علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 4 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

خداحافظ 92، سلام بر 93

    سلام امروز آخرین روز ِ سال ِ نود و دوئه، سالی که با تمام بالا و پایینهاش برامون سال بدی نبود، سالی که از یک نظر برامون خیلی منحصر به فرد و خاص بود، 91 از این جهت که سال ِ به دنیا اومدن ِپسری بود برامون خاطره سازی کرد و 92 چون اولین سالی بود که از روز نخست تا واپسینش یک زندگی ِ سه نفره داشتیم برامون ویژست، درضمن یادم نمیره که 92 -با از راست  به چپ رفتنش- منو 29 ساله کرد. و 93 ... ان شاءالله با نوید ظهور آقامون در تاریخ موندگار بشه، که چه سعادتی برای ِ یک عدد بیشتر از این؟! و چه استعدادی برایش بالاتر از این که مجموع دو ضلعش کنایه ایست بر 12 رکن ِ عالم ی هستی... گرچه تا نخواهیم،  تا همواره ...
29 اسفند 1392

بهار ِ اصلی کی می آیی؟

من شنیدم که شما فصل بهاری آقا به دل خسته ی ما صبر و قراری آقا عمر یک سال گذشت و خبری باز  نشد هوس آمدن جمعه نداری آقا درهیاهوی شب عید که را گم کردیم؟! غافل از اینکه شما اصل بهاری آقا     خدایا به سوز دل مولا علی علیه السلام و به پهلوی بشکسته ی زهرای مرضیه سلام الله علیها قَسمت می دهیم که فرج منتقم شان را برسانی ... آمین، التماس دعا
23 اسفند 1392

16 ِ 10 ِ 92 = 29

گذشته از هرگونه تعارف و صحبت کلیشه ای مبنی بر اینکه وجود پسرمون میتونه بهترین هدیه ای باشه که از سال91 به بعد به من عطا شده باید بگم پسر گل ما از سه شنبه ی پیش تا حالا یاد گرفته که هی بیاد وسط اتاق بچرخه و بچرخه و بگه نگاهش کنیم و براش دست بزنیم، آخرش هم تازه یادش میفته که باید شمع بیاریم تا محفل کامل بشه، بماند که اولین بار چه بامزه به ما فهموند که شمع میخواد، فوت فوت کنان دستشو به سمت آشپزخونه دراز میکرد، از اون روز دیگه تا دست میزنیم یادش میاد که باید شمع هم داشته باشه و دیگه هیچ جوره ول کن قضیه نیست، آنچنان فوتهای صدادار و آبداری هم میکنه که بیا و ببین، فقط موندیم چرا این فوتهاش شمع رو خاموش نمیکنه در حالی که خودش در شرف از حال رفتن میشه...
16 دی 1392

یک اربعین یلدا

اين چهل روز بي تو... هر روزش... هرشبش... براي زينب يلدا بود..                   منبع: اینجا                    دوستان در این شبها و روزهای عزیز لطفا التماس دعا ... ...
1 دی 1392

سالگرد شروع با هم بودنمون

سلام امروز همسری مجبور شد بره اداره، نمیدونه خونه چه خبره ، البته میدونه امروز چه روزیه (حالا انگار چه خبره؟ خودم بدم اومد!  چه از خود راضی هستیم ما! )، از صبح مشغول پخت رولت بودم، بعدش هم با پسری رفتیم بیرون و  برا همسری هدیه خریدیم، طبق معمول تو ماشین خوابش برد. اما بهتر شدچون به کارهام رسیدم و غذا درست کردم و ... هدیه من رو هم همسرم یکشنبه شب، جلو جلو و به پیشنهاد خودش برام خرید(من خودم اینطور یبیشتر دوست دارم، البته  بگم از سورپرایز هم خیلی خوشم میاد، اما ترجیح میدم وقتی لباسی رو نیاز دارم خودم در انتخابش شریک بوده باشم). این هم همون رولتی که قولشو بهتون داده بودم، امیدوارم دلتون نخواد، راستی تو خواننده ها...
28 آذر 1392

مصیبت ِ عظیم ِ عاشورا

آجرک الله یا صاحب الزمان (عج)       أَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد حَبیبِ اللهِ وَ صِفْوَتِهِ، سلام بر محمّد محبوبِ خدا و یار مخلص او ، أَلسَّلامُ عَلى  أَمیرِالْمُؤْمِنینَ عَلِىِّ بْنِ أَبی طالِب الْمَخْصُوصِ بِاُخُوَّتِهِ، درود بر فرمانرواى مؤمنان على بن ابیطالب ، که برادرىِ رسول خدا به وى اختصاص یافت، أَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ابْنَتِهِ، سلام بر فاطمه زهراء دختر رسول الله ،   أَلسَّلامُ عَلى أَبی مُحَمَّد الْحَسَنِ وَصِىِّ أَبیهِ وَ خَلیفَتِهِ ، درود بر حسن بن على وصىّ و جانشین پدرش ، أَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الَّذی سَمَحَتْ نَفْسُهُ...
22 آبان 1392

شیر خواره ی عاشورایی

هنوز شیر خواره ای، هنوز تشنگی بی تابت میکند، هنوز دیدن بی تابی ات برایم سوزاننده است، هنوز مادرم،   دوباره محرم فرا رسید با تلی از غم و اندوه، غم و اندوهی که از روز آمدنت و  مادر شدنم توانسته ام  عمیق حسش کنم، چه حیف یا چه خوب!؟ که باقی روضه ها را هنوز خوب نمیفهمم، که باقی روضه ها هنوز خوب آتشم نمیزند، اما این روضه...؟!   برای من ِ رو سیاه و چشم و گوش بسته از حقیقت آنچه بر سرزمین کربلا گذشت  چه چیز میتواند جز روضه یک طفل شیرخواره که حال آن روزش را خوب میفهمم و وجدان نموده ام، جنایت و جسارتی (هرچند ذره ای از آن را)  را که آن نامردان  بر سر بهترین ِ خلایق و خانوا...
15 آبان 1392