علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 4 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

سوالات ِ سه گانه ی تربیتی

29. یاعدل فکر کنم اگر  میزان اشتیاق و علاقه و انگیزه ی آدم ها برای یادگیری در تمام طول عمرشون به اندازه ی دوران کودکیشون بود  همه دربزرگسالی یا انیشتین بودن یا دانشمند و پروفسور، از دیدن کجکاوی پسرم و شوقش برای یادگرفتن چیزهای جدید هم خوشحال می شم و هم ناراحت، دلیل خوشحالیم که معلومه، ناراحتیم به این خاطره که چرا نمیشه در تمام زندگی  همینطور پرانرژی و فعال تو این مسیر ادامه داد و آموخت و لذت برد و خسته هم نشد؟! .   من که آخر نفهمیدم؟! باید بذاریم بچه ها وسایل بازی شونو خراب کنن تا تجربه کسب کنن و فنی شن یا نه؟! مثلا پسر ما خیلی دوست داره اجزاء ماشینهاش رو از هم جدا کنه، یا اینکه ماشینهای باتری دارش رو روشن کنه ...
7 مرداد 1394

پسر کوندارد نشان از پدر؟

28. یا حکم هر دو عاشق شیرینیجات هستن، خیلی زیاد، به نحوی که غذا هم نمیتونه جلوی اشتهای عجیب الوصفشون به خوردنش رو بگیره 1 ، و هر دو به اتفاق غذاهای نونی رو به برنج ترجیح می دن. گرچه من اغلب اوقات نظم پسرم رو  به خودم نسبت می دم تا  همسرم اما گاهی هم پیش میاد که دچار تردید می شم در این انتساب، یکی از اون مواقع که ندرتا هم پیش میاد اوقاتیه که برای غذا دادن به پسرم بشقاب غذا، کاسه ی ماست و لیوان آبش رو میذارم تو یک سینی و براش میارم و ایشون نمی پذیرن و در کمال احترام می گن "چرا سفره ننداختی؟ سفره پهن کن" 2 . سومین وجه اشتراکشون که اتفاقا مهمترینش هم هست تشابه ظاهری و چهرشونه، البته به قول بقیه خیلی از کارهاشون هم...
31 تير 1394

تجربیات ِ مادرانه از بدقلقی های کودکانه (2)

27. یا بصیر اصرار زیاد به من برای خوردن آبنباتی که خودش دوستش نداشته در حالی که روزه بودم و بعدش هم گریه و زاری، و ساکت شدنش با اجرای نمایشی از سوی من مبنی بر خوردنش، با نمایش سیر تمام شدنش (خرد کردن و شکستنش در دستانم به شیوه ی تردستان) و بعد هم خوردن نمایشی اش، گریه ی زیاد دنبال باباش برای رفتن به عیادت بیمار، و ساکت نشدن تا حدود یک ساعت، اونم وقتی دید باباش نزدیکه و قراره ببرتمون پارک، دستور های ریز و درشتی که خیلیاشون غیرمنطقی هستند و نشدنی و بقیشون  منطقی اما خب باعث به هم ریختن نظم و اعصابمون می شن، مثل "قرآن نخون، اونجا نشین، من این کارتونو دوست ندارم، میگ میگ بذار، "، گریه ی ممتد بعد از خروج از پمپ...
31 تير 1394

سه ساله شدن در آستانه ي دوسال و یازده ماهگي

25. یا مذل   امروز به تاریخ ِ قمری  سه ساله که زمینی شده ای ای فرشته ی آسمانی من...ای میهمان ِ ماه ِ مبارک...ای هدیه ی شب ِ قدر 1 .   و اما بيست و پنج تير  دوسال و يازده ماهه مي شوي ان شاالله.         1 شب 27 ماه مبارک رمضان هم بنا بر نقلی می تونه  شب قدر باشه. خیلی از روز مره های مربوط به این ماهت رو تو پست قبلی آوردم اما چندتایی رو که بعدا اضافه شدن اینجا یادداشت می کنم: خيلي زياد بهمون می گه "ميخواهي کمکت کنم؟" و اتفاقا همین کار رو هم میکنه و اگر کیفش کوک باشه در انداختن سفره و جمع کردنش کمکمون می کنه، آشپزی هنوز جای خود داره .  12تير ب...
22 تير 1394

پسر ِ قانع ما

21. یا باسط بهش می گیم میخواهیم بریم برات کفش بخریم، می گه "من که کفش دارم!!!!!!" بهش می گیم میخواهیم بریم برات شلوار بخریم، می گه "من که شلوار دارم!!!" می گیم پاشو حاضر شو بریم پارک، می گه "من که تازه پارک بودم!!!!" می گیم میخواهیم بریم خونه ی باباجون، پاشو لباساتو بپوش، می گه "ما که تازه خونشون بودیم!!!!!" می گیم بیا غذا بخوریم می گه "من که  تازه غذا خوردم!!!!!" می گیم پاشو بریم دستشویی، می گه "من که دیشب قبل خوابم دستشویی بودم!!!"   البته شما باور نکنین، ما هم باور نمی کنیم که دوست نداره بره خونه ی باباجون یا پارک، به نظرم بیشتر محض ِ مخالفت...
31 ارديبهشت 1394