دو شب خاطره انگیز در اصفهان
سلام دوستان
سفرهای ما به اصفهان همیشه در نوع خودش منحصر به فرد و باور نکردنیه،
اصلا فکر نکنین وقتی میگم رفتیم اصفهان یعنی رفتیم به گردش و دیدن ابنیه تاریخی و مکانهای دیدنی، نه اصلا همچین فکری نکنین،
این دفعه که دیگه از بی نظیر ترین سفرهامون بود ، نفهمیدیم کی رسیدیم و کی برگشتیم؟!
گفته بودم که قرار بود یه تولد بگیریم، به لطف خدا گرفتیم و بد هم از آب درنیومد، جای شما خالی...
اما نگفته بودم قراره برای پسر ی عقیقه کنیم، اون هم به لطف خدا و البته کمک همکاری بی دریغ بقیه انجام شد.
من در برگزاری این دو تا مراسم که به ترتیب جمعه و شنبه شب برگزار شدن کمترین نقش ممکن رو داشتم، یعنی شما اینجور یتصور کنین که همه داشتن همش میدوییدن و کار میکردن و من هم همش داشتم این بچه رو نگه میداشتم، این چند روز خیلی بدقلق شده بود و خیلی نق میزد، بغل هیچکس جز من هم نمیرفت، البته گاهی خوش اخلاق بود و بازی میکرد ولی یه دفعه به هم میریخت اعصابش و کلی گریه زاری راه مینداخت، دستهاش هم همش تو دهنش بود، انگار برای دندوناش بود این حالتاش.
از آماده بودن من و پدرش برای تولد همینو بگم که برای پسرکمون اون کادویی رو میخواستیم نشد تهیه کنیم و دست به نقد براش یه لب تاب گرفتیم، البته پلاستیکیشو دیگه که تا همون شب کادو هم نشده بود و تازه تو مسیر خرید کیک تا خونه کاغذ کادو خریدیم.
گرچه همه چیز هول هولکی و با عجله بود اما باز هم خوب بود و برا خودش یه خاطره شد اون شب.
عکسهای تولد اصفهان رو ایشالا با عکسهای تولد تهران که قراره جمعه خونه خودمون بگیرم بعدا براتون میذارم،
فعلا خدا نگهدار
تو این عکس البته به صورت کاملش دقیقا 21 نفر و نصفی حضور دارن(دختر دایی همسری بارداره) و عکس جالبی شده
واین هم عکسی از آبگوشت عقیقه در حالی که من پسرک به بغل دارم همش میزنم، جای شما خالی...