علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 16 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

5 ماهگی پسرک با پستی شله قلمکار!

1391/10/25 17:15
نویسنده : mahtab
454 بازدید
اشتراک گذاری

26دی ماه 90 در سرنوشت امروزم که پسرک 5 ماهه ام را در آغوش گرفته ام عجیب نقش آفرین بوده است

دقیقا یک سال قبل در چنین روزی بود که با انجام دومین سونوگرافی دوران بارداری ام، برای اولین بار

 صدای قلب موجود درونم رو شنیدیم، براساس تجربه بارداری ناموفق قبلیم (سال 89 و در هفته 8)

 میدونستیم که این سونو بسیار نقش آفرینه و  شنیده شدن صدای قلبش جوازیه برای ماکه هم خودمون

باور کنیم که قراره صاحب نی نی بشیم هم بتونیم بقیه رو خبردارکنیم، با اینکه فرداش امتحان داشتم نه

خودم دل تو دلم بود نه همسرم، برا همین به محض وارد شدن به هفته 8 که به طور معمول زمان تشکیل

قلبه، بدون تجویز دکتر رفتیم به یه مرکز سونوی شبانه روزی و سرسرانه سونو انجام دادیم و اون شب  با

خیال راحت خوابیدیم



یکشنبه 17 دی 91 پسرمون برای اولین بارغذای کمکی خورد، حریره بادوم و خداروشکربدش نیومد و

مقداری که باید میخورد رو با خوبی و خوشی خورد. از شبی یک قاشق مربا خوری شروع کردیم و قرار

شد به یک نعلبکی برسیم. دکتر گفت به عنوان شام بهش بدیم بخوره بعدش هم شیر بخوره و بخوابه، برا

مامان که تعریف کردم کلی خندید، گفت دکتر یه جوری صحبت کرده انگار این بچه آدم بزرگه، لابد

مسواکشم بابید بزنه و شب بخیر هم بگه اونوقت بگیره بخوابه، کار بچه که انقدر دقیق و رو برنامه نیست،

راست میگفت مامانم، بعضی شبا  حریره میخوره شیرشم میخوره اما انگار نه انگار که باید بخوابه، سر

حال تر از همیشه میشه و میخواد که تازه بازی کنه، خلاصه پسر ماهم غذا خور شدهتشویق

چند وقتی میشه پسری به دیدن کارتون و مکلا تی وی البته برنامه هایی که تغییر رنگشون بالاست و

رنگی رنگی هستن علاقه نشون میده و ما هم از فرصات استفاده میکنیم و برای انجام کارهای خودمون

این بچه رو میسپریم به دست این جعبه ی جادو، بماند که کم عذاب وجدان نداریم بابت کارتون دیدن بچه

ای که هنوز نیم سالش هم نشده، میخوام براتون یه خاطره بگم از پسری و این تی وی، سه شنبه 19

دی بود که ازمن و پسری خواب عصرانه نوش جان میکردیم که یکدفعه با گریه از خواب پرید، من که

بدجوری بدخواب شده بودم و دوست داشتم به هر حربه ای شده دوباره بخوابونمش تی وی رو روشن

کردم و خوابوندمش جلوش و خودم هم کنارش خوابیدم، داشت بلند بلند گریه میکرد، نمیدونم خواب بد

دیده بود اونجوری داد و هوار میکرد، ناگهان با شنیدن صدای کارتون ساکت شد و بالتبع چشماشوکه تا

اون موقع برای گریه کردن بسته بود(به قول بابام برا اینکه از گریه کردنش با ماها تو رودربایستی نیفته

چشماشو میبنده تا راحت بتونه دهنشو باز کنه و گریه کنهخنده) باز کرد و ساکت هم شد، کلی ذوق کردم

و خدا خدا کردم ساکت بمونه تا بتونم باز هم استراحت کنم، مدتی گذشت اما صدایی ازش در نیومد،

تعجب کردم، فکر کردم با خودم که چقدر بچم عاقل شده که داره با دقت کارتونو دنبال میکنه، چشمهاشو

نمیدیدم، نیم خیز شدم که ببینم چیکار میکنه که در کمال ناباوری دیدم وروجک خوابه که سروصداش

نیست، تا سر حد مرگ خوشحال شدم و گرفتم کنارش خوابیدم، تا چند روز از این اتفاق میمون سرمست

بودم و در پوست خودم نمیگنجیدمقلب

حوالی ساعت 11شب پنجشنبه 21 دی ماه  بود. شیرشو خورده بود و تعویض هم شده بود و باید

میخوابید، همسری خواب بود و منم خوابم میومد، معمولا باید تو بغل بگیرمش و پستانک بخوذه و چند

دفیقه ای هم راهش ببرم تا خوابش ببره، حال و حوصله ی هیچکدومشو نداشتم، کنارم خوابیده بودو نگام

میکرد و کمی بازی کردم باهاش، چشمهاشو میمالید، معلوم بود خوابش میاد،منتظر بودم بزنه زیر گریه تا

بلندش کنم و پروسه ی به خواب رفتنشو شروع کنم، قبلش دیدم خیلی بی حاله و انگار چشماش پر از

خوابه، اما نمیتونست بخوابه و کلافه بود، به ذهنم رسید از اونجا که قبلا خوابیدن روی شکمشو دوست

داشت رو شکم بخوابونمش شاید فرجی بشه، تا دمروش کردم در کمتر از چند ثانیه آروم شد و سرشو

گذاشت رو متکاش و خوابش برد، بدون هیچ سرو صدایی و هیچ مقاومتی، و من همچنان مبهوت این

خوابیدن راحت و زیباشمبغل


از وزن گیری دوران بارداریم براتون بگم، ابتدای بارداریم 70 کیلوبودم (با قد 170)، از برکات حالت تهوع دو

ماه اول، به 68 رسیدم و آخر بارداری 75 کیلو بودم، بیشتر افراد از افزایش وزن بالاشون گله دارن اما

دغدغه من تو بارداری شده بود افزایش وزن ناچیزم، البته خدا راشکر تو سونو ها همیشه وزن نی نی

خوب بود و ما در تعجب بودیم که وقتی وزن من زیاد افزایش نداشته چطور وزن بچه خوبه؟! مامانم میگفت

احتمالا از وزن اصلی و قبلی  خودم کم میشه و ب هفسقلیم اضافه میشه که همینم بود، وزن جوجوم

بالای سه بود و روز زایمان  همه کلی تعجبناک شده بودن، بابام میگفت من موندم این بچه کجای تو

جاشده بوده آخه؟! تازه فکرشو بکنین با این وضع کم خوری و کم وزنی ، چطور دیابت باردای هم گرفته

بودم؟!

 

الان که 5 ماه از زایمان میکذره وزنم رسیده به 65 و همه به اتفاق میگن باید مواظب باشم این پسر منو

آب نکنه، شیر دادن خیلی وزنمو کم کرده، خوراکم نه تنها کم نیست که زیادتر از قبل هم شده، خلاصه

همه از چاقی بعد از زایمان گله دارن و کم نشدن اضافه وزنشون، من دارم لاغرتر از قبل بارداریم میشم که

البته خودم خیلی هم ناراحت نیستمچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مهدیه
26 دی 91 10:20
سلام
خوبه علیرضا روی شکم می خوابه! من هر کاری کردم عادت نکرد روی شکم بمونه!!
منم بعد یک ماه از پایان بارداری ام به وزن قبلی ام برگشتم(تقریبا) ولی متاسفانه پوست شکمم کلی کش اومده و دیشب که رفته بودم دکتر، بهم گفت می تونی برش داری!!

سلام عزیزم
اوایل بیشتر دوست داشت، این روزها به ندرت پیش میاد، اون خاطره هم مربوط به اون مواقع نادر بود!
چه خوب که شما هم به وزن ایده آل رسیدی به این زودی!








یه کم زود نیست برای تصمیم درباره ی برداشتن پوست اضافه ی شکمت؟

مهدیه
26 دی 91 10:28
بوس برای مامان هنرمند
بوس برای پسر توپولی

ممنونیم

مامان امیــــــــرعلی(پســـــرک شیطـــون)
26 دی 91 11:29
عزیز دلم اولا 5 ماهگی ات مبارک ...
دوما قربون پسری بشـــم که اینقدره خوبه ...
مامانی منم دوران بارداریم خیلی چاق شده بودم درسته که نشون نمیداد ولی ی 10 کیلویی زیاد شدم الان تقریبا به وزن اولیه ام برگشتم ولی شکمم بی نهایت شُل شده و کلی غصه میخورم ایشاءا... این آقا پسری رو از شـــیر بگیرم باید برم ی باشگاه توووووپ

عکس علیرضا جونم مثل همیشه عالی بود ...


علیک سلام عزیزم ممنونم از این همه لطف
غصه نداره که! شما سنی نداری ، با ورزش ایشالا سریع برمیگردی به قبلت

مرضيه (مهدي جان مامان)
26 دی 91 11:37
سلام عزيزم
غذا خور شدن پسري مبارك.من هنوز موفق به ديدن عليرضا جون نشدم. به دادم برس. دلم آب شد!

علیک سلام چرا نمیشه ؟
همه که میتونن!
دوباره امتحان کن
صفحه رو ریفرش کن!

مرضيه (مهدي جان مامان)
26 دی 91 12:12
جايي كه بايد رمز وارد كنم قابل كليك كردن و تايپ كردن نيست. بايد چي كار كنم

عزیزم نمیدونم علتش چیه؟! از بخش پرسش و پاسخ نی نی وبلاگ بپرس
من نقدا برات عکسو میذارم تو یکی از پستهام
میام بهت خصوصی میگم کدوم پست
وقتی دیدی بهم بگو که برش دارم

مامان آوا
27 دی 91 0:08
خب پس عليرضاي كوچولوي ماهم غذا خور شده نوش جونش انشالله هميشه غذاشو خوب بخوره.
منم دقيقا 170 با وزن 68 بودم اول بارداري الان وزن70 اما كم كم ميخوام رژيم و شروع كنم . خيلي خوبه كه وزنت 65 شده .

سلام بله دیگه پسر ماهم بزرگ شد!
چه جالب هم قدیم؟!
ممنونم، وزن شما هم خوبه الان

مامان سها
27 دی 91 12:38
این یه هویی خواب رفتنا ای حال میده
انگار یه انرژی مضاعف به مامانا میده نه؟
ایشالا روز به روز شاهد پیشرفتاش باشیم
راستی عکسش خعلی ناز بود مامانی خعلی
چاکریم علیرضا

هر چی این یکدفعه خوابیدناشون آدمو سر کیف میاره بد خوابیدناش.ون آدمو از زندگی سیر میکنه، موافقی، نه؟!
ممنونم خاله جون،ما بیشتر

مرمر مامان محیا
27 دی 91 15:34
وااااااااااااااای پس من کجا بودم این پست رو ندیدم.......
از اخر به اول
من 9 کیلو اضافه کردم...الانم 10 کیلو کم کردم.59 بودم شدم 58...قدمم 160.ایشالا تند تند کم کنم...
پ چرا محیا از این خواب یهوییا ندارههههههههه

ما هم میخوایم غذای کمکی شروع کنیم بلکه نی نی تپل بشه


پس شما هم خیلی اضافه نکرده بودی، من از بیشتریا شنیده بودم تو حاملگی 12 تا 15 کیلو وزن اضافه کردن،


بیشتر از این چرا کم کنی مامان خانوم؟!
غذای کمکی رو اگه 4 ماهش بگذره شروع کنی بهتره ها، خودت البته استادی خاطره خوابش استثنا بود همیشه که اینطوری نیست خانوم
پس حتما عکس 5 ماهگیشو هم ندیدی؟!







مامانی محمد طاها
27 دی 91 17:00
سلام من طرز درست کردن آرد برنج رو پیدا نکردم میشه کمکم کنید؟ اگه میشه برام تلگراف کنید ممنون
مامانی محمد طاها
27 دی 91 17:02
راستی من نظرات رو خوندم علت اینکه نمیتونن رمز رو تایپ کنن چون شما براش کد گذاشتین که راست کلیک یا کپی نشه برا منم این طوری بود کد ها رو برداشتم

عزیزم ممنون بابت کمکت اما چرا بقیه مبیتونن؟

آرمو
27 دی 91 18:25
کاش پسرک منم اینجوری میخوابید. منم دیابت بارداری داشتم و الان برگشتم به وزن قبل از زایمان. اما یمخوام بیشتر کم کنم. البته من شیر نداشتم که بدم به پسرک
راستی نباید از آخر 6 ماهگی غذای کمکی رو شروع کرد؟ دکتر به شما گفت از 5 ماهگی؟ برنامه هم داد؟ آه اینجا مدلش فرق میکنه من دوست دارم طبق سیستم ایران غذا بدم بهش. الان پسرکم دقیقا 88 روزشه.

عزیزم من تو پست فقط یه خاطره نوشتم نه عادت و کار همیشگی پسرکو، بلیشتر وقتا به سختی و با کلی گریه خوابش میره
خوبه که وزنت به این سرعت پایین اومده
اینجا هم از ابتدا ی ماه 6 یعنی آخر 5 تا آخر 6 میگن میشه غذا رو شروع کرد اما باز هم بستگی به شرایط و وزن بچه و نظر دکتر داره، قانون تغییر ناپذیری نیست، پسر من شب تا صبح شیر میخواست و سیر نمیشد این شد که دکتر اجازه داد، البته همچنان شب تا صبح مثل اتصال شلنگ به شیر به من وصله

مامی امیرحسین
27 دی 91 19:55
جانم.... چه تپل مپل شده ماشا...
انصافا" این شیر دادن خیلی وزنو کم میکنه منم اشتهام زیاد شده ولی وزنم بالا نمیره فقط موندم وقتی از شیر گرفتمش چجوری خوردنمو کم کنم!!
راستی قد و وزنش چقده؟

ممنونم
همینوبگو، اگه با این وضع بخورم بعدا معلوم نیست چه شکلی میشم؟!

شاپرک
27 دی 91 21:48
خدا حفظش کنه عزیزم

ممنونم عزیزم خدا رها خانم شما رو هم حفظ کنه براتون

مرمر مامان محیا
28 دی 91 0:59
اتفاقا دیدم عکس علیرضای خوشمزه و کیک شوووووووو...هوس هم کردیم کیک کاکائویی دختر...ببوس خوشتیپ پسرتو...
والا همون طور ک گفتی قانون نداره.بسته به آمادگی نی نی داره.محیا اصلا با شیر سیر آنچنانی نمیشه.حتی شیر خشک هم گاهی دادم.اشتیاق عجیبی به خوردن داره.وقتی سر سفره میذارمش رو پام رد قاشق رو تا دهنم میگیره...از طرفی گردنش رو سفت نگه میداره.عضلات دهانش سفت شده.جویدن با فک رو یاد گرفته واینا یعنی امادگیش رو داره.ولی باید با آرامش بیشتری شروع کرد.البته حتما قبلش با دکترش هماهنک میکنم...هر چند خودم از 3 ماهگی غذا خور شدم

ممنونم
ایشالا به سلامتی
محیا جونو از طرف من ببوس

رها
30 دی 91 22:36
من هم نگران کاهش وزن نیستم بتدریج خودش کم کم کم شد
الهی بگردم دختر من هم یکی دو بار پیش اومده که بدون شیر خوردن خوابش ببره درک میکنم حس خوبی میده ...
ببووووووسش

چه خوب! خدا راشکر
واقعا لحظات ناب و تکرار ناشدنین مواقعی که اونجوری میخوابن
ممنونم، شما هم دخملی رو ببوس از طرف من

shahedeh
11 اردیبهشت 92 14:36
Rasti kheili mamnun baraye link.. man ham hamchenin mikonam

یور ولکام هانی