ماه به دنبال ماه
قدیم تر ها،
نه خیلی قدیم،
همین دو سه ماه پیش،
شبی به اتفاق همسر و پسرم در خیابان بودیم و مشغول پیاده روی که پسرکوچولویی توجهم را به خودش جلب نمود،
سرش رو به آسمان بود و بر لبان خندانش "ماه، ماه" نقش بسته بود،
خدا میداند درآن لحظه تصور پسرکم در نقش آن پسربچه چقدر برایم لذت بخش بود،
آن روز گمان نمی کردم به این زودی شاهد ایفای نقش پسرک خودمان باشم،
تا اینکه،
در ماشین نشسته بودیم،
برای سرگرم نمودنش سرش را به بالا هدایت کردم و با اشاره گفتم: "ببین مامان، اون ماهه"،
خندید،
نمیدانم به من یا به او،
چند دقیقه گذشت،
مسیرمان در خلافش قرار گرفت و از دیدگانمان دور گشته بود و فراموشش کرده بودم و به گمانم فراموشش کرده بود،
وقتی بعد از دقایقی صدای ِ "ماه" گفتن پسرکمان و همینطور دیدن خنده ی نقش بسته بر لبانش تصویر آن پسر بچه را در ذهنمان تداعی نمود دوباره یادم آمد که چقدر بزرگ است خداوندی که شرح بزرگی اش از توان ما خارج است.
الهی شکرت
پی نوشت: این ماجرا مربوطه به 15آذر امساله و تاریخ قمری اون شب میشه 3 صفر، یعنی هلال ِ ماه ِ شب چهارم.
تو که ماه بلند آسمونی منم ستاره میشم دورت میگردم
اگه ستاره بشی دورم بگردی منم ابر میشم رو روتو میگیرم
اگه ابر بشی رو مو بگیری منم بارون میشم چیک چیک میبارم
اگه بارون بشی چیک چیک بباری منم سبزه میشم سر در میارم
اگه سبزه بشی سر در بیاری منم گل میشم و پهلوت میشینم
اگه تو گل بشی پهلوم بشینی منم بلبل میشم چه چه میخونم
نمیدونم چرا این شعر رو خیلی دوست دارم؟!