علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 16 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

کوکم به وقت مادری

1391/10/20 17:51
نویسنده : mahtab
522 بازدید
اشتراک گذاری

تبصره نوشت: از آنجا که ممکن است متن حاضر اثرات مخربی بر روح وروان بانوانی داشته باشد که هنوز طعم دلنشین مادری را نچشیده اند لازم است اضافه کنم که مادران با وجود تمام سختیهایی که تحمل میکنند حاضر نیستند یک لحظه بدون کودکشان زنده باشند و حتی اگر به قبل از بارداریشان برگردند باز هم همین راه سخت اما شیرین را برمیگزینند.  لطفا مادران عزیز هم نظر موافق یا مخالف خودرا مطرح کنند.



از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره‌ی کبود، اگر عشق نبود           قیصر امین پور

و از انواع عشق، عشق به فرزند در نوع خود بی نظیر است...

امروز دقیقا 21 هفته از مادر بودنم میگذرد

مادر که باشی باید همه ی خواسته هاو کارها و برنامه هایت را  مطابق خواست و اراده ی کودکت تنظیم

کنی

مادر که باشی روزهای هفته را هم گم میکنی و تویی که سابق براین تاریخ دقیق را به دیگران

یادآورمیشدی گاهی باید از دیگران بپرسی امروز چندشنبه بود؟!

مادر که باشی باید پیاده روی دونفری که ازسرگرمیهای موردعلاقه ات بوده را به خصوص در هوای 

سرد و آلوده ی زمستانی ببوسی و بگذاری کنار

مادر که باشی باید برای ساده ترین کارهای شخصی ات از خواهر یا مادرت بخواهی چادر چاغچول کنند

بیایند خانه ات تا نیم ساعتی به کارهای عقب افتاده ات مثل کار بانکی یا خرید برسی و گاهی از این

همه محدودیت خسته شوی

مادر که باشی باید  از خیلی کارها و فعالیتها مثل رفتن به کلاس های مختلف واستخر و خریدهای

طولانی صرفنظر کنی

مادرکه باشی میروی  برای خودت خرید کنی اما   سر از مغازه ی لباس بچه و اسباب بازی فروشی در

میاوری

مادر که باشی گاهی خریدن نان برایت آرزوی دست نایافتنی میشود وزیرباران قدم زدن و خیس شدن

رویای شبانه

مادر که باشی تصمیم گرفتن برای  مهمانی رفتن یا نرفتنت منوط به حال و احوال کودکت میشود و زمان

رفتن و برگشتنت نیز دست خودت نیست

مادر که باشی ساعت خوابیدن و بیدارشدنت به وقت خوابیدن و بیدارشدن کودکت تنظیم میشود

مادر که باشی  گاهی برای خوابیدن متوالی بیش از سه ساعت بی تاب میشوی

مادر که باشی باید با گوشواره ها و گردنبندها و موهای بلندت خداحافظی کنی

مادر که باشی گاهی پختن ساده ترین غذاها برایت سختترین کار دنیا میشود و آرزومیکنی کاش به جای

دو دست چهار تا دست میداشتی

مادر که باشی غذا خوردن با هر دو دستت و بدون عجله از لذتبخشترین لحظات عمرت خواهد بود

مادر که باشی سفر های بدون برنامه و ناگهانی برایت خاطره میشود

مادر که باشی باید یاد بگیری همیشه حالت خوب باشد، با کودکت حرف بزنی و بخندی و برایش  شعر

بخوانی

مادر که باشی باید با اینکه اهل کارتون نیستی اسم همه ی کارتونها و شخصیتهاشان را یاد بگیری و با

کودکت در دیدنشان همراه باشی

مادر که باشی گاهی در سرما و برف یادت میرود خودت لباس گرم و کافی بپوشی و دیگران یادت می

آورند که لباست کم است

مادر که باشی برای مرتب  کردن کابینتهای آشپزخانه ات که وقت گیر است اما از کارهای مورد علاقه ات

بوده دلتنگ میشوی

مادر که باشی روزتولدت سر از مطب دکتر اطفال در میاوری و دغدغه آن روزت میشود به بهترین نحو

درست کردن اولین غذای کمکی جگرگوشه ات به دستور دکتر

مادر که باشی و بچه به بغل کارهایت رابکنی سرعت و دقتت در انجام کارها بالا میرود و

درنتیجه بچه به بغل که کارهایت رابکنی و او هم زل بزند به آشپزی کردنت علاوه بر کمردرد گرفتنت احتمالا

در آینده آشپزی او خوب میشود

با همه ی این اوصاف باید بگویم مادر که نباشی فقط  یک چیز را ازدست داده ای ....

دنیایی از احساس که  تجربه اش نکرده ای!

 

خدایا مرا در خوب مادری کردن یاری کن!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان کوثری
20 دی 91 9:41
با سلام با طراحی تقویم 92 با عکس کودک عزیزتان و طراحی انواع تم های تولد در خدمت شما هستیم طرح های جدید تقویم ما را حتما ببینید http://temparti.blogfa.com/
مينا
20 دی 91 10:38
مي دونم الان كه اين حرفو مي زنم يه عالمه قابلمه و كفش و دمپايي به سوي سرم هجوم مي آورند ولي من دقيقا به خاطر همين محدوديت ها و مسئوليت هاست كه اصلا دوست ندارم مادر بشم.. برام قابل درك نيست كه اين چه عشقيه كه آدم رو از خودش دور مي كنه و براي فدا كردن خود براي يه بچه نيم وجبي آماده مي كنه...
باور كن سنگ دل نيستم فقط اين عشق رو نمي تونم درك كنم..

نه عزیزم این چه حرفیه؟! میفهممت.
فقط بهت بگم که من هم قبل از بارداری بدتر ازشما بودم و آخرش هم به نتیجه نرسیدم چرا باید بچه داربشم؟! تنها دلیلم علاقه ی همسرم و پایبندی خودم به عرف خانوادگیم بود که بیشتر از 6 سال بهم اجازه ی صبر کردن نمیداد اما الان راضیم نه اینکه فکر کنی مجبورم،نه، با تمام سختیهاش لبخند شیرین و نگاه زیبای بچه توان عجیبی به مادر میده، البته من تمام این حس و حال و توان و تحمل رو از قدرت خدا میدونم، تو فکر بشر نمیگنجه و به قول خودت به نظر عاقلانه نمیاد که خودمون با دست خودمون زندگیو سخت کنیم؟!

مرضيه (مهدي جان مامان)
20 دی 91 10:43
سلام عزيزم. باهات موافقم. تازه اگه مثل من شاغل باشي كه اوضاع كمي بدتر ميشه
بعضي وقتا به مامانم ميگم: مامان يعني ميشه من يه روز ديگه تو عمرم راحت بخوابم!
پسر من خيلي بدخوابه و شب تا صبح هم مشغول شير خوردن. خيلي به شير وابسته شده

علیک سلام
حرف دل همه ی مامانها یکیه
با بزرگ شدن بچه ها دردسراشونم بزرگ میشه
خدا حفظش کنه

مينا
20 دی 91 10:50
راستي، من متولد 18 شهريور 63 هستم!
من بزرگترم اما تو از من جلو افتادي! الان يه بچه ي گوگولي مگولي داره كه اميوارم خدا برات حفظش كنه

چه جالب
پس عرض احترام مرا پذیرا باشید دوست عزیزم
نه بابا جلو بودن نداره که، زودتر پیر میشم به جاش
ممنونم
مامان امیــــــــرعلی(پســـــرک شیطـــون)
20 دی 91 14:29
سلام گلم خیلی پست خوبی بود ...
دقیـــــــقا همونطور که گفتی حرف دل همهء مامانا همینه ...
با تک تک گفته هات موافقم عــــــــزیزم ...
از بابای علیـــــــرضا جان هم ممنونم بابت کامنت
علیــــــــــــــرضای گلم و ببــــــــــــوسید



خواهش میکنم عزیزم
و ممنونم بابت این همه اظهار لطف شکلکی


مامان ماهان
20 دی 91 15:25
سلام.نه عزیزم.ولی ریحانه روی عکس وبعصی از مسائل شخصیشون خیلی حساسن. پسر کوچولوت رو ببوس جونم.
مامان امیــــــــرعلی(پســـــرک شیطـــون)
20 دی 91 15:30
آهان متوجه شـــــــــــدم عزیزم درهرصورت ممنون از کامنت ...








مامان آوا
20 دی 91 22:15
واقعا موافقم اما با اين حال تو همه اين حالات حس شيرين مادر بودن موج ميزنه . تا اين واقعيت ها نباشه مادر بودن معنايي نداره خلاصه بچه ها بزرگتر ميشن رنگ اين واقعيت ها كمرنگ تر ميشه و همون بچه اي كه عمري مادر و پدرا براشون زحمت كشيدن ميشن عصاي دست پدر مادرشون .
من عاشق همه اين واقعيت ها و كوك بودنم.
خيلي مطلبت جالب بود


امیدوارم بابزرگترشدنشون سختیها کمتر بشه اما من که گمان نمیکنم
ممنونم نظر لطفتونه

فاطیما
21 دی 91 1:34
سلام گلم.خیلی پست زیبایی بود .دقیقا همین طوره.تازه اگه مثه من هم شاغل باشی و هم در حال درس خوندن که اوضاع کمی سخت تر هم میشه ولی همه ی این سختی ها به مادر بودن میارزه.

سلام ممنونم
من که فعلا در خدمت خانه و خانواده هستم و بیرون کار نمیکنم اما اتمام و دفاع ازاین پایان نامه برام شده سختترین کار دنیا
موفق باشی

مرمر مامان محیا
21 دی 91 16:11
این حرفا رو یکی مثه من خوب میفهمه...منی که میخواستم بچه داشته باشم ولی از ایناش میترسیدم...وقتی شنیدم حامله م تا روز آخرش از نی نی متنفرم بودم...حتی وقتی بدنیا اومد...ولی روز به روز عاشق ترش شدم...الان که دیوونه شم.با وجود این همه مشغله ولی نمیتونم فک کنم یه لحظه نباشه...نه نه ...
لذتی در مادر بودن هست که در هیچ چیز نیست.هر چند دو نفره هامون کمتر شده اما الان هر دومون واسه یه هدف مشترک میریم جلو.الان به قول همسری یه موجودی هست که از من و توئه...هم از من هم از تو...و این به نظر من نهایت عشق دو نفره

با عکسای محیا به روزم

سلام عزیزم
منم دقیقا عین خودت اصلا از بچه خوشم نمیومد شاید بعضیا فکر کنن تعارف میکنم اما اصلا دوست نداشتم برا همینم همش دعا دعا میکردم خدا محبتشو بندازه تو دلم اما الان به قول خودت عاشقش شدم
میام پیشت عزیزم




ریحانه
22 دی 91 0:06
سلام ...
مادر نشدم ...
اما بچه ی خواهرمو تقریبا من بزرگ کردم ....
و با خیلی زا این مواردی که گفتید آشنا هستم و با خوندنش لبخندی از لذت رو لبام نشست ....
اینا شاید سخت و تلخ به نظر برسه .... اما نگاه صاف و زلال و حس عمیق و پاک بچه ها انقدر شیرینه که نمیزاره هیییییییچ حس منفی از هیچ جای دنیا تو دل آدم بشینه .....
خدا حفظش کنه ...
ایشالله عاقبت بخیر باشه ...



سلام عزیزم
ممنون از اینکه بهم سرزدین
ایشالا هروقت وقتش باشه صاحب یه نی نی ناز بشی
خوبه که قبل از مادر شدن تجربه لازمو پیداکردید
خدا نی نی خواهرتونو براتون حفظ کنه
وباز هم ممنونم

آرمو
22 دی 91 17:32
سلام. ممنون که وبلاگم سر زدید. شما رو اد کردم ممنون میشم اگه سوالی داشتم کمکم کنید من 12 هفته است مادرم. یک خنده پسرکم رو با دنیا عوض نمی کنم وقتی گریه می کنه دلم میخواد بمیرم برای همین هم می فهمم چرا با وجودی سختیش آدم حاضر نیست یک لحظه به عقب برگرده

سلام خواهش میکنم عزیزم
خوشحال میشم اگه بتونم کمکی بهتون بکنم
چه جالب شما 12 هفته و من 21 هفته است که مادرم

ممنونم من هم شما رو لینک میکنم با افتخار
همینطوره، خدا براتون نگه داره پسر نازتونو









مامان سها
22 دی 91 21:23
سلام گلم شرمنده ام که یه مدت کامنت برات نذاشتم آخه چند وقتی هست که دخترم مریضه تازه باید سر کارم می رفتم
در ضمن اون عکس رو هم دیدم
و ... کامنت شما خصوصی بود تو بلاگفا تایید نمیشه وگرنه همه کامنتهای دیگه رو تایید کردم
در هر حال بازم عذر می خوام باور کن به یادتون بودم
راستی این مطلب رو خیلی قشنگ نوشتی دقیقا همه اونا رو تجربه کردم
جمله آخری رو هم عالی نوشتی چون همه غرها به خاطر موارد بالایی با این احساس قشنگ مادری می پره ...


امیدوارم همیشه خوب و سالم باشه تا نه خودش اذیت شه نه مامان گلشو غمگین کنه
ممنونم لطف داری عزیزم
حس و حال زیبای مادری قرین لحظه هایتان وتنتان همیشه سالم


مهدیه
23 دی 91 10:30
چه مطلبی بود!
تو دغدغه ی این روزا با خوندنش دلم آروم شد!

اگه نوشته ام واقعا تونسته باشه دل یه مادر خوب مثل شما رو آروم کنه واقعا باید خداروشکرکنم

(نازنین) مامان آقا طاها
24 دی 91 23:29
سلام همه ی کامنتای دوستان گلت حرف منم بود هه هه سرتو درد نمیارم علیرضا جان و ببوس از باباشم بابت کامنت تشکر کن خیلی برام جالب بود

علیک سلام عزیزم
چون مادری برای همه یه جوره دیگه

زهرا
26 دی 91 7:47
مادر که باشی باید کلید بهشتت را محکم بچسبی... مادریت مستدام مامان علیرضا


امیدوارم بتوانم کلیدی را که میگویی و میگویند تا آخر برای خود حفظ کنم

مامی امیرحسین
27 دی 91 20:02
همه اینایی که گفتی هس به علاوه 1چیز دیگه! اینکه همش وجدان درد داری که آیا مادر خوبی هستی؟!

بله همینطوره، ولی ما تلاشمونو میکنیم، ما مامور به وظیفه ایم نه نتیجه