واکسن 6 ماهگی
پرونده ی واکسنهای پسرک تا یک سالگی اش بسته شد، میدونم همانطور که این شش ماه به سرعت برق و باد گذشت، نیمه ی دیگر سال اول زندگی اش نیز به سرعت خواهد گذشت.
شنبه با همسرم برای زدن واکسن پسرمون به مرکز بهداشت رفتیم، نفر چهارم بودیم و تو مدتی که باید منتظر میموندیم پسرکمون به بچه هایی که اونجا بودند کلی میخندید و براشون ذوق میکرد، جالب این بود که برای یه نی نی که به نظرم دختر بود و همسن پسرک، کلی خندید ولی اون بی انصاف همینجور پسرمو نگاه میکرد و آخرش به زور یه لبحندکی تحویل داد!
تازه بعد از زدن واکسن اون نی نی بود که از صدای گریه اش (تازگی ها فهمیدیم که چقدر صدای گریه ی دختر و پسرها متفاوته و یه نشونست برای تشخیص جنسیت نی نی هایی که میبینیمشون) فهمیدیم بله اون نی نی هم پسر بوده، حدسمون در مورد سنش درست بود ، ازشون پرسیدن چند وقتشه و گفتن شش ماه! (از روی نوع حرکات بچه ها دیگه میتونیم سنشونو تشخیص بدیم)
چون تا نوبتمون بشه یه کم طول کشید و پسری هم خوایبش می اومد، شروع کرد به غر غر کردن و ما به نوبت اونجا بغلش می کردیم و می چرخوندیمش!
موقع زدن واکسناش که سه گانه و هپاتیت B بود و قطره فلج اطفال، دیگه بی تاب بی تاب شده بود، قطره رو با گریه خورد و بغدش با اولین تزریق جیغش رفت به آسمون، دومیش رو که زدن، با سرعت ِجت لباساشو تنش کردم و رفتم تو ماشین تا بهش شیر بدم، راستی موقع ِ زدن واکسنهاش باز هم مثل دفعات قبل تو بغل خودم بود، مادر ِ شجاعم دیگه!
گذاشتیمش خونه مامانم اینا و خودم رفتم کلاس، قطره استامینوفن هم بهش داده بودم نیم ساعت قبلش.
ساعت 9 واکسنشو زدیم و ساعت 12 خونه بودم، تا اون موقع هنوز از درد پاهاش خبری نبود، بعد از مدتی خوابش برد و تا ساعت 3 خوابید، با کلی سلام و صلوات بعد از بیدار شدن خبری از درد نبود، گویا اون زمانی رو که درد پاهاش شروع میشده تو خواب گذرونده بود، خدا رو شکر خیلی بهتر از هر دو دفعه ی قبل سپری کرد واکسن 6 ماهگیشو
داخل پرانتز:
1- تو تقویم پارسالم دیدم که 28 بهمن رفته بودم برای خرید شلوار و شکم بند بارداری، دوباره خاطره ی سال قبل همین روزها برام زنده شد،
2- خاله جون 19 ساله ی پسر ما هم شنبه با قبولی در امتحان رانندگی، به جمع رانندگان محترم این شهر افزوده شدند!
3- این شهر شلوغ فقط خواهر منو کم داشت