علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

19 ماهگی

1392/12/24 22:19
نویسنده : mahtab
1,119 بازدید
اشتراک گذاری

با این حساب که پسرکمون از نظر حرکتی تقریبا رشد خودش رو کرده (با فاکتور گرفتن مهارتهای حرکتی پیچیده تری مثل دوچرخه روندن و لی لی کردن و طناب زدن و ...، البته این رو هم باید بگم که امروز دیدم یاد گرفته به طور کامل در حالی که سوار بر کامیونشه تو اتاق به این سمت و اون سمت حرکت کنه) از این به بعد پستهای مربوط به ماهگردهای پسری بیشتر بر روی پیشرفتهای کلامیش متمرکز خواهند بود.

 

 

چهارشنبه 14 اسفند، گفتن بالش و کلاه رو یاد گرفت، به بالش میگه "با" و به کلاه میگه "دولا"

یکشنبه11 اسفند، موقع سبزی پاک کردن من، گفتن سبزی رو هم یاد گرفت، به سبزی میگه "دبدی" "dabedy" خیلی بامزست این تلفظشبغل

از روز دوشنبه 12 اسفند هم به برکت ِ شستن پرده ها به پرده میگه "بده" "bade"

 موتور رو هم از 15 اسفند به زبون خودش میگه "مودو"

بچه و پسته رو هم انقدر بامزه و منحصر به فرد میگه که نمیتونم بنویسمش

از روز 18 اسفند هم با دیدن پاک کردن مرغ یاد  گرفت تلفظشو، بهش میگه "مرد"  "mord"خنده

 دود، ماست، گز رو هم میتونه بگه، دود رو موقعی که مامانم داشته براش نقاشی میکشیده و برای خونه دودکش میذاشته یاد گرفته و گز رو هم موقع پذیرایی از مهمونها با گر یاد گرفت.

بابام بهش گفته وقتی در آپارتمان رو باز میکنیم باید آهسته حرف بزنه، از اون روز تا در باز میشه (چه خونه اونها چه خونه ما) با صدای با ولوم پایین میگه "هیس، باباجون"  یعنی باباجون گفته هیس، یواش حرف بزنین خوشمزه

پنجشنبه همسرم داشت با عمه خانوم پسری چت میکرد،هنوز ندیده بودش که با شنیدن صدای عمه خانومش گفت "عمه مجان" یعنی عمه مرجانبغل

مادر بزرگ پسری خونمون بود، همسرم رفت برسونشون منزلشون، وقتی برگشت پسری لای در ایتاده بود و نمی اومد داخل، تعجب کردیم که چی شده، از این اخلاقها نداشت، خواستیم به زور بیاریمش داخل که هی میگفت "مامان جون، مامان جون" فکر میکرده با هم برمی گردن، دلم براش سوخت طفلی تازه فهمید رفتن خونه خودشون

در راستای علاقه ی وافرش به آب و آب بازی آب پاش رفیق قابریک این روزهای پسرمونهنیشخند

چهارشنبه 14 اسفند تونست در آپارتمانو باز کنه و  همینطور در فریزر رو (در پایینی یخچال فریزرو)

تو این ماه از جهت موندن پسری  پیش مامانم و بابام  تقریبا دیگه دغدغه ای نداشتم، آرومتر وبد و به نبودن گاه و بیگاه من عادت کرده بود، گرچه هر بار که دلتنگ میشده با "دی دی " گفتنهاش یاد منو که نه، یااد شیر رو زنده میکردهنیشخند

نمی دونم چرا اخیرا موقعی که میریم خونه پدر و مادرامون (هر دوطرف) اولش خودشو لوس می کنه و نق نق می کنه، باید بهش بی محلی کنن تا خودش گرم بگیره باهاشون، خیلی معذب میشم از این رفتارش، مخصوصا جلوی مادرشوهرم، چون فکر می کنه فقط با اون این حالت رو داره، اما یادمه دخترهای داداشم هم تو یه دوره ای این طوری بودن و خودبخود خوب شدن، کاش زودگذر باشه و دورش هم  کوتاه باشه

به یمن وجود یک نی نی دو ماهه در طبقه ی بالای منزل مادر شوهرم و اینکه هر بار بریم اونجا پسری رو میبرم اونو ببینه داریم روی شیر خوردنهاش و کمتر کردنش کار میکنیم، هربار که شیر میخواد بهش میگم شما بزرگ شدی، اون نی نیه رو دیدی؟ دیدی چقدر کوچیک بود؟ اون شیر مامانشو میخوره، شما دیگه باید تو شیشه یا لیوان بخوری و بعدش هم میگیم ببین تو میتونی راه بری، راه برو، اونم راه میره و ذوق میکنه، و میگیم دستتو بیار بالا، ببین چقدر بزرگ شدی، خلاصه یه کمی از موضعش کوتاه میاد  البته با چاشنی غرغر و نق نق

 از میون خوراکیهای داخل کوپه قطار به این می گفت "نوما"، اول منظورشو نفهمیدیم، خوب که به روی جلدش نگاه کردیم فهمیدیم منظورش "خرما" بوده، چه دقتی دارن این بچه ها؟!

یک روز خونه ی همون نی نی رفته بودیم، برامون چای با خرما آوردن، از اون روز هربار از پسری میپرسم نی نی چی می خورد؟ میگه "نوما"خنده

وقتی همون نی نی رو که تعریفشو کردم براتون بغل میکنیم با زبون بی زبونی میگه بذارینش زمین، اولش فکر کردیم قصدش اینه که بتونه راحت ببینش، اما از حالت چهره و غنچه کردن لبهاش فهمیدیم بهش فشار میاد وقتی ما رو در حالی می بینه که یه بچه دیگه غیر از اون در آغوشمونهچشمک، احیانا زود نیست برات این عکس العمل پسرکم؟!

 

خدایا بیشتر از همیشه، بیشتر از توانم و صمیمانه تر از همیشه شکرت

 

پسندها (1)

نظرات (9)

مامان آرتین
24 اسفند 92 21:55
19 ماهگیت مبارک عزیزم چقدر لذت بخشه شنیدن کلمات جدید با زبون بچه گونه و شیرین بچه ها راستی میگماااا مادر شوهر هم بردین تهران که دیگه اصفهان نیاین؟؟
mahtab
پاسخ
ممنون خاله جون مهربون خیلی بیشتر از لذتبخش، لذتبخشه بله دیگه، خواستیم نترسین از اینکه یه وقت مزاحمتون بشیم مادر شوهرم مدتیه تهران هستن و پدر شوهرم فعلا تنهایی اصفهان هستن، شما هوای ایشونو داشته باشین خودش کلیه برای ما
مبین فرفری
25 اسفند 92 7:39
19ماهگیه پسرمون مبارک
mahtab
پاسخ
ممنون عزیزم
مهدیه
25 اسفند 92 9:15
ای جونم. این بچه ها چقدر با هم چشم و هم چشمی دارن. خیلی خوبه که خودش از رو جلد غذا متوجه عکس خرما شده! این یعنی توجهش خیلی بالاست. یا مثلا دود دودکش... خیلی برام جالبه! حالا مهتاب جون ما هم بیایم پیشتون با گز ازمون پذیرایی می کنین؟؟؟
mahtab
پاسخ
برای خودم هم خیلی عجیب بود... بله که با گز ازتون پذیرایی می کنیم، شما تشریف بیارید
مرضيه (مامان محمد مهدي)
25 اسفند 92 9:25
19 ماهگيت مبارك شيرين پسر الان كه صداي نازش رو شنيدم خوندن اين پست مزه ويژه اي داره
mahtab
پاسخ
ممنون خاله جون لطف دارین
مامان کیمیا
25 اسفند 92 12:19
سلام عزیزم.ممنونم که وقت گذاشتی ودر پرسش وپاسخ راهنمایم کردی
mahtab
پاسخ
علیک سلام خواهش میکنم خانومی
مامان فاطمه
25 اسفند 92 15:53
19 ماهگیت مبارک پسمل خوشگل هزار ماشالله چه با نمک حرف می زنه قربونش برم
mahtab
پاسخ
ممنونم
مامان آرتین
25 اسفند 92 23:33
نه بابا ما نمیترسیم شما تشریف بیارید خوشحال میشیم. آدرس بدین تا مواظبشون باشیم
mahtab
پاسخ
شجاعت شما به ما ثابت شده
ملکه
26 اسفند 92 0:30
سلام خیلی کار خوبی می کنی که پیشرفت کلامیشو می نویسی. من که تنبلی کردم و ول کردم
mahtab
پاسخ
سلام
سادات
7 مهر 93 15:58
سلام مامان مهربون ما اگر رمز مالب ماهگردهای کوچولوت رو بخواهیم باید چی کار کنیم؟؟؟؟ پسر منم الان 19 ماهشه...
mahtab
پاسخ
سلام خانومی خوش اومدین اگر قول بدین در دوستی با هم ثابت قدم باشیم من هم قول می دم تقدیم کنم رمز رو خدمتتون