6 تا 7 ماهگی گل پسری
30 بهمن: پسرمون برای اولین بار رفت زیر دست آرایشگر، بله، خودم جلوی موهاشو کوتاه کردم
1 اسفند: تو صدا سازیها و غرغرهاش یه چیزی شبیه مامان و ادّ ادّ میگفت و من کلی ذوق زده شده بودم، البته میدونستم کاملا اتفاقیه و موقتی.
دقیقا روز قبل از شش ماهگی یاد گرفت موقع شیر خوردن، پاهاشو با دستش بگیره، من همیشه عاشق دیدن این صحنه بوده و هستم.
موقع شیر خوردن با موهاش و گوشش بازی میکنه، در یک تکرار متناوب، هی موهاشو از سرش دور میکنه و دوباره میاره رو سرش، انگار بخواد موهاشو متر کنه (البته سانت)، گوشهاش رو هم به نحوی میگیره و میکشه که انگار نه انگار گوشهای خودشه
برای جلب توجه یه صدای شبه سرفه ای از خودش درمیاره، موقع سرفه هاش، باباش میگه کلاغه سرفه کنه، اونم خوشش میاد و میخنده، تو کتاب خوندم تو این سن گاهی برای جلب توجه سرفه میکنن، خیلی جالبه به نظرم، مگه نه؟
خدا را شکر بین ساعت 10 تا11میخوابه و مثل بعضی از بچه ها عادت به دیر خوابیدن نداره.
یه روز سپردمش به باباش و خودم تو آشپزخونه مشغول انجام کارها بودم، یهو دیدم داره یه چیزی میخوره، کاغذ! صحنه ی جالبی بود، بابا در حال انجام کارش با لپتاپ با خیال راحت و در حالی که دست بچه تو دستاش بود تا نیفته، بچه هم با آرامش در حال خرابکاری
پسر ما نان آور خونمون هم شده، اولین خرید دونفره ی پسری و باباییش، خرید نون بوده، جالب اینه که دومین باری که رفتن خرید، کباب خریدند و تناسب جالبی بین نون و کباب برقراره
یه وقتایی خندش فقط باز شدن افقی لبهاش از همه و اصلا دهانش باز نمیشه، من به این مدل خندش میگم خنده ی خطی،و من عاشق این خنده ی خطیشم
با صورتم موقع شیر خوردن بازی میکنه و اگه ناخناش یه کم بلند باشه جای سالم رو صورتم نمیمونه!
7 اسفند: از اون روز یاد گرفته وقتی تو روروئکه، اگه سر نماز باشم، چادرمو و اگه مشغول کار باشم، شلوار و یا لباسمو میگیره و میکشه، نمیدونم معناش چیه؟! میخواد بغلش کنم یا برای ابراز علاقه یا ابراز وجوده؟!
8 اسفند: با دیدن گلدون سنبل بنفش با گلبرگهای شیشه ای براق، که پدرم خریده بود، به طرز عجیبی خودشو پرت کرد به سمتش و برای اولین بار با بلند کردن باسنش از زمین تونست کمی بخزه و بالاخره اونو گرفت
این روزها وقتی روی شکمش میخوابه و چیزی رو میخواد و نمیتونه بهش برسه بلند بلند داد میزنه و سرو صدا راه میندازه، یه جوری که آدم از صداش میترسه ( و ما رو یاد غرش شیر میندازه)
18 اسفند: اگه چیزی که دستش هست رو ازش بگیریم بهش بر میخوره و گریه میکنه، گاهی سرشو میبره رو پاهاش به حالت قهر
گاهی رو پاهاش بلند میشه به حالت چهار دست و پا رفتن اما به جای جلو رفتن عقب عقب میره
هر چیزی رو که بهش میدیم، برای بازی و یا شناختنشه نمیدونم، هی پشت و روش میکنه، این کارو چند بار با جدیت و قیافه ی جدی تکرار میکنه، به قول خواهرم انگار کتلت پشت و رو میکنه
زنگ خونه که به صدا در میاد سرشو به سمت آیفون و در ورودی میچرخونه
شدیدا به من وابسته شده و با خارج شدن از میدان دیدش گریش به آسمون میره
مواقعی که میذارمش پیش مامانم یا همسرم، بعد از برگشتنم تا منو میبینه تازه میزنه زیر گریه، انگار اون موقع، داغ دلش تازه میشه
چند روزیه که به شدت بی اشتهاشده، نمیدونم به خاطر دندوناشه یانه، من و همسرم از این موضوع حسابی اوقاتمون تلخه، با کلی ذوق و شوق براش سوپ یا حریره بادوم درست میکنم، دهنشو قفل میکنه و به هیچ وجه حتی مزشو نمیچشه و ما در اوج ناراحتی متعجبیم که این وروجک از کجا و کی یاد گرفته چه جور دهنشو انقدر محکم ببنده و نذاره ما با قاشق حریفش بشیم
23اسفند: یه خطر بزرگ از سرش گذشت، تو تخت نشونده بودمش، خودم و خواهرم هم تو اتاق بودیم، که یکدفعه دیدیم به حالت نیمه ایستاده، دو تادستاشو گرفته به لبه ی تخت و یه جورایی از تخت بیرونه و آویزون، یعنی بیشتر بدنش بیرون از محیط تخت بود، از جیغ و فریاد ما اونم ترسید و زد زیر گریه، هنوز هم که یادم میاد ترس تمام تنمو میگیرهدیگه نباید بذارمش تنها تو تختش، اما شبها چی؟ اگه بخوام جای خوایشو جدا کنم چی؟
عزیزِ 7 ماهه ی ما، صمیمانه دوستت داریم و برای سالم وشاد بودنت دعا میکنیم
خدایا!
در این روزهای آخر سال، چشمان بیقرار همه ی پدران و مادران آینده را با آمدن فرزند به آغوششان، روشن ساز