سه ساله شدن در آستانه ي دوسال و یازده ماهگي
25. یا مذل
امروز به تاریخ ِ قمری سه ساله که زمینی شده ای ای فرشته ی آسمانی من...ای میهمان ِ ماه ِ مبارک...ای هدیه ی شب ِ قدر1 .
و اما بيست و پنج تير دوسال و يازده ماهه مي شوي ان شاالله.
1 شب 27 ماه مبارک رمضان هم بنا بر نقلی می تونه شب قدر باشه.
خیلی از روز مره های مربوط به این ماهت رو تو پست قبلی آوردم اما چندتایی رو که بعدا اضافه شدن اینجا یادداشت می کنم:
خيلي زياد بهمون می گه "ميخواهي کمکت کنم؟" و اتفاقا همین کار رو هم میکنه و اگر کیفش کوک باشه در انداختن سفره و جمع کردنش کمکمون می کنه، آشپزی هنوز جای خود داره.
12تير بعد از رفتن مهمونامون (دوستمون که فرزند دوم دار شدن به تازگی) تو خونه راه می رفت و می گفت حوصلم سرميره، با اینکه سعی کردم جلوی روش به کار نبرم این عبارتو، گفتم خب برو بخواب، گفت وقتی حوصلم سر میره که نباید بخوابم،من یه بچه مثل خودم ميخوام، من داداش ميخوام (لازم به ذکره که دوستمون اشاره ای داشتن به این موضوع که ایا نمیخواهیم براش نی نی بیاریم؟! اما بیشتر از هرچیز حضور اون داداش کوچولو رو در طرح این مسئله موثر می دونیم).
16تير ماه وقتی از خواب بیدار شد گفت "خواب ديدم داريم ميريم اصفهان"، تا حالا خودش اشاره نکرده بود به خواب دیدنش فقط گاهی که از اتفاقی حرف میزد که ما درموردش حضور ذهن نداشتیم ازش می پرسیدم "خواب دیدی؟".
شديدا به ناراحتي و اشکهامون حساسه، اگر چهره ي جدي به خودم بگيرم با دستهاش سعي درباز کردن لبهام مي کنه و مي گه "خوشحال باش"، تا از تلويزيون برنامه ي مداحي يا روضه خواني پخش ميشد سريع برميگشت به من و باباش نگاه ميکرد و ميپرسيد "گريه نکردي؟".
نميدونم ازکي و کجا توذهنش مونده که خداتو هواست، حالا مدتيه دارم تلاشمو ميکنم بفهمونم بهش که خدا همه جا هست، حالا براي توجيه.گريه هامون ميگه "خدانيومده گريه کردي"، منظورش امام زمانمونه.
تو ارتباط گرفتن با دیگران کمی بهتر از قبل شده و دست میده، اما "سلام" رو هنوز به زور و هر وقت دلش بخواد ادا می کنه.
کتاب خوندنمون رو خیلی دوست داره،
همینطوری و در قالب بازی بعضی کلمات انگلیسی رو بهش یاد دادم حالا خودش هرچیزی رو که میبینه میپرسه به انگلیسی چی می شه، اعضای بدن ، مامان و بابا، سلام و خداحافظی و چند تا از حیوونات رو یاد گرفته، یه روز داشت با تبلت بازی می کرد، داشت به باباش می گفت "بذار این اپله رو بندازم اون تو"، باباش نفهمید چی می گه، بعدا کاشف به عمل اومدیم منظورش سیبه، قضیه ی عید دیدنی و اون مجسمه ی زرافه و مستر جیراف رو هم یادتونه احتمالا؟ قبلا تعریف کردم.
خیلی منتظر تولدشه و می گه تولد باب اسفنجی و انگری بردز داشتم، حالا دوباره باب اسفنجی درخواست می کنه، اما اگر خدا بخواد من نقشه های کشیده ام در زمینه ی "توماس".
خدایا شکرت...بیشتر از همیشه...