ماموریت ِ ناتمام
پنج شنبه 21 فروردین، ساعت 18 ِعصر
از صبح تو خواب تا الان شير نخورده، از پنج و نيم تا شش عصر عصر حسابي گريه کرد به نحوی که داشتم پشیمون می شدم، بعدش خوب شد و يادش رفت اما نخوابيده، حالا ميخواهيم بريم خونه بابا اينا.
پنج شنبه 21 فروردین، ساعت 22 ِ شب
تازه رسیدیم خونه، اونجا اصلا اذیت نکرد، جز یک بار که بهم گفت "دی" یعنی شیر و منم گفتم تلخ شده دیگه سراغش رو نگرفت، با بچه های داداشم بازی کرد و سرگرم بود، غذاش رو زودتر بهش دادیم تا سیر باشه، زن داداشم بهش داد با همراهی بچه ها، دو بار هم از مامانم سراغ شیر گرفت که داخل لیوان خورد، یک بار هم دیدیم میگه "می می " که برای من مفهوم نبود چی میخواد، رفته بود کنار یخچال و اشاره کرده بود، منظورش پستونک بود، کلا مظلوم شده از صبح، این جوری بیشتر دلمون براش کباب میشه، به قول زن داداشم یک سال و چند ماه به بچه ها شیر دادن و سختی کشیدن مادرا رو کسی نمیبینه اما تا از شیر میگیریمشون همه از دم دلشون براشون می سوزه، خود مادر که جای خود داره،
تا تو ماشین نشستیم سرش رو به پیدا کردن ماه تو آسمون گرم کردم و هنوز چند بیت بیشتر لالایی نخونده بودم که خوابش برد، آخه از صبح ساعت 8 تا اون موقع چشم بر هم نذاشته بود، خونه که رسیدیم بعد از در آوردن لباسهاش و گذاشتنش تو رختخواب بهش شیر دادم، چه حس خوبی بود، تازه قدر لذت این نعمت رو چشیدم انگار، اشک تو چشمهام جمع شد، فرصت به این خوبی داره تموم میشه، دیگه بهم نمیگن "خوش به حالت، دعات مستجابه، چون بچه شیر میدی"، خدا ایشالا به حرمت این شب جمعه همه ی بچه ها رو برای پدر مادرهاشون حفظ کنه از جمله پسر ما و عاقبت به خیرشون کنه و افتخار سربازی امام عصرمون رو بهشون بده بلکه از کنار اونها به نوایی برسیم ماهم.
جمعه 22 فروردین، ساعت 6/30 صبح
واقعا که درست گفتن "الانسان حریص علی ما منع"، دیشب تنها شبی بود که از زیاد شیرخوردنش نه تنها اذیت نشدم که بسیار هم راضی بودم، به امید خدا بعد از چند روز که شیر نخوردن در روزش سر و سامون گرفت شیر شب رو هم ازش خواهیم گرفت.
جمعه 22 فروردین، ساعت 8/30 صبح
بعد از یک شب دغدغه و دودلی و بعد از خوندن مطالب و مقالات مختلف و همچنین مشورت با همسرم ادامه دادن یا توقف پروژه برعهده ی خودم نهاده شد و همزمان با بیدار شدن پسری و شروع بداخلاقیهاش، البته بعد از حدود یک ربع تلاش برای آروم کردنش و رسیدن خودم به نتیجه ی نهایی، شیر دادن دوباره رو آغاز کردم، اتمام ماموریت ان شاء الله در روزی که فعلا نمیدونم کی خواهد بود؟!
جالب اینکه تمام دیشب وقتی خواب بود و شیر میخورد حالش مثل همیشه بود و با آرامش شیر می خورد، انگار فراموش کرده بود دیروز ازش منع شده بود، اما امروز صبح همزمان با بیدارشدنش یک جور بدخلقی و آشفتگی ای درش دیده میشد که نشون دهنده ی این بود که یادشه که شیر تلخ شده و نباید بخوره،
تمام دیروز فقط با همین جمله"تلخ شده" از خوردن منعش کردیم، و این درحالی بود که اصلا لبش رو هم بهش نزده بود، برای تلخ نمودنش از شربت اکسپکتورانت استفاده کردم.