علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 20 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

معجزه ی خواب

1392/2/31 23:25
نویسنده : mahtab
505 بازدید
اشتراک گذاری

من از بچگی عادتم بوده که شبها زود بخوابم، یادم نیست و بقیه هم یادشون نمیاد که مثلا چه ساعتی میخوابیدم که معروف شدم به خوابالو بودن اما بیشتر اقوام یه خاطره ای از مهمونی رفتن ما به خونشون و اینکه به طور عمودی  وارد خونشون شدم و به طور نیمه افقی - عمودی (خواب و بیدار) از خونشون رفتم بیرون به یاد دارن و گهگاهی با تعریف کردن یکی از اونا بنا به موقعیت منو کلی خجالت میدن،  بخش جالب خوابیدنهای من این بوده که بعد از مدت کمی که از رسیدنمون به خونه ی اون قوم و خویش میگذشته من آروم آروم و بدون اینکه کسی بفهمه میرفتم به دنج ترین محل تو اون خونه و کنج اتاق یا کنار دیوار رو برا خوابیدنم انتخاب میکردم تا در حد امکان کمتر تو معرض دید باشم و به عقل بچگیم میرسیده که اینجوری احتمالا فکر میکنن من دیرتر از اون موقع واقعی که خوابم برده، خوابیدم (چون اونجوری دیرتر پیدام میکردن)

خلاصه اینارو گفتم که برسم به الگوی خوابم پس از ازدواج، اوایل کمی سختم بود، البته چون همسرم هم اهل دیر خوابیدن نبود معمولا فقط تو مهمونیهایی که مربوط به خونواده ی خودش بود اذیت میشدم و زمانی که میرفتیم اصفهان، تو اون مواقع کمی بد خلق میشدم و عصبی و همسرم هم نمیتونست کاری کنه و خودم بودم که باید عادت میکردم به اون شرایط، تا قبل از بارداری، خوابم هم سنگین بود و هم زیاد تر از همسرم، و گاهی از ترسی که همسرم از مشکلات احتمالی آینده برا بچه داری و شب زنده داریهای اون  داشت،  منم میترسیدم.

تا اینکه باردار شدم و از همون ماههای اول به یمن هورمونهای محترم مترشحه در این دوران خوابم کلی بالا و پایین شد و علاوه بر کمتر شدنش  سبک هم شد به نحوی که دیگه میتونستم سرمو با افتخار بالا بگیرم و به همسرم پز بدم که اونی که شبا زودتر خوابش میبره من نیستم و خودشه، 

و حالا من بهت زده ام از این موضوع که چطور از روزی که پسرکم پایش را به این دنیا گذاشته با کوچکترین صدایش که گاهی به آرامی حرکت پریست در هوا از خواب میپرم، و یا چطور همزمان  با بیدار شدنش از خواب انگار فرشته ای  به شانه ام میزند و مرا  نیز بیدار میکند و این چند شب که پسرک بیشتر از همیشه در خواب غلت میزند با هر تکان خوردن و غلت زدنش من نیز بی خواب میشوم و چشمانم در انتظار خواب سنگینش نیمه باز میماند، و اینچنین است که در این بهار زیبا من هر صبح کسلتر و خسته تر از روز قبل از جا بلند میشوم اما با گرفتن بوسه ای از صورت پسرکم باز پر انرژی به نفس کشیدنم در این هوای زیبای بهاری ادامه میدهم.

اردیبهشت نیز گذشت

بهار هم تمام شدنیست

کجای راهیم، خدا میداند؟! 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مرضيه (مامان محمدمهدي)
1 خرداد 92 11:06
سلام عزيزم
قالب جديد مبارك، باز هم غافلگير شديم!
واقعا من هم موندم تو حكمتش، من هم هميشه خوابم سنگين بود و شديدا پرخواب اما نه به معروفي شما!
ولي دقيقا از اوايل بارداري مثل شما شدم.انقدري كه مامانم شب اولي كه پسرم به دنيا اومده بود متعجب شده بود. با كوچكترين صدا يا حركت بچه، از جا مي پريدم. اين هم لطف خداست.

سلام عزیزم
راستش فکر کنم وسواس قالبی گرفتم رفت، کی درمان بشه خدا میدونه
ممنونم
بله عزیزم این هم لطف خداست

شاهده (من و سوئیس)
1 خرداد 92 13:16
درود به مهتاب عزیز. ممنونم که لطف میکنی و به دفتر من سر میزنی. میدانی مهتاب جان، این موضوع خیلی جالب استف از چند دوست دیگر هم که قبلا خیلی خواب آلو بودند و الان کودکی دارند این را شنیدم که خوابشان خیلی سبک شده. به خودم که فکر میکنم، همیشه با خواب مشکل داشتم، خواب خیلی سبکی دارم، دیر خوابم میرود و با هر صدایی بیدار میشوم و اگر موقع خواب اطرافم ساکت نباشد، واویلا! .. فقط در زمان هایی که کوه کندم زود میخوابم که آن هم کمیاب هست.. حالا به خودم میگویم اگر زمانی کودکی داشته باشم کلا خواب را کنار میگذارم شاید.. البته شاید هم برعکس باشد و آن موقع خواب آلود تر از همیشه باشم


یور ولکام هانی

عزیزم به نظر من یکی از ملزومات مادر بودن داشتن یه خواب سبکه که امثال من تو دوران بارداری کسبش میکنن و امثال شما خیلی وقت قبل، پس جای نگرانی نداره که بعدا بدتر میشه اوضاع خوابت، سختیش تا حالا بوده که نیازی به داشتنش نداشتی اما از سختیهاش اذیت شدی، بعد که ایشالا مادر بشی که دیگه از این حالت نه تنها ناراحت نمیشی که به خودت هم خواهی بالید






رزماری
1 خرداد 92 15:35
اون تیکه که گفتی عمودی میرفتی و افقی عمودی از مهمونی میومدی از خنده ریسه رفتم .
منم عین شاهده جان هستم .نمی دونم چه مدلی خواهم شد .ولی فقط دعا میکنم (‌البته نه فقط من بلکه بیشتر همسر ) که بچه ام خوابش به من نره .وگرنه واویلاست این کم خوابی و سبک خوابی من !

چه خوب که خندوندمت
عزیزم جواب شما هم همون جوابیه که برای شاهده جان نوشتم
نگران بچه هم نباش که خوابش چطور میشه، فقط دعا کن همه ی محسنات هر دوتونو به ارث ببره و باقیشو فراموش کنه(گرچه بعید به نظر میرسه شما جز خوبی چیزی داشته باشین)


مرمر مامان محیا
2 خرداد 92 11:42
همون معجزه مادریست که گفتی

سلام عزیزم
درسته میگن کم گوی و گزیده گوی... اما نه دیگه تا این حد{چشمک}
بله فرمایشتون درسته خانم دکتر

الهام مامان علیرضا
2 خرداد 92 11:57
روزت مبارک مرد کوچک

ممنون خاله جون
روز گل پسر شما هم مبارک

مهدیه
2 خرداد 92 12:41
این که گفتی با اومدن علیرضا خوابت سبک شده قظعا بخاطر مادر شدنه!
منم مثلا بچمو میدم دست مادر یا خواهرم تا کمی استراحت کنم ولی یه لحظه هم چشمم رو هم نمی ره!!
ولی این خوابیدن به موقعت منو یاد داداشم میندازه . همیشه سر ساعت 11 می خوابید و شب عقدش مجبوری تا 1 صبح بیدار نگهش داشته بودیم که اتفاقا یه عکس یادگاری هم با ساعت، سر ساعت 1 صبح گرفته!!!
یا اردی بهشت سال گذشته بخیر!

چه جالب! پس داداش شما هم!
اردیبهشت سال قبل؟

علامه کوچولو
2 خرداد 92 18:44
از پيامبراكرم (ص) نقل شده است كه فرمودند: «اگر قرار بود براي غير خدا سجده كرد فرمان مي دادم زنان بر شوهرانشان سجده كنند»
روز همسر گرامیتون وعیدتون مبارک

ممنون عزیزم
پس کار ما خانمها چقدر سختتر شد طبق این حدیث
به همچنین

محبوبه
2 خرداد 92 22:42
من از اول هم خوابم بسيااااار سبك بود،ولي الان كم هم شده،كم كه نه البته،يه جورايي بدخواب شدم.منظورم اينه قبلا شب تا صبح حتي به يه پهلو ميخوابيدم ولي الان بيدار ميشم همه اش…

آااااخی عزیزم میدونم چه میکشی این روزها!
ایشالا این دوره برات به سلامتی سپری شه

مهدیه
3 خرداد 92 11:42
ما هر سال از اردی بهشت بهشتی گیلان نهایت استفاده رو می کردیم و دائم تو جنگل و کوه و ییلاق بودیم اما امسال بخاطر مشغله ی فراوون همسری اردی بهشتی سوت و کور داشتیم!!!




پس اینطور!
چه حیف که امسال وقت نکردین از اینهمه زیبایی بهره ببرین
ایشالا به زودی سر همسرت خلوت میشه و جبران میکنین
منماین روزا خیلی دلم پار ک و پیک نیک میخواد اما تا 5 تیر درگیر امتحانات جناب همسر خان هستیم
البته بعضی اوقات با پدر و مادرم یه صبح تا عصر میریم دماوند و برمیگردیم اما بدون همسرم مزه نداره
مرمر مامان محیا
4 خرداد 92 0:24
نه حقیقتو گفتم...آخه خب منم همینجوری بودم.خوابم در حدی سنگین بود که زلزله اومد ملت ریختن تو کوچه من خواب بودم.
اینجوریاس
ولی به قول مهتاب خوانم حالا محیا از شونصد کیلومتری یه غلت بزنه من از جا پریدم[hr
عزیزم این کامنتو برا من نوشتی؟
واقها زلزله اومد و نفهمیدی شما؟

فائزه مامان مهدیار
4 خرداد 92 14:41
فداتشم کلی خندیدم
واقعا که مادر شدن با آدم چکار میکنه


مادر شدن چه کارها که نمیکنه با ادم
شهره
4 خرداد 92 16:48
سلام مهتاب جان
من تازه خواننده ت شدم منم مثل شما خوابم خیلی سنگین بود قبلا اما حالا که باردارم بنحو عجیبی کم خواب شدم!!
با اجازه از تجربیاتتون استفاده میکنم و لینکتون میکنم
خوشحال شدم

سلام عزیزم
خوش اومدی
منم از اشناییتون خوشحالم
سجاد
14 خرداد 92 13:22
مسابقه ی بی سابقه . . . بدو بیا که منتظرم