تجربیات ِ مادرانه از بدقلقی های کودکانه (2)
27. یا بصیر
اصرار زیاد به من برای خوردن آبنباتی که خودش دوستش نداشته در حالی که روزه بودم و بعدش هم گریه و زاری، و ساکت شدنش با اجرای نمایشی از سوی من مبنی بر خوردنش، با نمایش سیر تمام شدنش (خرد کردن و شکستنش در دستانم به شیوه ی تردستان) و بعد هم خوردن نمایشی اش،
گریه ی زیاد دنبال باباش برای رفتن به عیادت بیمار، و ساکت نشدن تا حدود یک ساعت، اونم وقتی دید باباش نزدیکه و قراره ببرتمون پارک،
دستور های ریز و درشتی که خیلیاشون غیرمنطقی هستند و نشدنی و بقیشون منطقی اما خب باعث به هم ریختن نظم و اعصابمون می شن، مثل "قرآن نخون، اونجا نشین، من این کارتونو دوست ندارم، میگ میگ بذار، "،
گریه ی ممتد بعد از خروج از پمپ بنزین بدون بنزین (همون روز 25 تیر که تو راه کنار هر پمپ بنزین یک صف قطاری درست شده بود و بعدا تو اخبار هم اعلام شد)، و تکرار خستگی ناپذیر این جمله "بریم بنزین بزنیم"،
اصرار به آوردن ماشین داخل حیاط آقاجون درحالی که تو حیاط آفتاب بود و تو کوچه سایه، و بعدش هم گریه و زاری و ....،
گریه به خاطر ریختن آب روی سرش بعد از آب بازی در حیاط خونه ی آقاجون و لجبازی بعدش برای پوشیدن لباس خیسش،
اصراربرای درآوردن ضبط ماشین از جاش و گذاشتنش تو داشبورد وقتی که ماشین تو پارکینگ بود و نیازی به این کار نبود، و بعدش هم گریه در اثر مخالفت باهاش،
و مخالفت های ریز و درشت دیگه با کارهایی که بعضیاش مربوط به خودشه و بعضیاش هم مربوط به ماست،
اینها گوشه هایی از جنگ جهانی روزهای اخیرمونه که از روزهای پایانی ماه مبارک تا همین الان حسابی درگیرشیم،
با اینکه در تئوری میدونم راه حل رو اما نمی دونم چرا در عمل واقعا کم آوردیم؟؟؟!!!!
این ماجراها با همه ی اعصاب خرد کن بودنشون در دو نکته مشترکن،
*اول اینکه پسرخان ما به هیچ وجه اهل زیربار حرف زور رفتن نیست و شدیدا اهل گفتمانه، و نمونه ی واقعی اون شعاره که "هرگز یک ایرانی رو تهدید نکنید"،
*و دوم اینکه اساس بسیاری از حرفهاش که ما اونا رو غیر منطقی و زور می دونیم در اصل درست و منطقیه، مثل اصرارش به اوردن ماشین داخل حیاط و دراوردن ضبط ماشین، و مشکل سر عدم درک استثناء بودنشونه،
البته بگم که مشکل از وقتی حاد شد که یک اصل روانشناسی به ذهنم خطور کرد که "که نباید اجازه داد بچه ها در امور والدینشون دخالت کنن و دستور بدن"،
شاید بدون این فرضیه می شد با هم کنار بیاییم، اما با پیدا شدن ناگهانی سر و کله اش جنگ مابینمون بالا گرفته و آتش بس دست نیافتنی شده،
حالا موندم که مرز آزادی 7 سال اول زندگی کودک با اختیارات والدین و اطرافیان چیه دقیقا؟ من که کلا گیج شده ام و دانسته هام به کمکم نیومدن فعلا...
ممنون میشم اگر مثل همیشه با راهنماییهای ارزشمندتون چراغ راهمون باشید.
پ.ن: دلم نمیاد اضافه نکنم که پسرمون در کل بچه ی حرف گوش نکنی نیست و در بیشتر موارد وقتی چیزی میخواد و بهش نه می گیم می پذیره، هرچند به سختی، و این موارد ذکر شده تازگیها پیش اومدن و البته این حالات در روز مداوم پیش نمیان و اوقات خوب و خوش و قربان صدقه رفتن هامون هم کم نیست، اما خب تحمل همون روزی یکی دو بار بدقلقی هم سخته، هم برای ما و هم برای خودش، ما سرمون درد میگیره و اون گلوش.