علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

پسر ِ باسیاست ِ ما

1394/6/2 15:43
نویسنده : mahtab
641 بازدید
اشتراک گذاری

38. یا حفیظ

رفته بودیم پارک نهج البلاغه، بالاخره بیل مکانیکی محبوبش رو سوار شد، تو فروشگاهش  جرثقیلی دید و خواستش و نخریدیمش،  گریه کنان بود که اومدیم بیرون،  بغل باباش بود و هر دو در حال دویدن بودیم،  هر لحظه با دور شدنمون از محل مورد نظر صدای پسرک  بلند تر می شد و تعداد ِ چشمهای ِ به سمتمون بیشتر، تو بد مخمصه ای گیر کرده بودیم که ناگهان از میون گریه هاش متوجه شدیم می گه "منو ببرید فقط ببینمش" خندونک(درسته اینطوری حرف خودش نشد و براش نخریدیم اما حرف ما هم نشد و با گریه هاش حداقل مجبور شد ما رو برگردونه به مغازه، شده فقط برای دیدن و سفارش دادن برای زمان ِ مناسبش).

 

رسیدیم نزدیکِ مهد کودک، موقع پیاده شدن گفت  من نمیام، به زور بردمش و اتفاقا خیلی زود آروم شد و حسابی  هم بهش  خوش گذشت، بعدا ازش پرسیدم چرا اون بچه  موقع مهد کودک رفتن گریه می کرد، گفت آخه من گفتم اگه تعطیله منو نبر، وقتی باز باشه که می رم مهد کودکزیبا ( دلیل از این قانع کننده تر کی می تونه بیاره؟؟؟!!!).

 

تو مغازه ی خرازی بودیم که از این ماهیگیر ها دید و گیر داد که برام بخر، می دونست که داره و اصرار می کرد بخرم تا دو تا داشته باشه، به هر ترفندی که شده آوردمش  بیرون و حواسش رو پرت کردم، در کمتر از پنج دقیقه بعد بهش گفتم خیلی خنده داره که بعضی بچه ها با اینکه یک اسباب بازی ای رو دارن می گن بازم میخوامش و برام بخر، گفت  "نه، من که دارم، گفتم برا ریحانه بخر بهش بدم" خنده(بچه  اینقدر زرنگ!!!!؟؟؟؟)

پسندها (5)

نظرات (0)