علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 7 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

سیزده ِ رجب و خنده دارهای ما

1394/2/10 17:24
نویسنده : mahtab
619 بازدید
اشتراک گذاری

15.یاقهار

 

میلاد ِ امیرالمومنین امام علی علیه السلام بر ساحت ِمقدس ِ امام عصر عجل الله تعالی  فرجه الشریف و شما شیعیان و پیروان این امام همام مبارک باد.

امسال بعد از عید اولین باری که لباس آستین کوتاه تنم دید بهم گفت "مامان چقد دستات بزرگ شده!"خندونک .

یکی از اقوام به عنوان عیدی بهش از این شانسی ها داد، چشمتون روز بد نبیه توش پر از عنکبوت پلاستیکی بود، پسرک که حس خاصی بهشون نداشت اما ما از دیدن این همه جونور روی زمین و میون دست و پاهامون  و گاهی هم تو کاسه بشقابای پسرک به عنوان غذا بدحال و احوالی داشتیم، جالب تر اینکه تا چند روز اشتباهی بهشون می گفت "رنگین کمون". (وجه تشابهش چی بود نمی دونم منزیبا).

امسال بعد از رفتن خونواده ی عمه ی پسرک از ایران، تا مدتی وقتی باهاشون صحبت می کردیم پسرک می پرسید "بهار بزرک شده حرف بزنه؟" (حالا انگار خودش شاهنامه می خونه و حفظ می کنهآرام).

از محتویات ِ آجیل عاشق ِ بادوم هندی شده، یه بار تو پارک بودیم و داشتم یکی یکی همه ی بادوم هندیا رو بهش می دادم که وسطش گفت "حالا از اون بادوما بده که بهش نمیگیم بادوم هندی"چشمک.

یه بار موقع پارک کردن ماشین توسط همسرم بهش گفتم ماشینو بچسبون حسابی، حالا هربار پسرک می گه "ماشینو چسبوندی؟"زبان.

رفته بودیم بیمارستان، موقع بالا رفتن از پله ها بهش گفتم به در ودیوار بیمارستان دست نزن، اونوقت دستشو رو نرده ی پله ها نگهداشت و پرسید "به نرده دست بزنم؟ در و دیوار نیست؟". (نمی دونستم بزنم زیر جمله ی قبلیم یا تبصره ی جدید صادر کنم براش خنده).

1 اردیبهشت تو ماشین آژانس بودیم و یکی یکی از ماشینای تو خیابون ازم امتحان می گرفت، بعدش به ماشینی که نشسته بودیم داخلش اشاره کرد و گفت این چیه و من گفتم پرایده، گفت "نه، این که آژانسه!"  (جلوی راننده آژانس مونده بودم دقیقا چی باید بگم آرام).

تو خیابون یکی از این آقایونی که وسایل دست دوم خریدارن رو دیدیم، پرسید چی می گه این آقایه؟ براش توضیح دادم، گفت "نه، می گه علیرضا دوچرخه میخواد!!!!" (همچین بچه ی توداری داریم ما، خواسته هاش رو از زبون بقیه بیان می کنه خندونک).

وقتی جایی از بدنش می خاره می گه "دستم می خارونه"چشمک.

تو شعر بچه شیعه یه بیتش هست که بعد از توضیح دادن در باره ی امام ِ سوم و اسمشون می گه "وقتی که آب می خوریم بر او سلام می کنیم"، براش سوال شده بود که چرا می گه بر او سلام می کنیم، فرداش موقع آب خوردنش وقتی بهش یادآوری کردم سلام بر حسین گفتن رو گفت "نه، نمی گم، می گم سلام بر او" (حالا چند روزیه دارم تلاش می کنم معنای ضمیر رو براش جا بندازمخنده).

بهش می گم اسباب بازیات رو جمع کن، ببین همشون رو ریختی میون خونه و خونه نامرتب شده، می گه "نه، من که نریختم، من که دستم نمی رسه، شما برام اسباب بازیامو آوردی و گفتی بازی کن" (قدرت تحلیل رو دارید؟!چشمک).

شب ِ سیزده ِ رجب اصفهان بودیم و نزدیک سی و سه پل، قصد داشتیم بریم قایق سواری (خدایا شکرت!!!که رودخونه دوباره زنده شده!)، قبلش هم قول بستنی داده بودیم به پسری، وقتی دیدیم جای پارک پیدا نمی شه منصرف شدیم از قایق سواری، اما صداش رو درنیاوردیم و با این خیال که بستنی وعده ی اغوا کننده تریه برای پسرک بهش گفتم "میخواهی بستنی برات بخریم یا سوار قایق بشی؟ یکیش رو بگو!"  فکرش رو می کردم بگه هم بستنی می خوام هم قایق، اما حتی تصور این جوابش رو نمی کردم "سوار قایق بشیم و بستنی بخوریم"زیبا.

پسندها (5)

نظرات (11)

یه همسر
10 اردیبهشت 94 17:31
خیلی با مزه بود از مادر با مزه ای مثل شما همچین بچه بامزه ای متولد میشه دیگه
mahtab
پاسخ
بامزگي از خودتونه همسرجان
عارفه (مامان مینو)
10 اردیبهشت 94 20:24
سلام عزیزم، ممنون که بهم سرزدی. آره موضوع فرزندخواندگیه. مامان مهتاب گروه واتزاپ چی شده، چرا شما رفتی؟‌آدرس وبلاگ رو برات گذاشتم.
mahtab
پاسخ
سلام خواهش ميکنم، وظيفست من اومدم بيرون....همينجوري.... ممنونم
مریم مامان آیدین
10 اردیبهشت 94 20:55
الهی انقدر خوشم میاد از این از قول یکی دیگه خواسته هارو سفارش دادن ها یا این حاضر جوابی که خودت اسباب بازی هارو بهش دادی
mahtab
پاسخ
عالم بچگيه و اين مزه هاي ترش و شيرين به يادموندني
زهرا - گل بهشتی من
13 اردیبهشت 94 8:06
بین همه وبلاگهای مامانا که میخونم اینجا اصلا یه جور دیگه س برام. اصلا گاهی حس میکنم دو تا پسر دارم که اتفاقا تو خیلی چیزا هم شبیه همن!
mahtab
پاسخ
شما خیلی به من لطف داری منم نسبت به پسر گلت همین حسو دارم بچه های هم سن کاراشون هم خیلی به هم شبیهه اغلب اوقات
مامان محمدمهدی
13 اردیبهشت 94 10:43
وروجک عید گذشته تون هم مبارک باشه
mahtab
پاسخ
بر شما نیز مبارک
مامانی
13 اردیبهشت 94 11:09
ببوس و بچلون این شیرین زبون رو از طرف ما ما هم اخیرا با راننده های آژانس مشکل پیداکردیم
mahtab
پاسخ
ممنونم بله آژانس کلا برا بچه ها مقوله ی پیجیده ایه
مامی جون
13 اردیبهشت 94 18:06
سلام مهتاب جان عزیز ممنون ....ایشالا شماهم همچنین سایتون رو سر گل پسرتون مستدام باشه نهههه عزیزم خصوصی کامنت نذاشتم شاید اتفاقی بوده وحواسم نبوده ممنون بخاطر حضورتون خبری ازتون نداشتم و وبمون نمی آمدید دلم براتون تنگ شده بود ایشالا که همیشه خوب وخوش باشین ........... این پیامی که گذاشتم هم خصوصی ننوشتم امیدوارم وبمون بمشکل نخورده باشه
mahtab
پاسخ
سلام عزيزم شما لطف داري...کم سعادتي من بوده...من سعي ميکنم هر چندتا کامنتي که از دوستان ميبينم بهشون سربزنم و جبران کنم محبتشون رو..... الان درسته و عموميه ، شايد اشتباهي تيکش رو زده بودي عزيزم
برای تو
14 اردیبهشت 94 13:28
سلام نمی دونم چرا نتونستم رمز رو وارد کنم شاید رمزت عوض شده عیدت با تاخیر مبارک
mahtab
پاسخ
سلام عزیزم رمز تغییر نکرده اما دوباره براتون میذارمش ممنون و به همچنین دوست خوبم
مامان محمد مهدي (مرضيه)
16 اردیبهشت 94 14:00
سلام پسري منم مثل عليرضا جان با سياسته و خواسته هاش رو غير مستقيم ميگه خدا حفظش كنه تا هميشه براتون شيرين زبوني كنه و قند تو دلتون آب كنه
mahtab
پاسخ
سلام عزیزم جفتشون با سیاستن، به ماماناشون نرفتن ممنون، به همچنین محمد مهدی جان رو برای شما
فروشگاه تاجرونیزی
17 اردیبهشت 94 9:54
ĸoѕαr
17 اردیبهشت 94 18:48
سلام خاله مهربون خوبی خاله عزیز؟ نینی نازتون چیکار میکنن؟ خدا برات نگهش داره ووووییییی چه خوشگله قربونششششش از طرف من ببوسش گلم زود زود بهمون سر بزنین عزیزم با نظرات شما من کلییییی انرژی میگیرم منتظرتونیماااا
mahtab
پاسخ
علیک سلام ممنون شما چطوری پسر ما رو دیدید؟؟؟!!!!