خداحافظ 92، سلام بر 93
سلام
امروز آخرین روز ِ سال ِ نود و دوئه،
سالی که با تمام بالا و پایینهاش برامون سال بدی نبود،
سالی که از یک نظر برامون خیلی منحصر به فرد و خاص بود،
91 از این جهت که سال ِ به دنیا اومدن ِپسری بود برامون خاطره سازی کرد و 92 چون اولین سالی بود که از روز نخست تا واپسینش یک زندگی ِ سه نفره داشتیم برامون ویژست،
درضمن یادم نمیره که 92 -با از راست به چپ رفتنش- منو 29 ساله کرد.
و 93...
ان شاءالله با نوید ظهور آقامون در تاریخ موندگار بشه، که چه سعادتی برای ِ یک عدد بیشتر از این؟!
و چه استعدادی برایش بالاتر از این که مجموع دو ضلعش کنایه ایست بر 12 رکن ِ عالم ی هستی...
گرچه تا نخواهیم، تا همواره و از عمق دلهامان نخواهیم، نخواهد آمد، اما از کرمشان کم نخواهد شد با منت گذاشتن بر سر گدایان ِ درگاهشان...
شاید بیاید اگر اولین و بالاترین دعای دلمان، نه فقط زبانمان، این باشد، "اللهم عجل لولیک الفرج"
امسال عجیب دقیقه نودی شدم،
یه جور که دلم میخواست به جای امشب فرداشب سال تحویل بشه،
هنوز نه شیشه هارو تمیز کردیم (چون قراره مثلا جناب همسر این کار رو انجام بدن تا مشمول قانون ِ "کار را که کرد آنکه تمام کرد" گردند...)
و نه ماهی قرمز خریدیم،
و نه شیرینی و شکلات،
سفره هفت سین که بماند،
امسال سفر اصفهان هم از برناممون حذف شده، چون خونواده همسرم تهران هستن،
تازه می فهمم این اصفهان رفتنها رو -هرچند که برام تکراری شده- دوست دارم،
دیشب تولد خواهرم بود در منزل خودشون، تولد بیست سالگی، یادش به خیر، تولد بیست سالگی من رو با همسرم جشن گرفتیم اما در دوران عقد،
پسری یه کم بی حال بود دیروز، پریشب هم تو خواب کمی تب داشت، خدا کنه به خیر بگذره،
هنوز نمیدونیم سال تحویل قراره کجا باشیم؟!
راستی دارین منو می بخشین دیگه که اینقدر بی در و پیکر نوشتم؟
دعا موقع سال تحویل یادتون نره،
فعلا خدا نگهدار