سیزده ِ رجب و خنده دارهای ما
15.یاقهار
میلاد ِ امیرالمومنین امام علی علیه السلام بر ساحت ِمقدس ِ امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و شما شیعیان و پیروان این امام همام مبارک باد.
امسال بعد از عید اولین باری که لباس آستین کوتاه تنم دید بهم گفت "مامان چقد دستات بزرگ شده!" .
یکی از اقوام به عنوان عیدی بهش از این شانسی ها داد، چشمتون روز بد نبیه توش پر از عنکبوت پلاستیکی بود، پسرک که حس خاصی بهشون نداشت اما ما از دیدن این همه جونور روی زمین و میون دست و پاهامون و گاهی هم تو کاسه بشقابای پسرک به عنوان غذا بدحال و احوالی داشتیم، جالب تر اینکه تا چند روز اشتباهی بهشون می گفت "رنگین کمون". (وجه تشابهش چی بود نمی دونم من).
امسال بعد از رفتن خونواده ی عمه ی پسرک از ایران، تا مدتی وقتی باهاشون صحبت می کردیم پسرک می پرسید "بهار بزرک شده حرف بزنه؟" (حالا انگار خودش شاهنامه می خونه و حفظ می کنه).
از محتویات ِ آجیل عاشق ِ بادوم هندی شده، یه بار تو پارک بودیم و داشتم یکی یکی همه ی بادوم هندیا رو بهش می دادم که وسطش گفت "حالا از اون بادوما بده که بهش نمیگیم بادوم هندی".
یه بار موقع پارک کردن ماشین توسط همسرم بهش گفتم ماشینو بچسبون حسابی، حالا هربار پسرک می گه "ماشینو چسبوندی؟".
رفته بودیم بیمارستان، موقع بالا رفتن از پله ها بهش گفتم به در ودیوار بیمارستان دست نزن، اونوقت دستشو رو نرده ی پله ها نگهداشت و پرسید "به نرده دست بزنم؟ در و دیوار نیست؟". (نمی دونستم بزنم زیر جمله ی قبلیم یا تبصره ی جدید صادر کنم براش ).
1 اردیبهشت تو ماشین آژانس بودیم و یکی یکی از ماشینای تو خیابون ازم امتحان می گرفت، بعدش به ماشینی که نشسته بودیم داخلش اشاره کرد و گفت این چیه و من گفتم پرایده، گفت "نه، این که آژانسه!" (جلوی راننده آژانس مونده بودم دقیقا چی باید بگم ).
تو خیابون یکی از این آقایونی که وسایل دست دوم خریدارن رو دیدیم، پرسید چی می گه این آقایه؟ براش توضیح دادم، گفت "نه، می گه علیرضا دوچرخه میخواد!!!!" (همچین بچه ی توداری داریم ما، خواسته هاش رو از زبون بقیه بیان می کنه ).
وقتی جایی از بدنش می خاره می گه "دستم می خارونه".
تو شعر بچه شیعه یه بیتش هست که بعد از توضیح دادن در باره ی امام ِ سوم و اسمشون می گه "وقتی که آب می خوریم بر او سلام می کنیم"، براش سوال شده بود که چرا می گه بر او سلام می کنیم، فرداش موقع آب خوردنش وقتی بهش یادآوری کردم سلام بر حسین گفتن رو گفت "نه، نمی گم، می گم سلام بر او" (حالا چند روزیه دارم تلاش می کنم معنای ضمیر رو براش جا بندازم).
بهش می گم اسباب بازیات رو جمع کن، ببین همشون رو ریختی میون خونه و خونه نامرتب شده، می گه "نه، من که نریختم، من که دستم نمی رسه، شما برام اسباب بازیامو آوردی و گفتی بازی کن" (قدرت تحلیل رو دارید؟!).
شب ِ سیزده ِ رجب اصفهان بودیم و نزدیک سی و سه پل، قصد داشتیم بریم قایق سواری (خدایا شکرت!!!که رودخونه دوباره زنده شده!)، قبلش هم قول بستنی داده بودیم به پسری، وقتی دیدیم جای پارک پیدا نمی شه منصرف شدیم از قایق سواری، اما صداش رو درنیاوردیم و با این خیال که بستنی وعده ی اغوا کننده تریه برای پسرک بهش گفتم "میخواهی بستنی برات بخریم یا سوار قایق بشی؟ یکیش رو بگو!" فکرش رو می کردم بگه هم بستنی می خوام هم قایق، اما حتی تصور این جوابش رو نمی کردم "سوار قایق بشیم و بستنی بخوریم".