سه گانه های خنده دار - پول، باران، بلندگو
*یک بار در میهمانی یکی از اقوام به پسرمون میگه بیا بغلم، پسرک هم در کمال جدیت دست رد به سینه اش میزنه، ایشون هم برای تشویق بهش میگه بیا بغلم تا بهت پول بدم، و پسری بعد از شنیدن این پیشنهاد اغوا کننده در حالیکه همچنان به اون بنده خدا روی خوش نشون نمی داده و به صورتش هم نگاه نمی کرده دست کرده داخل جیب پیراهنش و در چشم به هم زدنی، همزمان یک اسکناس دوتومانی و یک ده تومانی از جیبش کشیده بیرون، همچین پسری داریم ما (اصلا دوست ندارم فکر کنم ممکنه پول دوست داشته باشه)
*هر بار که پسرمون "باران" رو میبینه مکافاتی داریم، پسرکمون از روی علاقه یا هر چیز دیگه ای که ممکنه باشه این دختر مظلوم رو میکشه به سمت خودش، و مسلما چون با مقاومت اون رو به رو میشه نتیجه میشه افتادن هر دوشون روی زمین، هرچی هم که براش توضیح بدیم که به زور نمیشه بچه ی مردم رو هرجا دلت خواست بکشونی فایده نداره که نداره، دیروز هم دمپایی هاش رو گرفته بود دستش و بهش نمی داد، با اینکه دمپایی های خودش هم کنارش بودن اما دست بردار دمپایی های اون نبود، طفلی اون بچه هم از دست این پسر، دمپاییهاش رو برمی داشت و می دوید، این وروجک هم به دنبالش، و هر بار پسری بود که پیروز می شد، حالا خوبه هربار موقع ملاقاتهای شکنجه بار این دختر با پسر غلدر مامان و باباش نیستن ببینن اگر نه چه ها که نمی شد! و خدا رو شکر که مادربزرگ باران (عمه ی پسری) عاشق برادرزادشه و بادیدن این صحنه ها معمولا باز هم قربون صدقه ی پسری میره و میخنده و میگه "خوشم میاد خیلی زبر و زرنگه"،اگر نه اون هم مسلما زا آزاری که نوه ی عزیز کردش از دست این بچه می بینه کم ناراحت نمی شه، این چند وقته انقدر فراوانی این برخورد ِ نادرست پسرمون با این دختر بالا رفته که به نظرم باید به فرهنگ لغات زندگیش "باران زنی" و "باران آزاری" رو هم اضافه کنیم
*جمعه شب منزل عمه ی مادرم مجلس عزاداری برگزار می شد و ما هم دعوت بودیم، خانمها و آقایون از هم جدا بودند، پسری هم پیش بابا و بابابزرگش بود، حاج آقای روضه خوان که از منزل رفتند بیرون به ناگاه دیدیم، که نه، شنیدیم صدای پسرکمون از پشت بلند گو می آید، عجیب حسی بود، ذوق زده شده بودم فراوان، گویا بغل دستیهاش در گوشش میگفتن اینو بگو، اونو بگو، و پسر وروجک ما هم هر چی بهش میگفتن تکرار می کرد، بلند و شمرده و نااااز