علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

سه گانه های خنده دار - ما و حشرات ِ موذی

1393/1/8 7:28
نویسنده : mahtab
308 بازدید
اشتراک گذاری

*روزی از روزها در دماوند،  خواهرکم -که اون موقع هنوز کوچک بود و خواهرک بود- سر می رسه تو حیاط  و یک زنبور ِ آروم و بی صدا و بی حرکت رو روی لبه ی حوض می بینه، و بدون هیچگونه درنگ، فوری با دمپایی می زنه روش و میکشتش، بعد رو می کنه به پدرم که اون لحظات حواسش به این ماجرا نبوده و مشغول کاری بوده که "کجایی ای پدر که ببینی چه خطری  از سرمون برداشته شد؟! زنبوررو کشتم" و آنچنان با هیجان و آب و تاب هم این ماجرا رو تعریف کرده که بیا و ببین،

پدرم بنده خدا میگن "کدوم زنبور؟! اونی که اینجا کنار آب بود؟! من اون بیچاره رو با کلی سختی  از آب نجاتش دادم، تیمارش کردم،  گذاشته بودم اینجا تا تو آفتاب خشک بشه، بعد تو زدی کشتیش؟! یه همچین خواهری داریم مانیشخند

 

*روز دیگری از روزها  پدرم اینا در همون منزل دماوند میهمان داشته اند، برادرزاده ی بزرگم هم اونجا بوده، سر سفره ی غذا برادرزاده ام رو می کنه به پدرم و یواشکی میگه :

"باباجون روی ظرف غذاتون یه پشه هست!"

پدرم میگن: "نه عزیزم پشه نیست، سبزیه" (پلوی غذا سبزی داشته)،

بعد از چند دقیقه طفلکی  برادرزاده ام دوباره همون دیالوگ رو تکرار می کنه و پدرم نیز ایضا همون قبلی رو،

آخر سر همون موقع که  اون طفلی دیگه طاقت نمیاره و سعی می کنه به هر ضرب و زوری که شده پدرم رو مجاب کنه پدرم خودشون متوجه حرکت اون موجود ِ با سبزی اشتباه گرفته شده میشن و بالاخره صحت وجود یک موجود زنده (البته مورچه ی پردار، که تابستونها تو ایوون، زیر لامپهای مهتابی آمارشون بالا می ره) و حقانیت ادعای برادرزاده ام اثبات میشه، اون موقع بوده که پدرم کلی خندیده و قربون صدقه ی نوه اش رفته، (همچین برادرزاده ی دقیقی دارم منقلب).

 

*یک روز از روزهایی که پسری مون تازه ماست خور شده بود (آخه تا مدتها اصلا به ماست لب نمی زد) در همین منزل خودمون داشتیم با هم غذا می خوردیم، منم که تنبل و بی سلیقه، اون روز سطل ماست رو آوردم سر غذا، موقع غذا خوردن دیدم پسری به سطل اشاره می کنه و می گه "ba   ba"  (چیزی بین "ب" . "پ") خیلی تعجب کردم، اما به هرحال باهاش همراهی کردم و گفتم "بله، ماسته، ماست" اما دیدم نه، انگار یه چیز دیگه میگه، خوب که نگاه کردم دیدم رو لبه ی سطل ماست یه سبزی کوچولو (انگار نعناء بوده یا شوید که از قاشق به اون سرایت کرده بود) جا خوش کرده و پسری فکر کرده پشست، خلاصه یه همچین پسری داریم مابغل

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خواهر فرناز
7 فروردین 93 18:49
سال نو مبارک هزار ماشالا به گل پسرت خیلی با حال بود عزیزم فکر کرده پشه است چه دنیایی بچه ها دارند
mahtab
پاسخ
سال نوی شما هم مبارک عزیز ممنون
رزماری
10 فروردین 93 9:22
طفلی اون زنبوره عمرش به دنیا نبود
mahtab
پاسخ
بله بنده خدا، اما اگه همون اول می مرد راحت تر بود
مرضيه (مامان محمد مهدي)
16 فروردین 93 12:27
اولي از همش خنده دار تر بود
mahtab
پاسخ
بله همینطوره، بقیه بیشتر جنبه ی خاطره داشتند تا مطلب طنز آمیز
الناز مامان آوا
16 فروردین 93 13:46
اي جانم عليرضاي بامزه و دوست داشتني از همه باحالتر اون زنبوره بود راستي خدا رو شكر كه عليرضا جونن ماست خور شده
mahtab
پاسخ
بله خداراشکر