، خوردنی ای که نمیدونم چی بود رو از دست من نخوردی، گذاشتمش روی زمین، خودت برداشتی و  خوردیش و من کلی خندیدم به این کارتخنده

از من یاد گرفتی که دستمال رو به دیوار بکشی و  تمیزش کنی.

5مرداد بود که بعد از یه مهمونی که تو خونمون داشتیم به عموت گیر دادی  که بذاره سفره پاک کنی، سرش داد میزدی که دستمالو بهت بده، اونها کلی تعجب کردن و کلی هم خندیدنخنده.

از وسطای ماه رمضون یعنی حدودا اواخر تیر ماه شروع کردی به بهتر راه رفتن به نحوی که دیگه دوست نداشتی چهار دست و پا بری.

20 مرداد وقتی داشتیم از اصفهان برمیگشتیم داشتم بهت میگفتم "جوجو چی میگه؟ جیک جیک" (البته قبلا هم چند باری گفته بودم) دیدم گفتی "جی جی" و واقعا دلمونو آب کردی با اون مدل جی جی گفتنتماچ.

از 15 مرداد یاد گرفتی بگی " آب " و البته گاهی هم "آف" و گاهی هم "آببه".

روز 21 ام مرداد بردیمت دکتر برای چکآپ، وقتی اومدیم تو ماشین بعد از اینکه باهات در مورد دکتر حرف زدیم و گفتیم آقای دکتر چی گفت و از این حرفها... دیدیم داری میگی "دودور" فرداش هم چند بار گفتی اما دیگه هر بار ازت خواستیم تکرار نکردیناراحت

با دیدن نی نی شروع میکنی به اشاره کردن بهش و گفتن "ننی "  neni

به به رو البته جدا جدا( به، به ، به ) نه پشت سر هم و به صورت معمول ِ" به به"  خودمون  میگی

بابا رو هم همینطور اما مامان رو فقط تو مواقع گریه و ناراحتیدل شکسته

 

نون و پنیر و سبزی دوست داری، سبزی خیلی دوست داری به نحویکه انقدر تو دهنت میذاری تا حالت به هم میخوره، به قول مامانی کارت برعکسه ها، الان که باید سوپ و فرنی و ... بخوری نون پنیر و سبزی میخوریچشمک

عاشق آب هستی، چه خوردنش چه بازی کردن باهاش.

ماکارونی هم خیلی دوست داری.

اشاره کردنت هم خیلی نازه، با انگشت اشارت اشاره میکنی به چیزی که میخواهیش و یه جور عجیبی که نمیتونم بنویسمش یه چیزی شبیه "ein" میگی ، "این" نه،  ein،  البته با غلظتِ مخصوص به لهجه ی خودتبغل

گاهی وقتا موقع بازی یا ذوق کردنت از چیزی، از خودت یه صدای عجیب و غریب که به زعم ما شبیه خندیدن ِ الکی و یا مسخره خندیدنه (مثل هه هه هه میمونه) در میاری، از اون به بعد یاد گرفتی مه وقتی میگیم "خنده الکی کن" همون جور بخندی و ما رو با این کارِت کلی بخندونیخنده

 

 روزانه  نوشت: این روزها من همش دارم خونه رو تمیز میکنم و همش هم خونمون نامرتبه، بس که این وروجک میریزه و میپاشه، هر جا که باشم برای اینکه بتونم یه کمی به کارهام برسم مجبورم بهش اجازه بدم بریزه و بپاشه، حکایت ملانصرالدین شده کار ِ من، میذارم بریزه و بپاشه تا به کارم برسم اما غافل از اینکه  بعدش دوباره باید به جمع و جور کردن ریخت و پاشهای ایشون برسمچشمک

 

 

شکرانه نوشت: خدایا به داشتنت میبالم که داشتنت جبران همه ی نداشتن های منست.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

محبوبه
27 مرداد 92 15:19
قربون ein گفتنش.
خوبه باز تو يه وري رو تميز ميكني يه ور ديگه به هم ميريزه
من كه تا ميرم يه جا رو تميز كنم گريه اش در مياد
گريه نه البته. نق نق!خلاصه كه اگه تا خوابه كاري كردم كه هيچ و گرنه ديگر هيچ!خونه ام رو گند برداشته!
شنبه كه همسري برهميخوام به اميد خدا شروع كنم به گردگيري و برم به استقبال پاييز


ممنونم
حالا زوده برای شما، صبر داشته باشی به روزهای ما هم میرسی و کلی کار هم انجام میدی اما چه فایده؟!
ایشالا همسرت هم به سلامتی بره و برگرده
چرا آپ نمیکنی؟ منتظریما
الناز مامان آوا
27 مرداد 92 16:08
آفرين به عليرضا جون با اين شيرين كارياش
مهتاب جون نگران نباش همه بچه ها اينجورين دوست دارن خودشون غذا بخورن. اوا هم اينجوريه واسه همين روزي 2 بار بايد جارو برقي بكشم.

خونه همه بچه دارا همينجوريه من روزي 10 بار اتاق آوا رو جمع و جور ميكردم اما الان به اين نتيجه رسيدم كه ديگه مرتب نكنم چون هيچ فايده اي نداره.
عذر ما مامانا دراين زمينه موجه ست
نون و پنیر و سبز ی هم نوش جونت



لطف داری گلم
راست میگی باید بی خیال بشیم
اما کاش یه چیزی میخورد، منظورم اسباب خونه است، قابلمه و ظروف آشپزخونه و یا لباسهای کمدها تو اتاق از دستش در امان نیستن
علامه کوچولو
27 مرداد 92 18:50
ای خداااااااااااا بالاخره یکی هم از درد ما نوشت
باور کن این روزها دیگه مستاصل شدم خونه رو تمیز نکرده سر پنج دقیقه همون آش و همون کاسه است......
دلم میخواد یه پست بذارم با توصیف ساعات طی روز؛و از اول صبح تا شب (البته یه روز تعطیل) خونه رو توو عکسها نشون بدم تا ببینید چه مراحلی رو طی میکنه اخر شب هم مجبورم با یه خونه کاملا ویران بخوابم
اتفاقا همین یه ساعت پیش به اقای همسر میگفتم کی بزرگ میشه تا خودش مسئولیت پذیر بشه که اولا فقط توو اتاق خودش حق داره بریز و بپاش کنه ثانیا خودش جمع کنه
نون و سبزی پنیر
محمدباقر هنوز بلد نیست سبزی بخوره اون وقت این وروجک چطوری میتونه؟؟!!

این پست موقت دیگه چه صیغه ایه؟ ماکه نتونستیم بازش کنیم

پس هم دردیم
گفتم که دوست داره و میخوره اما در عرض چند دقیقه هر چی همراه سبزی خورده و نخورده (بی ادبی نباشه) بیرون میاره
همون عکس خودمه که شما دیدی برا دوستانی که ندیدنش گذاشتم
شمام میخوای؟

مامان سارا
28 مرداد 92 11:36
ماشاله به این گل پسر




ممنونم که پیشمون اومدین
لطف داری


مرمر مامان محیا
28 مرداد 92 11:45
محیا هم عاشق تره و ریحون.
خونه ... هم که دیگه بیخیالش شدم.یعنی تندی تا یه چیزی یه جا بببینم ک نباید باشد جمعش میکنم.ولی حوصله گرد گیری و دستمال کشی میز و زیر تی وی که اثرات انگشت این وروجک روشه رو ندارم به خدا


پس محیا هم؟!
خدا به دادمون برسه با این وروجکها!
رزماری
28 مرداد 92 13:22
ای خدا این عزیز دردونه رو برای مامان و باباش نگه دار .

وای وای جیگر خاله داره بزرگ میشه ؟

از طرف من بوسش کن باشه مامانی .

ملانصرالدینی ات منو کشته مهتاب جون


ممنون از این دعای قشنگت

راستی شما هم دارین این اصطلاحو : "مگه ملا نصرالدینی که...؟ "




رها
28 مرداد 92 23:10
خدا رو شکر برای همچین روزهای شیرینی عزیزم
دیانا به نی نی و البته خودش میگه دی دی
اشاره کردنشون بی نظیره



قربون دیانا جونم برم با دی دی گفتنش

الهام (مامان امير حسين)
29 مرداد 92 1:37
________*___*___*__*_______******
__________*___*__*________**:::::::*
______________*__*_______**:::::::::*
_______________*__*_____**::::::::::*
________________*__*___*::::::::::::*
_________________*_*__*:::::::::::::*
_____**********____##*:::::::::::*
___**:::::::::::::::::: ^^*:::***:::*
__**:::::::::::::::::::^^^**::::::::::::*
___**:::::::::::::::::::::^^ ^*::::::::::::*
_____**::::::::::*:::::*^^*::::::::::*
__________****::::::::::::^*********
____________**::::::::::*
___________**:::::::*
_______.oº º .******
……O º *
*.°
º
...°
....O
.......°o O ° O
.................°
.............. °
............. O
.............o....o°o
.................O....°
............o° °O ♥♥ ღღ

من از این شکلهای خوشگل ندارم که
اما میتونم بگم ممنونم و
یه عالمه بوس برای مهربونیهات
الهام (مامان امير حسين)
29 مرداد 92 1:47
موقتي موقتي چي يس گذاشتين؟يعني رمز نيميدين كه نظر خواهيشو غير فعال كردين ديگه؟






مگه میشه شما دستور بدین و اطاعت نشه؟