علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

انگار همیشه بوده ای با من!

1392/12/16 0:11
نویسنده : mahtab
243 بازدید
اشتراک گذاری

اوایل که تازه عقد کرده بودیم خیلی پیش می اومد که وقتی می خواستم از خاطرات خانوادگی یا خاطرات شخصیم برای همسرم و یا بقیه تعریف کنم به طور عجیبی انگار ذهنم اون خاطره یا رویداد رو با حضور همسرم در اون  بازسازی می کرد، یعنی با اینکه از نظر تاریخ اون اتفاق یا ماجرا، مطمینا همسرم اون موقع هنوز همسرم نشده بوده اما وقتی میون خاطراتم پرسه می زدم همیشه حضور پررنگ اون رو هم (به اشتباه) به یاد می آوردم، نمی دونم شاید این حس برای شما هم پیش اومده باشه...

به هر حال این موضوع همچنان ادامه داشت تا اینکه پسرمون به جمعمون اضافه شد...

و همون تجربه ی جالب و عجیب حضور ذهنی اون فردی که هنوز نمیشناختمش حالا در مورد پسرکمون هم داره برام تکرار میشه.

البته فرقش با مورد همسرم اینه که قبل از آشنایی من و ایشون بالاخره همچین فردی تو دنیا بوده اما پسرکمون واقعا قبل از اومدنش بین ما تو این دنیا نبوده...

خلاصه هر چی که هست این ماجرا خیلی برام تامل برانگیز و جذابه، گاهی پیش اومده که به روزهایی خیلی قبل تر از سه نفره شدنمون فکر میکنم اما به هیچ وجه قادر به جداسازی هویت فردی به نام پسرمون از وجود خودم و همسرم نیستم،

انگار یه نیروی درونی میخواد وجود پسرمون رو در اعماق تمام خاطرات بدون حضورش تزریق کنه، 

در ضمن من هم در مورد همسرم و هم در مورد پسرم اینطوریم که اصلا نمیتونم نبودنشون رو-یعنی برگشت به عقب و انتخاب راهی بدون داشتن اونها رو- حتی برای لحظه ای تصور کنم. حالا فکر نکنین همسرم گل بی خاره و پسرم هم هیچوقت با اذیتها و ملامتهایی که برام به بار میاره منو به هم نمی ریزه، نه، اتفاقا از این نظر اصلا شرایط ایده آلی هم ندارم که در اثر اون باشه این حالتم.

اما خدا رو شکر می کنم از داشتن این حس که انگار همیشه با من بوده اند این دو نفری که تا 10 سال پیش همچین روزی هیچکدومشون رو  نه دیده بودم و نه می شناختم، دو نفری که حالا شده اند دو مرد  ِزندگی من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مرمر مامان محیا
15 اسفند 92 22:54
خیلی حس خوبی باید باشه...همین ک دو مرد در زندگی ات از همه به تو نزدیکترند
mahtab
پاسخ
بالاتر از خوب خدا قسمت کند البته در این پست بیشتر از اینکه تاکیدم بر مردان زندگی ام باشد بر اینست که روزهای داشتننشان در زندگیم بر خاطرات روزهای نبودشان نیز سایه انداخته است
لیلی
16 اسفند 92 1:08
7چقدر قشنگ گفتی دو نفر که 10 سال پیش اصلا وجود نداشتن الان شدن همه زندگی تو
mahtab
پاسخ
ممنون عزیزم
مهدیه
16 اسفند 92 18:38
اَاَاَاَ چه با حال منم 10 سال پیش شوهرم رو نمیشناختم. ولی مادرشوهرم رو میشناختم و خیلی هم دوستش داشتم! یاد خاطره ی خواستگاریم افتادم یه حسی با خوندن این مطلب بهم دست داد که از دوستان بخوام تو یه پستی خاطره ی خواستگاری و آشنایی و ازدواج مون رو تو وبلاگامون بنویسیم!
mahtab
پاسخ
چه حس خوبیه که ادم یک خانومی رو دوست داشته باشه و بعد بشه مادرهمسرش ایده ی جالبیه، منم هستم
الناز مامان آوا
16 اسفند 92 22:28
خدا خونوادتونو حفظ كنه انشالله كه هميشه جمعتون جمع باشه و لبتون خندون انشالله حال پسري هم هرچه زودتر خوب شه.
mahtab
پاسخ
ممنون، به همچنین عزیزم ایشالا فردا روز اخر داروشه ، خدا کنه به این زودی ها مریض نشه، مخصوصا که قراره از شیر بگیرمش
افسانه
17 اسفند 92 9:26
اميدوارم خدا اين دو مرد رو برات حفظ كنه
mahtab
پاسخ
و همینطور تمام عزیزان ِ شما رو
مرضيه (مامان محمدمهدي)
17 اسفند 92 9:44
جالب بود ولي من همچين حسي رو تا حالا تجربه نكردم
mahtab
پاسخ
واقعا؟!
مهدیه
17 اسفند 92 14:22
من همین روزا وقت کنم مینویسم... یه پست طولانی و پر و پیمون
mahtab
پاسخ
صمیمانه منتظریم
رزماری
24 اسفند 92 15:34
خدا مردهای زندگی ات رو نگه داره. شما یه روح هستین در سه بدن شاید
mahtab
پاسخ
ممنونم خدا عزیزان شما رو هم برات نگهداره ان شاء الله اگر هم یک روح در سه بدن نباشیم وابستگیمان به هم شدید است