سفرنامه ی اصفهان (مرداد 94)
36. یا علی
چهارشنبه صبح رفتیم به سمت اصفهان و جمعه صبح هم برگشتیم،
این سفر تقریبا از رکوردهامون محسوب می شد،
قصدمون در آوردن ِ پسرک و مامان جونش از دلتنگی بود،
چند روز بود پسرکمون مدام می رفت و میومد و می گفت "بریم esevan، من دلم برا مامان جون تنگ شده!!!"،
این بار اخلاقش در طول سفر خیلی بهتر از دفعات قبل بود و خیلی آروم تر بود و تحمل می کرد مسافت داخل ماشین بودن رو،
و از خصوصیات جالب مربوط به مسافرتش اینکه وقتی همسرم ازش می پرسید می خواهی برات چیزی بخرم می گفت "نه" و این در حالیه که من معمولا هر بار که ازم سوال بشه دست رد به سینه ی سوال کننده نمی زنم و به هیچ وجه نمیذارم ذوقش کور بشه، نمی دونم چرا از این نظر به من نرفته؟!،
و اخلاق دیگه اش هم اینکه اصلا تمایلی به استفاده از سرویس بهداشتی های تو راهی نداره و در جواب سوالمون برای رفتن یا نرفتن به w.c می گفت "بریم esevan دستشویی!!!" .
کمتر از دو روز اونجا بودیم و اوقاتمون به دید و بازدید و کمی هم گشت و گذار در باغ و میون ِ درختان میوه و آب بازی در حیاط و ... گذشت.