علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 6 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

عشق ِ ماشین (2)

17.یارزاق   در مسیری موازی ِ علاقه  به ماشینهای سنگین تازگیها حسابی رفته تو کار ِ یادگرفتن ِ اسامی ماشین شخصی ها و این روزها خیلی مصرانه در حال تکمیل اطلاعات و تمرین دانسته هاشه. ماشین ِ باباجون رو به عنوان ِ پژو قبول نداره  و وقتی در جواب پرسش "اسم این ماشینه چیه؟" گفتم پژو گفت "نه این پژو 405 " ه. سمند هم تازگیها رفته تو دایره ی لغات ماشینانه اش و خیلی هم دوستش داره و انواع تاکسی و LX و غیره اش رو خوب تشخیص می ده و هنوز به عنوان ماشین عمو ازش یاد می کنه. پژو 206 هم همچنان ماشین ِ داییه. بهش می گیم دوست داری بابا چه ماشینی بخره، می گه "شاسی بلند" .   پ.ن: به ...
13 ارديبهشت 1394

بچه شیعه

14.یاغفار هنوز خیلی به شعر خوندن و شنیدن علاقه داری، تو گوشیم برنامه ی بچه شیعه رو دارم، خودت میاریش و پلیش می کنی و گوش می دی و تقریبا حفظ شدی یه قسمتهاییش رو، راستش برام خیلی مهمه که هر چیزی به گوشت نخوره و بیشتر مطالب مفید و مذهبی رو در قالب شعر بشنوی، اما خب بچگیه و هزار تا عادت و علاقه های ریز و درشت که با خیلیاش نمیشه مبارزه کرد، "کلیپ مامانی غذا چی داریم؟ کوفته نخود چی داریم؟" رو خیلی دوست داری و از گوشی عمه می بینیش، این و این رو از خاله شنیدی و خیلی خوشت اومده و دوست داری برات بخونیم و همخوانی کنی، تا میبینیش می گی "خاله تو حوض خونه ی ما رو بخون، همگی یه روز با همدیگه رفته بودیم به "...
9 ارديبهشت 1394

آتش بس

13.یا مصور به لطف ِ خداوند ِ مهربون و همفکری ِ دوستان عزیزم تونستیم در نزاع والد و فرزندیمون به روزهای آتش بس برسیم، البته نه به معنای حذف ِ کامل ِ تمام  ِ  درخواستهای بی منطق و بهانه گیری ها و گریه ها، نمونه اش هم دیشب که وقتی میخواست بازی ِ غیر منطقی ای بکنه و کوسنهای مبل رو اونم جلوی میهمانها یکی یکی بندازه داخل ِ سفره و باهاش مخالفت کردیم کلی گریه زاری راه انداخت اما نهایتا عقب نشینی کرد و رفت سراغ یه بازی دیگه در حالی که خنده روی لباش بود و انگار نه انگار که تا چند دقیقه ی قبل با صدای بلندش تو خونه جنگ جهانی راه انداخته بود. اما می تونم بگم فعلا اوضاع تا حد زیادی تحت کنترل ِ من و همسرمه و افسار ِ اسب ِ چموش ِ بدقلق...
6 ارديبهشت 1394

ای غایب از نظر...!!!

11.یا خالق اصلا حس خوبی نیست که به 55 نفر از دوستانت رمز رو داده باشی و برای پستهای رمز دارت معمولا زیر ِ 10 نفر پای ثابت داشته باشی، شاهدش هم پستهای رمز دار ِ همین صفحه، بفرمایید مشاهده کنید، موضوع علاقه به داشتن تعداد زیادی کامنت و از این حرف ها نیست، موضوع احساس نبود ِ رابطه ی دو طرفه و مسائلی این چنینی  است، می خواستم سال جدید با رمز ِ جدید به وبلاگ نویسی ادامه بدهم اما زیاد  دوست نداشتم این حرکت رو و از سویی نمی رسیدم به تعویض ِ رمز ِ همه ی  پستهای قدیمی، فعلا نمی دونم چطور ادامه بدم؟ با رمز؟ بدون رمز؟ یا با رمز جدید؟   6 اردیبهشت نوشت:از نظرات شما دوستان عزیز به این نتیجه رسیدم که بیشتر شما...
1 ارديبهشت 1394

دختری به لطافت ِ باران

10.یا متکبر وقتی شنیدم  دختری پنج ساله رو بردن تو یه جمعی  بلکه براش خونواده ای پیدا بشه ناخودآگاه یاد ِ "باران" افتادم... وقتی شنیدم پدر و مادرش از هم جدا شدن و هیچکدوم سرپرستیش رو قبول نکردن باز هم یاد "باران" افتادم... وقتی شنیدم دختر بچه ی داستان خوشگل و خوش سر و زبون بوده باز یاد "باران" افتادم... وقتی شنیدم دخترک گفته تا حالا چند نفر بهم قول دادن میبرنم شهربازی اما هنوز نبردنم به یاد "باران" افتادم... وقتی دلم برای معصومیت ِ کودکانه  و لطافت ِ دخترانه اش که دارد می سوزد سوخت دوباره یاد "باران" افتادم... وقتی شنیدم قراره خونواده ای سرپرستیش رو قبول کنه و ...
31 فروردين 1394

داداش ِ انگشتی!!!!

8.یا عزیز معمولا وقتی میون ِ صحبت کردن هام با پسری بهش می گم : "مامانی دوست داری یه  آبجی داشته باشی؟ یا داداش؟" خیلی جدی می گه : "نه!" اما این اواخر 1 وقتی دوباره این سوال رو ازش پرسیدم در جوابم با تعجبی کودکانه گفت : "من که داداش دارم!" گفتم : "داری؟ کجاست؟  نکنه علی محمد 2 رو می گی؟"، گفت : "نه، اونی که برام خریدی!"، متوجه منظورش نشدم و گفتم برو بیارش، رفت و از میون اسباب بازی هاش  این رو آورد و گفت : "اینه دیگه! این داداشمه" با حالتی شبیه به وقتی که آدم رو از خواب ترسناک بیدار می کنن گفتم "آههههان، اینو می گی! "   ...
23 فروردين 1394

تجربیات ِ مادرانه از بدقلقی های کودکانه (1)

7.یامهیمن   دوستان خوبم سلام امیدوارم حال همگیتون خوب باشه... ما چند وقتیه که حسابی با بدقلقی های پسرکمون درگیریم، هوای روزگارمون گاهی ابری ِ ابریه  و گاهی هم آفتابی، وقتی آسمون ِ خونمون آفتابیه حسابی کیفور می شیم و با ابری شدنش بساط اشک و گریست که برپا می شه، خلاصه با اینکه تا حدی از مطالعاتی که داشتم به این نتیجه رسیدم که این حالات طبیعیه و البته گذرا و ویژه ی سنش، باز هم  به خاطر تسلی خاطر بیشتر و استفاده از تجربیات  مادرانه مشتاقم که موارد بدقلقی بچه هاتون رو به تفصیل بشنوم، و همینطور نوع برخورد شما رو، مو به مو و با ذکر تمام واکنشهاتون، از منفی تا مثبت، و همینطور موفقیتهایی که در این زمینه داشتید. و ام...
16 فروردين 1394