معجزه ی خواب
من از بچگی عادتم بوده که شبها زود بخوابم، یادم نیست و بقیه هم یادشون نمیاد که مثلا چه ساعتی میخوابیدم که معروف شدم به خوابالو بودن اما بیشتر اقوام یه خاطره ای از مهمونی رفتن ما به خونشون و اینکه به طور عمودی وارد خونشون شدم و به طور نیمه افقی - عمودی (خواب و بیدار) از خونشون رفتم بیرون به یاد دارن و گهگاهی با تعریف کردن یکی از اونا بنا به موقعیت منو کلی خجالت میدن، بخش جالب خوابیدنهای من این بوده که بعد از مدت کمی که از رسیدنمون به خونه ی اون قوم و خویش میگذشته من آروم آروم و بدون اینکه کسی بفهمه میرفتم به دنج ترین محل تو اون خونه و کنج اتاق یا کنار دیوار رو برا خوابیدنم انتخاب میکردم تا در حد امکان کمتر تو معرض دید باشم و به عقل بچگیم میرسیده که اینجوری احتمالا فکر میکنن من دیرتر از اون موقع واقعی که خوابم برده، خوابیدم (چون اونجوری دیرتر پیدام میکردن)
خلاصه اینارو گفتم که برسم به الگوی خوابم پس از ازدواج، اوایل کمی سختم بود، البته چون همسرم هم اهل دیر خوابیدن نبود معمولا فقط تو مهمونیهایی که مربوط به خونواده ی خودش بود اذیت میشدم و زمانی که میرفتیم اصفهان، تو اون مواقع کمی بد خلق میشدم و عصبی و همسرم هم نمیتونست کاری کنه و خودم بودم که باید عادت میکردم به اون شرایط، تا قبل از بارداری، خوابم هم سنگین بود و هم زیاد تر از همسرم، و گاهی از ترسی که همسرم از مشکلات احتمالی آینده برا بچه داری و شب زنده داریهای اون داشت، منم میترسیدم.
تا اینکه باردار شدم و از همون ماههای اول به یمن هورمونهای محترم مترشحه در این دوران خوابم کلی بالا و پایین شد و علاوه بر کمتر شدنش سبک هم شد به نحوی که دیگه میتونستم سرمو با افتخار بالا بگیرم و به همسرم پز بدم که اونی که شبا زودتر خوابش میبره من نیستم و خودشه،
و حالا من بهت زده ام از این موضوع که چطور از روزی که پسرکم پایش را به این دنیا گذاشته با کوچکترین صدایش که گاهی به آرامی حرکت پریست در هوا از خواب میپرم، و یا چطور همزمان با بیدار شدنش از خواب انگار فرشته ای به شانه ام میزند و مرا نیز بیدار میکند و این چند شب که پسرک بیشتر از همیشه در خواب غلت میزند با هر تکان خوردن و غلت زدنش من نیز بی خواب میشوم و چشمانم در انتظار خواب سنگینش نیمه باز میماند، و اینچنین است که در این بهار زیبا من هر صبح کسلتر و خسته تر از روز قبل از جا بلند میشوم اما با گرفتن بوسه ای از صورت پسرکم باز پر انرژی به نفس کشیدنم در این هوای زیبای بهاری ادامه میدهم.
اردیبهشت نیز گذشت
بهار هم تمام شدنیست
کجای راهیم، خدا میداند؟!