علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

6 تا 7 ماهگی گل پسری

1391/12/25 17:13
نویسنده : mahtab
548 بازدید
اشتراک گذاری

30 بهمن:  پسرمون برای اولین بار رفت زیر دست آرایشگر، بله، خودم جلوی موهاشو کوتاه کردمچشمک

1 اسفند: تو صدا سازیها و غرغرهاش یه چیزی شبیه مامان و ادّ ادّ میگفت و من کلی ذوق زده شده بودم، البته میدونستم کاملا اتفاقیه و موقتی.

 دقیقا روز قبل از شش ماهگی یاد گرفت موقع شیر خوردن، پاهاشو با دستش بگیره، من همیشه عاشق دیدن این صحنه بوده و هستم.

موقع شیر خوردن با موهاش و گوشش بازی میکنه، در یک تکرار متناوب، هی موهاشو از سرش دور میکنه و دوباره میاره رو سرش، انگار بخواد موهاشو متر کنه (البته سانتچشمک)، گوشهاش رو هم به نحوی میگیره و میکشه که انگار نه انگار گوشهای خودشهچشمک

برای جلب توجه یه صدای شبه سرفه ای از خودش درمیاره، موقع سرفه هاش، باباش میگه کلاغه سرفه کنه، اونم خوشش میاد و میخنده، تو کتاب خوندم تو این سن گاهی برای جلب توجه سرفه میکنن، خیلی جالبه به نظرم، مگه نه؟

خدا را شکر بین ساعت 10 تا11میخوابه و مثل بعضی از بچه ها عادت به دیر خوابیدن نداره.

یه روز سپردمش به باباش و خودم  تو آشپزخونه مشغول انجام کارها بودم،  یهو دیدم داره یه چیزی میخوره، کاغذ! صحنه ی جالبی بود، بابا در حال انجام کارش با لپتاپ با خیال راحت و در حالی که دست بچه تو دستاش بود تا نیفته، بچه هم با آرامش در حال  خرابکاریچشمک

پسر ما نان آور خونمون هم شده، اولین خرید دونفره ی پسری و باباییش، خرید نون بوده، جالب اینه که دومین باری که رفتن خرید، کباب خریدند و  تناسب جالبی بین نون و کباب برقرارهچشمک

یه وقتایی خندش فقط باز شدن افقی لبهاش از همه و اصلا دهانش باز نمیشه، من به این مدل خندش میگم خنده ی خطی،و من عاشق این خنده ی خطیشم

با صورتم موقع شیر خوردن بازی میکنه و اگه ناخناش یه کم بلند باشه جای سالم رو صورتم نمیمونه!

7 اسفند: از اون روز یاد گرفته وقتی تو روروئکه،  اگه سر نماز باشم، چادرمو و اگه مشغول کار باشم، شلوار و یا لباسمو میگیره و میکشه، نمیدونم معناش چیه؟! میخواد بغلش کنم یا برای ابراز علاقه یا ابراز وجوده؟!

8 اسفند: با دیدن گلدون سنبل بنفش با گلبرگهای  شیشه ای براق، که پدرم خریده بود، به طرز عجیبی خودشو پرت کرد به سمتش و برای اولین بار با بلند کردن باسنش از زمین تونست کمی بخزه و  بالاخره اونو گرفت

این روزها وقتی روی شکمش میخوابه و چیزی رو میخواد و نمیتونه بهش برسه بلند بلند داد میزنه و سرو صدا راه میندازه، یه جوری که آدم از صداش میترسه ( و ما رو یاد غرش شیر میندازهچشمک)

18 اسفند: اگه چیزی که دستش هست رو ازش بگیریم بهش بر میخوره و گریه میکنه، گاهی سرشو میبره رو پاهاش به حالت قهر

  گاهی رو پاهاش بلند میشه به حالت چهار دست و پا رفتن اما به جای جلو رفتن عقب عقب میره

هر چیزی رو که بهش میدیم، برای بازی و یا شناختنشه نمیدونم، هی پشت و روش میکنه، این کارو چند بار با جدیت و قیافه ی جدی تکرار میکنه، به قول خواهرم انگار کتلت پشت و رو میکنهخنده

 زنگ خونه که به صدا در میاد سرشو به سمت آیفون و در ورودی میچرخونه

شدیدا به من وابسته شده و با خارج شدن از میدان دیدش گریش به آسمون میره

مواقعی که میذارمش پیش مامانم یا همسرم، بعد از برگشتنم تا منو میبینه تازه میزنه زیر گریه، انگار اون موقع،  داغ دلش تازه میشه

چند روزیه که به شدت بی اشتهاشده، نمیدونم به خاطر دندوناشه یانه، من و همسرم از این موضوع حسابی اوقاتمون تلخه، با کلی ذوق و شوق براش سوپ یا حریره بادوم درست میکنم، دهنشو قفل میکنه و به هیچ وجه حتی مزشو نمیچشهناراحت و ما در اوج ناراحتی متعجبیم که این وروجک از کجا و کی یاد گرفته چه جور دهنشو انقدر محکم ببنده و نذاره ما با قاشق حریفش بشیمتعجب

23اسفند: یه خطر بزرگ از سرش گذشت، تو تخت نشونده بودمش، خودم و خواهرم هم تو اتاق بودیم، که یکدفعه دیدیم به حالت نیمه ایستاده، دو تادستاشو گرفته به لبه ی تخت و یه جورایی از تخت بیرونه و آویزون، یعنی بیشتر بدنش بیرون از محیط تخت بود، از جیغ و فریاد ما اونم ترسید و زد زیر گریه، هنوز هم که یادم میاد ترس تمام تنمو میگیرهاسترسدیگه نباید بذارمش تنها تو تختش، اما شبها چی؟ اگه بخوام  جای خوایشو جدا کنم چی؟

 

عزیزِ 7 ماهه ی ما، صمیمانه دوستت داریم و برای سالم وشاد بودنت  دعا میکنیم

خدایا!

در این روزهای آخر سال، چشمان بیقرار همه ی پدران و مادران آینده را با آمدن فرزند به آغوششان، روشن ساز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان زهرا
25 اسفند 91 6:21



نی نی قتو
25 اسفند 91 6:27
سلام با طراحی تقویم 1392 یه یادگاری قشنگ با عکس کودک خود داشته باشید و یک عکس طراحی شده با عکس دلبند خود از نی نی فتو هدیه بگیرید

ممنونم

مینا
25 اسفند 91 13:03
سلام
وای! چه تاریخچه جالبی
الهی آمین

علیک سلام
مینا جان کم پیدایی؟!
تاریخچه؟! منظورت خاطراته؟


مینا
25 اسفند 91 13:10
سلام..امروز شبکه بازار داشت نمایشگاه رو نشون میداد..خیلیییییییی هم تعریف می کرد!!
جالبه که میگی اینطور نبوده،

این نظر برای پست نمایشگاه بهارست؟
من تعریف نکردم، بد هم نگفتم، میشد یه چیزایی خرید، اما نه برای همه سنی و یا اجناسی با کیفیت خیلی بالا.





مرمر مامان محیا
25 اسفند 91 15:27
چقدر بزرگ شدی یهو مرد کوچک...
فقط میتونم بگم ماشالا به این همه پیشرفت

ایشالا اولین عیدی که پیش رو داری بهترینشون باشه و کلی عیدی گیرت بیاد جیگر طلا

بله دیگه بایدم بزرگ شن این وروجکها، و در ضمنِ یزرگ شدنشون ما رو هم پیر میکنن
ممنون عزیزم
به همچنین برای محیا جونی


مامان آوا
25 اسفند 91 20:59
اي جان آفرين به اين مرد كوچك كه نون آورخونواده ام شده
عاشق اين حركتشونم كه موقع شير خوردن با صورت ماماناشون بازي ميكنن حس خيلي خوبيه

انشالله

اگه از زخم شدن صورتم بگذرم بله موافقم حس خوبیه

محبوبه
25 اسفند 91 21:46
از اون قسمت تخت ترسيدم.من فكر ميكردم حداقل تا يه سالگي كوچولو هستن و به تخت نميرسن!
انشاله روز به روز بيشتر شيرينكاريهاش كامتون رو شيرين ميكنه.
واي دندوووووون!!!اگه اونجوري باشه كه كلي اذيت ميشه.و ايضا اذيت ميشين.انشاله به سلامتي...
سال نو هم پيشاپيش مبارك.
اينجوري كه توي وبلاگاتون نوشتين آدم دلش ميگيره خوب.
سال ٩١ براي من سال خوبي بودهرچند اين روزا دارم خفه ميشم
اميدوارم سال ٩٢ براي همه سال خوبي باشه

علیک سلام عزیزم
منم برای شما و همسرت و نی نی گل تو راهت و خونواده ی محترمت آرزوی سالی خوب و سرشار از برکت دارم

مرمر مامان محیا
25 اسفند 91 23:37
آهنگ اینجا رو دوست دارم.الان ویس باز بود شنیدمش...


خودمم عاشقشم
فقط 5شنبه جمعه ها میشنویش از اینجا ان شاء الله

مهدیه
26 اسفند 91 10:47
الهی فدای خودش و شیرین کاری هاش بشم!
اینقدر قشنگ با جزئیات نوشته بودی که تمام کارهاش رو مثل فیلم سینمایی دیدم!!
هزار تا ببوسش!

خدا نکنه عزیزم
لطف داری
حالا فیلمش طنز بود یا علمی-تخیلی؟
شما هم دخترتو ببوس از طرف من

مرضيه (مامان محمد مهدي)
27 اسفند 91 8:55
ماشاالله اين وروجكها روز به روز شيرين تر ميشن و هر روز يه كار جديد ياد ميگيرن
پسر من هم يه مدت طولانيه كه لب به غذا نميزنه و دقيقا مثل پسري شما لبهاشو محكم ميبنده كه نكنه يه ذره غذا وارد دهان مباركش بشه و من هم خيلي نگرانش هستم ولي احتمال خيلي زياد براي دندوناشونه

آخی پس پسسر ناز شما هم!؟ ایشالا زودتر خوب شن، اگر نه عید بهمون سخت میگذره

رزماری
28 اسفند 91 22:12
جیگر خاله بزرگ شده کارهای جالب می کنه ؟
ایشالا همیشه با دست پر و پربرکت بیاد خونه آقا پسر خوشگلتون
خدا پشت و پناهش باشه

ممنون رزماری عزیزم