نوروز نامه ی 95
64. یاواجد
سلام
سال نو مبارک
امسال اولین سالی بود که پسرک از مدتها قبل شاید از اواخر بهمن منتظر بهار بود، بهش می گفتم منتظر فصل بهار هستیم، نه بهار ِ عمه مرجان، و می خندیدیم.
خداروشکر این مدتی که اصفهان بودیم متوجه شدم پسرکمون هم از لحاظ آداب معاشرت و هم از نظر رفتارهاش نسبت به هم سن و سالاش بهتر برخورد می کنه، معمولا در بدو ورود مهمانان یا ورود به منزل برای عیددیدنی بلند سلام می کرد و عید رو تبریک میگفت و رفتارش اونقدرها غیرقابل کنترل و آزاردهنده نبود.
از اینکه نسبت به سال قبل خجالتش کمتر شده بود و راحت تر با بقیه ارتباط می گرفت خوشحال بودیم اما خب گاهی زیادی راحت شدنش تاجاییکه خودش بره سر وسایل پذیرایی و زودتر خودش از خودش پذیرایی کنه خجالت آور بود برامون.
جالب بود که وقتی در سال جدید اولین میهمان وارد خونه ی مامان جونش شد همون جلوی در بلند به زندایی ِ باباش که اتفاقا زیاد اهل کارهای تزئینی و هنرمنداست گفت "اینجا رو ببین!!!!" منظورش سفره ی هفت سین بود، هممون از این برخوردش هم تعجب کردیم و هم ذوق زده شدیم.
مامان جون و آقاجون خیلی دوستش دارن و تو این چند روز سفرمون به اصفهان آقاجون می رفت و میومد قربون صدقه ی پسرک می رفت و می گفت اگه بری تهران دلمون برا علیرضا تنگ می شه، مامان جون می گفت وقتی نیستید خیلی از علیرضا تعریف می کنه.
جالب اینکه آقاجون ِ پسرک با دیدن ِ نظمش و دقتش تو کارهاش میخندید و می گفت به باباجونش رفته.
تو این مدت تو دید و بازدیدها چه در اصفهان و چه در تهران چندبار پیش اومده که مامان های بچه ها گفتن چقدر پسرتون مهربونه که وسایلش رو به بچه ها میده تا بازی کنن (خدا رو شکر از بچگیش تا حالا به صورت خودجوش در بذل و بخشش مشکلی نداره و درضمن سعی کردیم حواسمون به اون حس ِ مالکیتی که تو یک دوره در وجودشون شدیدترمیشه باشه).
برای عموی ِ باباش سوره ی ناس رو خوند، از بین سوره هایی که حفظه ناس و فلق رو بیشتر می خونه.
رفته بودیم خونه ی دایی ِ همسرجان، خونشون رو تازه ساختن و هنوز آسانسور وصل نکردن و جلوی قسمت مربوط بهش رو پوشوندن، از بالای اون یک طنابی دیده می شد که نمی دونم دقیقا کارکردش چی بود، پسرک تا اونو دید گفت "آسانسورشون نخیه!!!!" همه از خنده روده بر شدن و این جمله به تاریخ پیوست.
خونه ی دایی بزرگه که بودیم پسرک جلوی میز آرایش مقداری قرص و دارو دید، پرسید "اینا رو کی میخوره؟ مامان پسرشون می خوره؟" گویا این نسبت براش ملموس تر از زندایی بود، جالب اینکه این پسرشون نه هم سن پسرک ماست نه هم بازیش، و در شرف ِ سی سالگی است.
وقتی برگشتیم تهران همون روزهای اول گفت "مامان برا مهمونها شیرینی درست کن!!!!" کلی از این پیشنهادش ذوق زده شدم، کلا ذوق و سلیقه ی این وروجک عالیه، من هم که بی نصیب از فر، تو ساندیچ ساز کوکی مثلثی درست کردم و برای یکی دو تا ازمهمونهایی که باهاشون رودربایستی نداریم اوردم و اتفاقا خیلی هم خوششون اومد.
هرروزتان نوروز، نوروزتان پیروز