5 ماهگی پسرک با پستی شله قلمکار!
26دی ماه 90 در سرنوشت امروزم که پسرک 5 ماهه ام را در آغوش گرفته ام عجیب نقش آفرین بوده است
دقیقا یک سال قبل در چنین روزی بود که با انجام دومین سونوگرافی دوران بارداری ام، برای اولین بار
صدای قلب موجود درونم رو شنیدیم، براساس تجربه بارداری ناموفق قبلیم (سال 89 و در هفته 8)
میدونستیم که این سونو بسیار نقش آفرینه و شنیده شدن صدای قلبش جوازیه برای ماکه هم خودمون
باور کنیم که قراره صاحب نی نی بشیم هم بتونیم بقیه رو خبردارکنیم، با اینکه فرداش امتحان داشتم نه
خودم دل تو دلم بود نه همسرم، برا همین به محض وارد شدن به هفته 8 که به طور معمول زمان تشکیل
قلبه، بدون تجویز دکتر رفتیم به یه مرکز سونوی شبانه روزی و سرسرانه سونو انجام دادیم و اون شب با
خیال راحت خوابیدیم
یکشنبه 17 دی 91 پسرمون برای اولین بارغذای کمکی خورد، حریره بادوم و خداروشکربدش نیومد و
مقداری که باید میخورد رو با خوبی و خوشی خورد. از شبی یک قاشق مربا خوری شروع کردیم و قرار
شد به یک نعلبکی برسیم. دکتر گفت به عنوان شام بهش بدیم بخوره بعدش هم شیر بخوره و بخوابه، برا
مامان که تعریف کردم کلی خندید، گفت دکتر یه جوری صحبت کرده انگار این بچه آدم بزرگه، لابد
مسواکشم بابید بزنه و شب بخیر هم بگه اونوقت بگیره بخوابه، کار بچه که انقدر دقیق و رو برنامه نیست،
راست میگفت مامانم، بعضی شبا حریره میخوره شیرشم میخوره اما انگار نه انگار که باید بخوابه، سر
حال تر از همیشه میشه و میخواد که تازه بازی کنه، خلاصه پسر ماهم غذا خور شده
چند وقتی میشه پسری به دیدن کارتون و مکلا تی وی البته برنامه هایی که تغییر رنگشون بالاست و
رنگی رنگی هستن علاقه نشون میده و ما هم از فرصات استفاده میکنیم و برای انجام کارهای خودمون
این بچه رو میسپریم به دست این جعبه ی جادو، بماند که کم عذاب وجدان نداریم بابت کارتون دیدن بچه
ای که هنوز نیم سالش هم نشده، میخوام براتون یه خاطره بگم از پسری و این تی وی، سه شنبه 19
دی بود که ازمن و پسری خواب عصرانه نوش جان میکردیم که یکدفعه با گریه از خواب پرید، من که
بدجوری بدخواب شده بودم و دوست داشتم به هر حربه ای شده دوباره بخوابونمش تی وی رو روشن
کردم و خوابوندمش جلوش و خودم هم کنارش خوابیدم، داشت بلند بلند گریه میکرد، نمیدونم خواب بد
دیده بود اونجوری داد و هوار میکرد، ناگهان با شنیدن صدای کارتون ساکت شد و بالتبع چشماشوکه تا
اون موقع برای گریه کردن بسته بود(به قول بابام برا اینکه از گریه کردنش با ماها تو رودربایستی نیفته
چشماشو میبنده تا راحت بتونه دهنشو باز کنه و گریه کنه) باز کرد و ساکت هم شد، کلی ذوق کردم
و خدا خدا کردم ساکت بمونه تا بتونم باز هم استراحت کنم، مدتی گذشت اما صدایی ازش در نیومد،
تعجب کردم، فکر کردم با خودم که چقدر بچم عاقل شده که داره با دقت کارتونو دنبال میکنه، چشمهاشو
نمیدیدم، نیم خیز شدم که ببینم چیکار میکنه که در کمال ناباوری دیدم وروجک خوابه که سروصداش
نیست، تا سر حد مرگ خوشحال شدم و گرفتم کنارش خوابیدم، تا چند روز از این اتفاق میمون سرمست
بودم و در پوست خودم نمیگنجیدم
حوالی ساعت 11شب پنجشنبه 21 دی ماه بود. شیرشو خورده بود و تعویض هم شده بود و باید
میخوابید، همسری خواب بود و منم خوابم میومد، معمولا باید تو بغل بگیرمش و پستانک بخوذه و چند
دفیقه ای هم راهش ببرم تا خوابش ببره، حال و حوصله ی هیچکدومشو نداشتم، کنارم خوابیده بودو نگام
میکرد و کمی بازی کردم باهاش، چشمهاشو میمالید، معلوم بود خوابش میاد،منتظر بودم بزنه زیر گریه تا
بلندش کنم و پروسه ی به خواب رفتنشو شروع کنم، قبلش دیدم خیلی بی حاله و انگار چشماش پر از
خوابه، اما نمیتونست بخوابه و کلافه بود، به ذهنم رسید از اونجا که قبلا خوابیدن روی شکمشو دوست
داشت رو شکم بخوابونمش شاید فرجی بشه، تا دمروش کردم در کمتر از چند ثانیه آروم شد و سرشو
گذاشت رو متکاش و خوابش برد، بدون هیچ سرو صدایی و هیچ مقاومتی، و من همچنان مبهوت این
خوابیدن راحت و زیباشم
از وزن گیری دوران بارداریم براتون بگم، ابتدای بارداریم 70 کیلوبودم (با قد 170)، از برکات حالت تهوع دو
ماه اول، به 68 رسیدم و آخر بارداری 75 کیلو بودم، بیشتر افراد از افزایش وزن بالاشون گله دارن اما
دغدغه من تو بارداری شده بود افزایش وزن ناچیزم، البته خدا راشکر تو سونو ها همیشه وزن نی نی
خوب بود و ما در تعجب بودیم که وقتی وزن من زیاد افزایش نداشته چطور وزن بچه خوبه؟! مامانم میگفت
احتمالا از وزن اصلی و قبلی خودم کم میشه و ب هفسقلیم اضافه میشه که همینم بود، وزن جوجوم
بالای سه بود و روز زایمان همه کلی تعجبناک شده بودن، بابام میگفت من موندم این بچه کجای تو
جاشده بوده آخه؟! تازه فکرشو بکنین با این وضع کم خوری و کم وزنی ، چطور دیابت باردای هم گرفته
بودم؟!
الان که 5 ماه از زایمان میکذره وزنم رسیده به 65 و همه به اتفاق میگن باید مواظب باشم این پسر منو
آب نکنه، شیر دادن خیلی وزنمو کم کرده، خوراکم نه تنها کم نیست که زیادتر از قبل هم شده، خلاصه
همه از چاقی بعد از زایمان گله دارن و کم نشدن اضافه وزنشون، من دارم لاغرتر از قبل بارداریم میشم که
البته خودم خیلی هم ناراحت نیستم