علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 17 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

پسرک ِ صرفه جو

لطفا اول ادامه مطلب رو بخونین... ........ ............ دو نکته مهم و درعین حال جالب تو تلفظ تمام کلمات پسریمون اکتفا کردنش به همون هجای نخستشون و بعد هم به کار بردن یک تلفظ برای تعداد زیادی کلمه مختلفه (مثل da)، البته میدونم که به خاطر سنش هم هست و مسلما بعدا کاملشونو میگه اما برام جالبه که مثل خیلی از بچه های دیگه نمیاد تلفیقی از حروف مختلف کلماتو به کار ببره، بلکه بیشتر اوقات همون ابتدای کلمه رو ادا میکنه، پسرمون صرفه جوئه دیگه   در مورد اون نکته دوم که گفتم برای چند تا کلمه یک کلمه یِ ساخت خودش مثلا da رو به کار میبره تو درس آواشناسی یه مثالی داشتیم که خیلی جالب بود براتون میگم: فرض کنین پسرم دفتر میخواد، منم چشمهامو بست...
4 آذر 1392

طوطی ِ خونه ی ما

این روزها گوشش مدام به زبان ماست، یک بار تو ماشین بودیم که یک کلمه ای رو بعد از شنیدنش از ما به زبون خودش تقلید کرد و گفت: ...(متاسفانه یادم رفته اون کلمه چی بود!) من و همسرم کلی تعجب کردیم و گفتیم علیرضا مگه تو طوطی هستی؟ دیدیم گفت : دودی؟ ما رو میگین؟ کل مسیر اینجوری بودیم ...
2 آذر 1392

کاراگاه پسری و همکارش

تصویر شماره (1)     تصویر شماره (2)     تصویر شماره (3)     تصویر شماره (4)     تصویرشماره  1 صحنه ای رو نشون میده که منظور  هدف جناب کاراگاه ماست، در تصویر شماره2 میتونین دستیار کاراگاه رو مشاهده کنین، تصویر شماره3 هم دور شدن با عجله ی کاراگاه و دستیارش  از محل رو بعد از   اتمام کار (خالی نمودن ویترین از اجناس داخلش با چسبوندن   این وسیله    انگری برد به شیشه کمد و باز نمودن ویترین) نشون میده، همونطور که تو تصویر شماره 4  مشاهده میکنین نتیجه ی کار  هم میشه رسیدن به این ماشینها و بازی باهاشون البته به مدت خ...
1 آذر 1392

از اون پو تا این پو

*مادربزرگش عاشق پولکیه و این علاقه رو پسری هم به ارث برده انگار، به زبون خودش بهش میگه "پو" میخوای؟ و این وروجک در جواب نه نمیاره، و هر دوشون کیف میکنن از این بده بستون، و من خوشحالم که هر دوشون خوشحالن هرچند حین این  همه  "پو" دادن و "پو" گرفتن فرشهای خونمون هم از چسبناک و کثیف شدن بی نصیب نمیمونن   *به پسری میگم بیا بخواب تا پوشکتو عوض کنم، میخوابه روی زمین،  روی پارچه ی مخصوصش، به همسرم میگم میشه بی زحمت از بالای کمد یه پوشک  بدی ؟ پسری که این روزها گوشش مدام به دهان ماست و شده طوطی¹  خونمون  با لحن پرسشانه میگه"پو؟" و من یکدفعه یاد این حسن تصادف بانمک وخنده دار میفتم و میگم: ...
29 آبان 1392

ساز ِ مخالف می زنی...

اوایل که راه رفتنو یاد گرفته بود تو خیابون هم میشد باهاش راه رفت، دست دوتاییمونو میگرفت و باهامون راه میومد، ما هم باهاش تاتی تاتی میکردیم، دقت کردین چی شد؟ اون راه میومد و ما تاتی میکردیم...  [خنده] حالا مدتیه که دیگه نه تنها  نمیخواد دستمونو بگیره، دقت داشته باشینا اون دست ما رو میگیره نه ما دست اونو؟ (داستانشو شنیدین که؟!)، بلکه حتی نمیخواد باهامون هم مسیر باشه، (چه دنیاییه؟ از دست این بچه ها! خوبه  تا همین دو روز پیش نمیتونست از جاش بدون کمک ما تکون بخوره ها ...[چشمک] ) این روزها وقتی تو کوچه و خیابون میذاریمش زمین درست مسیری برعکس ما رو در پیش میگیره، باور کردنی نبود برام که همون موقع که داشت برعکس  ما به سمت شما...
12 آبان 1392

پسر ِ خارجکی ِ ما

من چیکار کنم از دست این پدر و پسر ؟! سر نماز بودم، پدر و پسر هم مشغول کامیون بازی بودند، پسر در حال پیاده شدن از ماشینش بود که پدر رو کرد به پسر  و گفت: پدر: دیگه دوست نداری قام قام کنی؟ پسر: no   (با یک صدای زیر و کش دار و تن شبیه جمله ی سوالی و لوس گونه که واقعا خنده داره ) پدر "با تن لوس گونه": چرا دوست نداری؟ پسر "با لوسی بیشتر از قبل" : no پدر "کاملا بی ربطانه و صرفا برای ادامه پیدا کردن مکالمه (چون سوال دیگه ای به ذهنش نمیرسه که پسر جوابشو  بلد باشه) میپرسه": ساعت چنده ؟ پسر با همون صدای لوس جواب میده: ده  .................  ............................... (و این مکالمه دو سه بار ریپلی ...
10 آبان 1392

ارمغان دو روز فرخنده + داستانک

*روز عید قربان(24مهرماه) وقتی داشتیم میرفتیم برای دیدن مادربزرگم و مادر و پدرم تو راه ، تو ماشین به پسرم گفتم: "علیرضا عزیز من کیه؟ " تو گوشش گفتم، بگو من. "پسر من کیه؟" و چند بار این کارو تکرار کردم تا بالاخره یاد گرفت و با لحن و لهجه ی بسیار زیبایی جواب داد: "ممممم  maaa"            " ما" نه ها ma (اول کلمه مدرسه البته کشیده اش) خیلی وقت بود که دوست داشتم این رو یاد بگیره، البته باهاش کار نکرده بودم، خلاصه خیلی مزه داره، گرچه همیشه هم جواب نمیده و هر وقت دلش بخواد میگه .   *جمعه 26 مهر عروسی دعوت بودیم، بماند که چقدر با نخوابیدن به موقعش برنامه هامونو به هم زد، همسرم بردش حمام، گفته بود...
9 آبان 1392

ما و زودپزمون

زود پز خونه ما از قضا در نوع خودش بی نظیر و شاید هم کم نظیره. بعد از بستن درش و گذشتن مدتی که مواد داخلش به نقطه  جوش میرسن و همچنین بالا اومدن اون دکمه قرمز رنگ احتمالا معرف حضورتون(که حاکی از پر شدن تمام فضای زود پز از بخاره) هر چند دقیقه یک بار و محض خالی نمودن بخارات اضافه و همچنین جلوگیری از بروز خطر احتمالی ترکیدنش، شروع میکنه به خارج نمودن ناگهانی مقادیر متنابهی بخار از خودش به همراه ایجاد یک صدای بسیار هولناک ...   اوایل که هنوز بهش عادت نکرده بودیم (و پسری هم هنوز وجود خارجی نداشت) هر بار با شنیدن صداش یه چند متری (که البته اغراقه) که نه چند سانتی از جامون می پریدیم بالا. از وقتی پسرکمون جزء آدمها شده و ترس رو متوجه ...
25 مهر 1392