علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 3 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

باران که می بارد...

1391/12/7 11:04
نویسنده : mahtab
1,299 بازدید
اشتراک گذاری
باران که می بارد

باران که می بارد تو می آیی             باران گل باران نیلوفر

باران مهر و ماه آئینه                         باران شعر و شبنم و شبدر

 

باران که می بارد تو در راهی            از دشت شب تا باغ بیداری

از عطر عشق و آشتی لبریز                با ابر و آب و آسمان جاری

 

غم می گریزد غصه می سوزد          شب می گدازد سایه می میرد

تا عطر آهنگ تو می رقصد             تا شعر باران تو می گیرد

 

از لحظه های تشنه دیدار                 تا روزهای با توبارانی

غم می کُشد ما را تو می بینی          دل می کِشد ما را تو می دانی

 

 

پی نوشت:

مضمون این شعر یه جورایی وصف حال منه تو این روزهای زیبای آخر سال که با بارون با طراوتش زیباتر هم شده. لحظاتی به لطافت این بارون زیبا براتون آرزومندم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

عادله
7 اسفند 91 11:30
عزیزم رمز رو میزنم مثل اینکه اشتباست رمز هر پستت فرق داره؟رمز کدوم رو دادی بهم؟

رمز آخرین پست رمز داره!

saghar
7 اسفند 91 16:06
هرچیزی و که بیشتر از همه میخوای 3بار تکرارکن ،بعد نوشته زیر و بخون : بسم الله الرحمن الرحیم لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم آمین این پیام رو به 9 نفر بفرست ، آرزوت برآورده میشه ، باور نمیکردم ولی ولی واقعا برآورده میشه پاک کنی یا نفرستی ..... ممکنه آرزوت برآورده نشه الان ساعت و نگاه کن ، دقیقا 9 دقیقه بعد یه اتفاقی میافته که خوشحالت میکنه
ninitv.ir
7 اسفند 91 17:45
سلام اولین شبکه اشتراک گزاری فیلم کودک راه اندازی شد شما می توانید با عضویت در این شبکه علاوه بر استفاده از محتوای سایت؛ کلیپ های شخصی از کودکان خود را در این شبکه به اشتراک بگزارید http://ninitv.ir
شادی
7 اسفند 91 23:57
سلام خانمی خیلی خوش اومدی به وبم از آشنایی با شما خیلی خوشحالم امیدوارم بتونیم دوستای خوبی باشیم
مرمر مامان محیا
8 اسفند 91 10:43




مرضيه (مامان محمد مهدي)
8 اسفند 91 10:58
اميدوارم روزهاي پاياني سال براتون پر از شادي و سلامتي باشه
حس و حال اين روزهاي من هم قشنگه چون پارسال تو اين روزا داشتم از تازه مادر بودنم لذت مي بردم

ممنونم عزیزم به همچنین برای شما
پس چه روزهای خوبی بوده ؟!

مرضيه (مامان محمد مهدي)
8 اسفند 91 11:04
مهتاب جون چقدر عكس معرفي وبلاگتون جالبه

نظر لطفتونه

الهام مامان علیرضا
8 اسفند 91 22:54
سلام به مهتاب جون و علیرضا عزیز خاله اش
ممنون از اینکه احوال علیرضا رو پرسیدی
بردم دکتر الان بهتره خدا رو شکر از صبح اساسی گرفتار دکتر رفتن بودم.بعد از ظهر هم تا رفتم دانشگاه و برگشتم بخاطر تب علیرضا نصف عمر شدم.تا بحال هیچوقت تا این حد بی حال نشده بود.


علیک سلام به مامان علیرضا جون
خواهش میکنم عزیزم، وظیفه بود
خداراشکر که بهتره
هیچی تو دنیا سختتر از تحمل درد و یا بی حالی این بچه های معصوم نیست، مگه نه؟

فاطیما
8 اسفند 91 23:15
سلام .خوبین؟؟نمیدوننم چرا هر وقت میام اینجا نمیتونم نظر بزارم گفته بودم واسه کنکور میرم مشهد اصن حوزه اونجا نبود حوزه امتحانیم یزد بود من یه کم دیر متوجه شدم....امتحانم بد نبود دعا کنین قبول شم.اون مطلبی ک در مورد زن بودن یا مرد بودن نوشته بودم مال خودم نبود یه جایی خوندمش خوشم اومد گفتم بزارمش تو وبم.پست های جدیدتون رو خوندم .زیبا بودپسری رو ببوسین یه بوس شکلاتی
علیک سلام عزیزم
ممنون، خدا راشکر
ایشالا هر چی خیر و صلاحتونه همون پیش بیاد
مطلب جالبی بود!
لطف دارید
باز هم ممنون