نگرانی های مادرانه
روزهای بارداری یادش بخیر، وقتی اطرافیان بهم میگفتن قدر این روزا رو بدون و تا میتونی استراحت
داشته باش که بعد از اومدن کوچولو خوابت دیگه دست خودت نیست، کلی می ترسیدم و با خودم
میگفتم آخه مگه الان چقدر میتونم بخوابم و یا مگه خوابیدن بیشتر از اندازه برای روزهای پر از بیخوابی بعد
ازاومدن نی نی فایده ای هم داره؟ یا مگه میشه خواب رو هم مثل غذا و یا آب ذخیره کرد؟
اینجور حرفهای دیگران و افکار خودم منو می ترسوند که آیا قراره چه خبر بشه و من چطور باید روزهایی
روکه در اتنظارم هستند تحمل کنم و از خودم می پرسیدم که من، دختر ناز نازی و خوابالوی ایام مجردی و
نازنازی ایام متاهلی میتونم از پس بی خوابیها و سختیهای معمول یک مادر بربیام یا نه؟
حالا این منم، در آستانه 28 سالگی، یک مادر، البته اگر بتوان این صفت را که تنها زیبنده ی فرشته ای
چون مادرم میدانم به من هم داد، کمی خسته اماعاشق و بیقرار
بیقرار¸ ...
روزهایی شیرین از شیرینی نگاه فرشته ام
روزهایی پر هیاهو از صدای خنده هایش و
آینده ای که بازنجیری از محبت بین من و همسرم و پسرم برای هر سه ی ما رقم خواهد خورد