علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

نگرانی های مادرانه

  روزهای بارداری یادش بخیر، وقتی اطرافیان بهم میگفتن قدر این روزا رو بدون و تا میتونی استراحت داشته باش که بعد از اومدن کوچولو خوابت دیگه دست خودت نیست، کلی می ترسیدم و با خودم میگفتم آخه مگه  الان چقدر میتونم بخوابم و یا مگه خوابیدن بیشتر از اندازه برای روزهای پر از بیخوابی بعد ازاومدن  نی نی  فایده ای هم داره؟ یا مگه میشه خواب رو هم مثل غذا و یا آب  ذخیره کرد؟ اینجور حرفهای دیگران و افکار خودم منو می ترسوند که آیا  قراره چه خبر بشه و من چطور باید روزهایی روکه در اتنظارم هستند  تحمل کنم و از خودم می پرسیدم که من، دختر ناز نازی و خوابالوی ایام مجردی و نازنازی  ایام متاهلی میتونم از پ...
9 آذر 1391

واکسن دو ماهگی

پسرمون سه شنبه دو ماهه شد و باید واکسن دوماهگی میزد اما چون قرار بود اون روز برامون مهمون بیاد با یک روز تاخیر چهار شنبه به اتفاق بابایی رفتیم درمانگاه. از نیم ساعت قبل بهش استامینوفن داده بودم چون تو اینترنت سرچ کردم و خیلی توصیه شده بود که اینکارو بکنیم . وقتی رسیدیم درمانگاه طفلکی خواب بود اونم چه خواب نازی خانمی که میخواست بهش واکسن بزنه گفت که اول باید بیدارش کنم و من با کلی استرس و نگرانی این کارو کردم، برام سخت بود نی نیو از خواب بیدار کنم و اونوقت به جای هر چیزی که ممکنه انتطارشو داشته باشه اونو مهمون آمپول بکنم تا بیدار شد شروع کرد به خندیدن اونم چه خنده های نازی، نمیدونم چرا انقدر پسری ناقلاست، هروقت قراره کاری بک...
9 آذر 1391

این روزهای نی نی

نی نی هفته ای یک بار به مدت 4 ساعت از من دوره، شنبه ها کلاس میرم و نی نی رو میذارم خونه مامانم،جمعه ها بساطی داریم، باید برای 4 ساعت¸ نی نی شیر بدوشم، اگه مهمون داشته باشیم یا مهمونی بریم به مشکل کمبود شیر بر میخوریم و مجبور میشم تا دیر وقت بیدار بمونم  تا نی نی فرداش بی غذا نمونه خدا رو شکر با اینکه شیشه و پستونک بهش میدیم میونش با شیر خودم هم خوبه و  به مشکل نخوردن شیر برنخوردیم. همونطور که قبلا گفتم نی نی هفته ای یک روز از صبح تا ظهر خونه مامانیشه، به همین خاطر بیشتر اکتشافات در مورد نی نی  اونجا به وقوع پیوسته، از تازه ترینشون  تلویزیون دیدن پسریه، یک بار وقتی مامانم نی نی روگذاشته بوده تو ...
9 آذر 1391

نی نی و خاله اش

نی نی ما یک خاله داره و یک دایی، اونم چه خاله و دایی مهربونی ، بابابزرگ و مامانیش هم که ماهن، اما امروز میخوام بیشتر از خاله ی نی نی بنویسم. این خواهر¸ ته تغاری من امسال همزمان دو تا عنوان جدید  پیدا کرده، از مرداد خاله شده، از مهر، دانشجو. سال 91 براش خیلی پربار بوده تا حالا  روز تولد نی نی، از جمله منتظران پشت در اتاق عمل بوده این خاله خانوم، یه جوری از خاطره اون روز میگه که واقعا اشک تو چشم آدم جمع میشه من  بد جوری احساساتشو دست کم گرفته بودم و هنوز هم باورم نمیشه که انقدر نی نیو دوست داشته باشه، اگه یه روز نبینه این کوچولو رو، روزش شب نمیشه، وقتی میرم خونه مامانم بیشتر کارهای نی نی با اونه، ا...
9 آذر 1391

یک فصل با نی نی

پسرمان امروز سه ماهه شد یک فصل از عمر پسرکمان گذشت، اما چه فصل پربرکتی! این فصل بر ما با چهار ماه گذشت نه سه ماه! مرداد، شهریور، مهر و آبان چهار ماهی که با خود هم تابستان داشتند و هم پاییز در تابستانش طعم میوه عشقمان را چشیدیم و در پاییزش  برگریزان دلتنگیهایمان را دیدیم  من اهل زمستانم اما وامدار تابستان عاشق بودن هدیه شهریور است به من و عاشق ماندن هدیه مرداد و حالا در آستانه اتمام سه ماهگی پسرک، سال قمری نیز به پایان میرسد سالی که گذشت برای ما سال آمدن یک مسافر بهشتی به زندگیمان بود که با آمدنش رنگ و بوی تازه ای به محفلمان بخشید و سال و سالهای در پیش رو، با وجود او، نگاهش، خنده اش، شادی اش، وقد کشیدن و ب...
9 آذر 1391

صرفا جهت اطلاع

اگر میبینید که تاریخ همه پستهام تا اینجا یکسانه و یا هیچ نظری براشون موجود نیست  تعجب نکنید،    به دلایلی وبلاگ قبلی رو تعطیل کردم و همه مطالبشو کپی پیست کردم اینجا، حالا از این به بعد اینجا   مینویسم تا ثبت بشه، امیدوارمدوستانی که منو دراون وب همراهی میکردن اینجا هم باهام  باشن ...
30 آبان 1391