مادران و گريه ی کودکان
یا صابر
نمی دونم چرا از وقتی مادر شده ام با شنیدن ِ صدای ِ گریه ِ بچه ها انگار بر دلم نیشتر می زنند و ناخواسته می خواهم بزنم زیر ِ گریه...با این حساب شاید مواقعی که پسرکم در حضور بقیه گریه سر می دهد همین حال ِ مرا دیگر مادران داشته باشند درحالیکه در آن لحظات من ِ مادر صبورترین و بی تفاوت ترینم نسبت به او...البته نه اینکه در صدد آرام نمودنش نباشم اما اوضاع و احوال ِ دلم مطمئنا به منقلبی و آشوبی ِ وقتی صدای گریه ی کودک ِ دیگری را می شنوم هم نیست...
پی نوشت1:این موضوع رو قبلا از زبون زن داداشم شنیده بودم و بعد از تولد پسرم بود که کاملا درکش کردم.
پی نوشت2: شاید همین حس ترحم به گریه ی کودکان دیگر است که باعث میشه اگر دیدیم یه بچه ای در کنار والدینش داره خودش رو با گریه تیکه پاره می کنه دلمون براش خیلی می سوزه و باخودمون میگیم عجب پدر ومادر بیرحمی! و تا خودمون به عنوان والد تجربه نکرده باشیم شرایطی رو که فرزندمون خواسته ی نا به جایی داره و می خواد با گریه کارش رو پیش ببره و مجبورهستیم به تحمل ِ گریه هاش ،نه علاقه مند به شنیدن صداش، درک نکنیم که چقدر بده این قضاوت های بی جا و کاسه ی داغ تر از آش شدن ها