علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 5 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

واکسن 6 ماهگی

1391/11/30 11:56
نویسنده : mahtab
1,746 بازدید
اشتراک گذاری

 

پرونده ی واکسنهای پسرک تا یک سالگی اش بسته شد، میدونم همانطور که این شش ماه به سرعت برق و باد گذشت، نیمه ی دیگر سال اول زندگی اش نیز به سرعت خواهد گذشت.

شنبه با همسرم برای زدن واکسن پسرمون به مرکز بهداشت رفتیم، نفر چهارم بودیم و تو مدتی که باید منتظر میموندیم پسرکمون به بچه هایی که اونجا بودند کلی میخندید و براشون  ذوق میکرد، جالب این بود که برای یه نی نی که به نظرم دختر بود و همسن پسرک، کلی خندید ولی اون بی انصاف همینجور پسرمو نگاه میکرد و آخرش به زور یه لبحندکی تحویل داد!

تازه بعد از زدن واکسن اون نی نی بود که از صدای گریه اش (تازگی ها فهمیدیم که چقدر صدای گریه ی دختر و پسرها متفاوته و یه نشونست برای تشخیص جنسیت نی نی هایی که میبینیمشون) فهمیدیم بله اون نی نی هم پسر بوده، حدسمون در مورد سنش درست بود ، ازشون پرسیدن چند وقتشه و گفتن شش ماه! (از روی نوع حرکات بچه ها دیگه میتونیم سنشونو تشخیص بدیم)

چون تا نوبتمون بشه یه کم طول کشید و پسری هم خوایبش می اومد، شروع کرد به غر غر کردن و ما به نوبت اونجا بغلش می کردیم و می چرخوندیمش!

موقع زدن واکسناش که سه گانه و هپاتیت B بود و قطره فلج اطفال، دیگه بی تاب بی تاب شده بود، قطره رو با گریه خورد و بغدش با اولین تزریق جیغش رفت به آسمون، دومیش رو که زدن،  با سرعت ِجت لباساشو تنش کردم و رفتم تو ماشین تا بهش شیر بدم، راستی موقع ِ زدن واکسنهاش باز هم مثل دفعات قبل تو بغل خودم بود، مادر ِ شجاعم دیگه!

گذاشتیمش خونه مامانم اینا و خودم رفتم کلاس، قطره استامینوفن هم بهش داده بودم نیم ساعت قبلش.

ساعت 9 واکسنشو زدیم و ساعت 12 خونه بودم، تا اون موقع هنوز از درد پاهاش خبری نبود، بعد از مدتی خوابش برد و تا ساعت 3 خوابید، با کلی  سلام و صلوات بعد از بیدار شدن خبری از درد نبود، گویا اون زمانی رو که درد پاهاش شروع میشده  تو خواب گذرونده بود، خدا رو شکر خیلی بهتر از هر دو دفعه ی قبل سپری کرد واکسن 6 ماهگیشولبخند

داخل پرانتز:

1- تو تقویم پارسالم دیدم که 28 بهمن رفته بودم برای خرید شلوار و شکم بند بارداری، دوباره خاطره ی سال قبل همین روزها برام زنده شد،

2- خاله جون 19 ساله ی پسر ما هم  شنبه با قبولی در امتحان رانندگی، به جمع رانندگان محترم این شهر افزوده شدند!

3- این شهر شلوغ فقط خواهر منو کم داشتچشمک

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (20)

مهدیه
29 بهمن 91 9:31
تبریک بابت همه ی خبرای خوب!
دوستم تو مرکز بهداشت کار می کنه میگه تو چند ماه اخیر هر بچه ای رو که واکسن زدیم مامانش گفته زیاد تب نکرده و گریه نکرده. میگه خدا می دونه تو این تحریم ها چه واکسنای بی خاصیتی بهمون قالب می کنن.!!! مواد اولیه نداریم که!!!
حالا از شوخی گذشته پسر شجاعتو ببوس، مادر شجاع!

ممنونم
خودم هم از همینش میترسم که واکسنش واکسن نبوده باشه!
خدا ما و بچه هامونو از شر این تحریمها نجات بده




مرمر مامان محیا
29 بهمن 91 11:29
همش منتظر این پستت بودم...
این واکسن ها رو شرکت سرم سازی رازی تهیه میکنه...پس نگران قلابی بودنشون نباشید...مواد اولیه هم آنتی ژن هست که خدا رو شکر همه جا یافت میشه...
حساسیت بچه ها متفاوته.خدا رو شکر علیرضا جان سطح تحملش بالاست.

به خاله کوچولو هم تبرییییییییییییییییییییک

آخ جون!
خیلی خوشحالم کردی عزیزم، امروز با شنیدن این خبر که بهم دادی بهترین هدیه ی روز سپندار مذگان رو از دستت گرفتم

فاطیما
29 بهمن 91 23:42
سلام .عزیزم تبریک واسه همه خبرای خوب از پایان نامه بگیر تا این خبر اخری .... گواهینامه خاله جونرو میگم.راستی ممنون از دعوتت واسه مسابقه

سلام عزیزم
ممنونم لطف داری
راستی چیکار کردی؟ وب بود امتحان؟
ایشالا موفق باشی گلم

رزماری
30 بهمن 91 8:52
سلام مامان جون خوشگل . خلاصه برای چند لحظه ای احساس می کنم با شخصیت داستان همسو هستم .این گاهی خوبه گاهی هم بد .اما خدا رو شکر فقط در حد فکر و خیاله .
خدا رو شکر شما هم همسر خوبی داری .هر بالا و پائین مردها رو میشه تحمل کرد غیر از مشکلات اخلاقی .الحمدالله از ما دور بوده .ایشالا ازین به بعد هم از همه مردهای جامعه دور باشه

علیک سلام خانومی
جالبه!
خدا رو صد هزار مرتبه شکر!
ان شا الله!




رزماری
30 بهمن 91 8:54
ایشالا به سلامتی .ایشالا همیشه سلامت باشه پسرک نازت . از طرف ما که می بوسیش .آره ؟

ممنونم گلم
زیاد می بوسمش، تعدادیش رو میذاریم به جای شما و دوستان دیگر

محبوبه
30 بهمن 91 9:18
بله ديگه،مردي شده واسه خودش،گريه نميكنه...
عزيزم يه سوال،ني ني ها تا ٦ ماهگي،هر ماه واكسن دارن؟
گواهينامه خواهري هم مباركه.


ممنونم عزیزم
بدو تولد، 2ماهگی، 4 ماهگی ، شش ماهگی، یک سالگی و یک سال و نیمگی و بعد شش سالگی

مهدیه
30 بهمن 91 9:19
حرفای مرمر جون خیال منو هم راحت کرد!!
راستش یه جورایی داشتم باور می کردم!!

همینطوره!
منم خیلی ترسیده بودم!


محبوبه
30 بهمن 91 12:19
مرسي عزيزم.
من فكر ميكردم هر ماه بايد واكسن داشته باشه…


خواهش میکنم عزیزم

مامان آوا
30 بهمن 91 15:53
به سلامتي
خب خدارو شكر كه اذيت نشد پسرمون ديگه مردي شده واسه خودش نبايدم اذيت بشه

خب حالا با خيال راحت ميتوني غذا بخوري

ممنونم
هنوز به راحتی با چشم غیر مسلح دیده نمیشن دندوناش


مامان امیر محمد
30 بهمن 91 17:00
سلام عزیزم پسرم تو مسابقه شرکت کرده و برای برنده شدن به رای شما احتیاج داره ممنون میشم به سایت زیر بری و بهش رای بدی کد515 امیر محمد http://shahrekhatere.niniweblog.com/ رای دادی حتما خبرم کن
raha
30 بهمن 91 18:09
سلام
با خوندن مطالبتون خاطراتی که از کودکی پسرم دارم تازه شد الان 11 سال از اون روزا میگذره بچه ها هرچی بزرگتر بشن باز هم برای پدر مادرشون بچه محسوب میشن خیلی شیرین و جذاب بود
خدا براتون حفظش کنه ایشاالله

سلام عزیزم
چه چالب! خدا براتون حفظش کنه!
ممنونم

مامان علیرضا
1 اسفند 91 7:36
زهرا جان سلام امیدوارم این نوشته رو ببینی بخش نظراتت اصلا باز نمیشه عکس محمدپارسا جونو دیدم ماشالا خیلی نازه خیلی وقته وبی نظراتو باز نمیکنه لطفا یه فکری براش بکن!
علامه كوچولو
1 اسفند 91 8:03
يكي از نشانه هاي مرد شدن،چشيدن واكسن شش ماهگيه
نوش جونت عزيزم
پايدار و مستدام باشي هميشه

ممنونم
حالا این جمله شوخی بود یا پایه ی علمی داشت عزیزم؟

رها
1 اسفند 91 11:13
عزیزم واکسنش هم مبارکش باشه
دختر ما هم کلا بر ای هیچ کدوم از واکسن هاش اذیت نشد اونطوری. فقط یکم بیقرار میشد و من تا دو روز حسابی مراقبش بودم . خدا رو شکر فعلا راحت شدند تا یک سالگی... چطور گذشت خدایم. انگار همین دیروز بود واکسن دو ماهگیشو گرفت...

ممنونم
چه خوب، مثل پسر من!
منم کلی خوشحالم که تا شش ماه راحت شدیم گرچه زود میگذره این شش ماه هم!
واقعا سریع میرن این روزهای شیرین!

هیراد و عمه لیلاش
2 اسفند 91 17:33
سلام ، هیراد جون تو مسابقه شرکت کرده ، لطفا به وبلاگش بیائید و کمکش کنیدآرزومند آرزوهای شما
پرهام
2 اسفند 91 23:24




علامه کوچولو
3 اسفند 91 17:32
سلام مادر پایه علمی کجا بود؟تجربه مادرانه بود
یعنی من احساس کردم پس از شش ماهگی محمدباقر کلی اوضاع فرق کرد خورد و خوراکش؛نوع بغل کردنش؛درکش؛و..............

که اینطور!


مامان امیر محمد
3 اسفند 91 20:12
سلام مامانی ممنون که بهمون سر میزنی نی نی نازت در چه خاله عکسی از نمیبینم منتظر م تا روی ماهسو زئدتر ببینم
راستی خانم خصوصی

ممنونم
تو پست پسر 6 ماهه ی من هست عکسش !

raha
4 اسفند 91 8:59
سلام آپم تشریف بیارید
قالب و تقویم کودکانه
6 اسفند 91 10:17
تقویم های زیبای و اختصاصی کودکانه
با تم دلخواه شما
بدون استفاده از تم حاضر و آماده
هر طرحی که مد نظرتان است
ما طراحی می کنم
نمونه تقویم هایی که جایی ندیدید
http://baby-graphic.blogfa.com