انعکاس ِ رفتار ِ ما
یا تواب
اولین برخورد پسرمون با بچه ی کوچکتر از خودش (البته از وقتی که دیگه راه می رفت و برای خودش صاحب راي شده بود و وجود بچه ی دیگه رو برای خودش مزاحم می دونست، نه مثل بچگی هاش که تا بچه می دید با ذوق و شوق می گفت "نی نی") وقتی بود که بهار رو دید...البته قبل از اون هم وقتي ده ماهش بود یک بار با دختر همسایه مادرشوهرم هم روبه رو شده بود و اون روز هم حرکات خطرناکی داشت و باید مراقبش می بودم، با بهار خوب بود مگر اینکه ما جلوي ديدگان پسري بهش توجه می کردیم، اگر بهش توجه می کردیم و بهش می خندیدیم و باهاش حرف می زدیم سریع می اومد و یه چک می خوابوند توگوشش...طفلی بچه یکدفعه هاج و واج می شد...اوایل نمی فهمید چه خبره، کی میزنش و برای چی میزنش...اما وقتی یکی دوباری با دستان پسری نوازش شد دیگه حساب کار دستش اومد و رفت تولاک دفاعي و از اون به بعد تا پسری می رفت سمتش هنوز هیچی نشده گريه زاري راه مينداخت و جیغ بنفش می کشید، خیلی از اوقات پسرمون واقعا هیچ قصد بدی نداشت و می خواست بره کنارش بشینه یا می خواست با دستش بهار رو بگیره و با خودش ببره برای بازی اما دیگه مارگزیده شده بود اون بنده خدا...البته چون می دونم خیلی از شما مامانها الان دچار همذات پنداری شدین و کفرتون گرفت از دست پسرمون باید بگم روی هم رفته پسرمون خیلی بهار رو دوست داشت و جز دو سه باری که به خاطر دقت نکردن ما حساسیتش برانگیخته شد همیشه باهاش خوب بود و حتی یک بار با تکون دادن نی نی لای لای بهار تونست بخوابونتش...
این پست رو ننوشتم که خدای نکرده از بیان غلدر بودن پسرمون یا کتک زدنش تعریف کرده باشم...اینها رو نوشتم تا بگم من از اینکه پسرمون بچه ای رو بزنه یا اذیت کنه خیلی خیلی ناراحت و شرمنده میشم هرچند می دونم که اون این کارارو در کمال ناآگاهي و بچگی انجام میده...حالا مامان بهار که خودش عاشق پسرمونه اما همیشه از اینکه یه مامانی از دیدن کتک خوردن یا اذیت شدن جگرگوشه اش از دست من و پسرم رنجیده بشه خیلی معذب میشم...خدا رو شکر این اتفاق جز یکی دوبار بیشتر پیش نیومده و مدتهاست که پسرمون در قبال بچه های دیگران خیلی خوب و منطقی و آروم برخورد می کنه و اگر هم مشکلی بوده اغلب سر وسایلش بوده که بچه ها برمی داشتن یا ما اصرار داشتیم بهشون بده که هربار شدیدا در جهت دفاع از خودش و وسایلش بر میومد...
علاوه بر این ها واکنش همسرم و پدرش و گاهی هم مادرشونه که برام ناراحت کنندست...هردوشون به اتفاق از اینکه پسری می تونه از خودش به خوبی دفاع کنه و به قول خودشون اینقدر قوی و غلدره که نمیذاره حقشو بخورن کلی ذوق می کنن و خوشحالن...البته که اونها هم راضی به آزار دیدن بچه های دیگه چه بهار که نوشونه و چه بقیه نیستن و نخواهند بود و در جهت اصلاح روابط گام بر می دارن همیشه اما خب همینکه بعد از اتمام جنگ و جدل بچه ها اونها این موضوع را با اب و تاب و به عنوان سرگرمی مطرح میکنن من رو به فکر فرو می بره که "نکنه با برخورد نادرست خودمون باعث نهادینه شدن رفتارهای نادرست در بچه هامون بشیم؟ مگه غیر از اینه که الان خنده کنان از دعوا و کتک کاری بچمون حرف می زنیم و بعدها گریه کنان از رفتار تند و خشن فرزندمون گلایه داریم؟!"
پی نوشت: امشب ان شاالله تولد داریم...اما صاحب تولد از پریشب تاحالا شده میزبان یک عالمه دونه های کهیر...خدایا ما که قبول داشتیم توانای مطلق تویی و حکمرانی از آن خودت است...پس رحمی نما و به همین مقدار قرمز شدن ِ بدنش راضی شو و باقی اش را برما ببخش که بدترشدن اوضاعش موجب منصرف شدنمان از گرفتن هرگونه عکس و فیلم از تولد دوسالگی اش خواهد شد...