علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

خاطرات مکتوب سفر مشهد مقدس ، اسفند 92

1392/12/11 6:36
نویسنده : mahtab
481 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 5 اسفندماه ساعت 9/30 شب بلیط قطار داشتیم  به سمت مشهد و پنجشنبه 8 اسفند ساعت 10/30 شب هم بلیط برگشت،

سه شنبه ساعت 11/30 قبل از ظهر مشهد بودیم و جمعه ساعت 11 تهران، در هر دو مسیر رفت و برگشت هم به خاطر ترافیک بالای مسیر، با تاخیر رسیدیم.

پسرکمون خیلی قطار رو دوست داشت، وقتی داخل کوپه نشستیم و بهش گفتیم اینجا قطاره، همش بیرون رو نگاه میکرد و میگفت da یعنی قطار، فکر می کرد باید بیرون دنبال قطار بگردهخوشمزه.

شب خوابیدن داخل قطار برای من و پسرمون کمی سخت بود، چون معمولا تا صبج چند بار برای شیر خوردن بیدار میشه و بالتبع باید کنارش بخوابم کف قطار پتو پهن کردیم و هردومون به هر مکافاتی که بود  اونجا خوابیدیم، بماند که بعد از چند بار غلت زدن سر از زیر تخت در می آورد.

داخل لابی هتل یک آکواریوم بود که در بدو ورودمون توجه پسری رو کاملا به خودش جلب کرد و تا روز آخر همچنان  به عنوان ابزار کمکی خیلی به دردمون خورد، پسرکمون به ماهی میگه "maei" .

اولین باری که پسرمون رو به حرم بردیم از صحن جمهوری وارد شدیم و همسرم زحمت مراقبت از  پسرک رو کشید و من و مادر همسر به اتفاق وارد حرم شدیم، موقع نماز مغرب بود و من همه حواسم سر نماز به پسرک بود و مدام صداش تو گوشم بود، از قضا کلی هم صدای گریه می اومد و میون اون همه سر و صدا  توهم صدای گریه پسرک هم دست از سرم بر نمی داشت ، بعد از خوندن نماز همسرم رو اتفاقی  دیدم و سریع ازش پرسیدم که آیا پسری گریه کرده؟ و جواب شنیدم که گریه نکرد اما نمیدونی چه کرد؟!کلافه

گویا با دختر بچه ای که از خودش بزرگتر بوده سر گرفتن موبایل ( ِاون) و آدمک  ( ِخودش)  دعواشون شده، دخترک پستونکی به دهان داشته، میون دعوا پسرمون پستوک دخترکو به زور از دهانش در میاره و سریع میذاره دهان خودش و تند تند شروع می کنه به مکیدننیشخند، و اون دختر هم می زنه زیر گریه و می گه "مامان زهرا، مامان زهرا"، بعد از اون ماجرا دختر خانم شش هفت شاله ای به تورشون می خوره، که خیلی مهربون و عاقل بود و کلی وقت پسرکمون رو سرگرم کرد و من و بقیه به دعا خوندن و نماز خوندنمون رسیدیم. اسمش "کوثر" بود.

داخل رواق دارالحجه هم رفتیم، جایی که پسرکمون در اولین ورودش به حرم امام رضا علیه السلام (سفر سال قبل)  اول از همه چشمش به اونجا باز شد، جای خوبیه برای بچه دارها، هم پدر و مادرها میتونن کنار هم باشن و هم بچه ها میتونن آزادانه بازی کنن.

پسرمون هرجا بچه ها رو میدید می دوید سمتشون و برای ابراز احساسات اونا رو تو بغلش میگرفت و می چلوند، مادر و پدر همسرم کلی از این اجتماعی بودن و خجالتی نبودنش خوششون اومده یود.

تو صحن رضوی مدام در حال آوردن مهر برای من و مادربزرگش بود به نحوی که جلومون داشت تپه ای از مهر تشکیل میشد.

سلام دادن و عرض ادب به آقا رو تو صحن آزادی بهش یاد دادیم و اون هم تمرین می کرد و ما رو می خندوند، آخه سرش رو تا روی زمین پایین می آورد و  دولا می شدخنده.

با هر محرکی از جمل بچه ها از کنارمون باند می شد و اصلا پشت سرش رو م نگاه نمی کرد، یک بار  سرنماز بودم که بلند شد رفت سراغ بچه ای که در حال روندن کالسکه اش بود، و بار دیگ با  بلند شدنش از کنارم و دور شدنش از میدان دیدم مجبور به شکستن نماز مستحبی ام شدم. در کل انگار از دور شدن از ما زیاد نمی ترسید.

یک بار مشغول بازی با مهر و آوردن و بردنشون بود که با نوای "قد قامت الصلوه" یک باره کلی آدم ریختن سر جامهری، همسرم  نگاهش میکرده، منتظر بوده که بزنه زیر گریه اما دیده که به زور و با کلی تلاش خودشو از لابلای جمعیت کشیده بیرون و به کار جابجایی مهرهاش ادامه دادهنیشخند.

یک بار سر یه توپ داشت کارش با یه پسر بچه به خون و خونریزی می کشید، پسر بچه ای بود که یه توپک داشت، به پسرکمون نمیداد و اخرش هم که به اصرار مامانش چند لجظه ای  دادش ب پسرمون خیلی سریع با  کلک  ازش پس گرفت، بعدش هم پسرکمون با گریه و اصرار به پسره میگفت "ادی، ادی adi  adi "که نمیدونم یعنی چی؟!نگران

اولین بار که داخل رستوران نشستیم و غذا سفارش دادیم، بعد از آمدن کباب سر میزمون در کمال ناباوری با این عبارت از سوی پسرک روبه رو شدیم که میگفت "dabba دبا"  یعنی کباب، مار و می گین؟تعجب

داخل غذاخوری تا روی صندلی می نشست با دیدن آقا یا خانمی که برای گرفتن سفارش غذا میومدن سر میزمون با حالت التماس گونه ای  بهشون می گفت " am  am " یعنی غذا می خوام، و اونها هم ربار با کشیدن لپش جوابشو می دادنلبخند.

تا داخل حرم بچه ای رو می دید که شکلات یا خوردنی ای دستشه می رفت سراغشو ازش می گرفت، خیلی از این کارش ناراحت می شدم اما انگار عادیه، کی برطرف می شه یعنی؟سوال

در کل بچه ی خوبی بود، پدر و مادر همسرم که کلی ازش تعریف کردن و از همسفر بودن باهاش اظهار خشنودی می کردن اما  این خوب بودنش به این معنا نبود که من و همسرم اذیت نشدیم، فکر نکنم حالا حالا ها قصد تجدید سفر داشته باشیم چون هرچی باشه سفر کردن با وجود بچه کوچیک خیلی سخته. نمونه اش این که تمام مسیرهای پیاده روی رو باید در حالی که یک موجود 13 کیلویی بغلته بپیمایی، سختیش هم بیشتر در این که میدونی این موجود فسقلی  از خودت هم بهتر میتونه را بره و حتی بدوه اما ترجیح میده سواره باشه تا پیاده چشمک.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مهدیه
11 اسفند 92 10:30
سلام عزیزم زیارت قبول این روزا همش دلم باهات بود. پیام ندادم تا سفر زیبا و زیارت عرفانیت رو بهم نزنم همش می گفتم الان مهتاب کجاست؟ یعنی میشه اسم ما رو هم برده باشه؟ خوش به سعادتت خیلی سفر خوبی بود. حالا میگی فعلا قصد تجدیدش رو ندارولی همین که چند ماه دیگه دوباره دلت هوایی شد این حرفا از سرت می پره و با سر می ری مشهد! ماشاالله حسابی زیارت کرده ها! بزرگ شده... کباب شناس شده... باید بیاریش رشت بهش پلوکباب حسابی بدیم! منم در باره ی دارالحجه همین نظر رو دارم. خیلی دوستش دارم. میشه در کنار خانواده بود و زیارت کرد. صحن جامع و انقلاب رو هم همین طور! تمام تصاویری که از حرم تو ذهنم بود رو آوردی جلو چشام. همینه که میگن من زار زائرنا کمن زارنا! واسه همین هاشه!!!!!!!! اون قضیه ی مهر آوردنش هم خیلی جالب بود. کلی خندیدم!
مرمر مامان محیا
11 اسفند 92 10:52
مثله همیشه عالی و با ذکر جزیات کمک کننده. مثله همون رواق دار الحجه. زیارتتون قبول
mahtab
پاسخ
نظر لطفته ممنونم
رزماری
11 اسفند 92 15:27
سلام مهتاب خوبم زیارتت قبول و انشاء الله هرچه زودتر باز هم زیارت قسمتت بشه گلم . خدا رو شکر که علیرضا زیاد اذیت نکرد.البته به قول خودت شما اذیت شدین اما خوبه که مادربزرگ پدربزرگش راضی بودن و تعریف حرکاتش خیلی قشنگ بود
mahtab
پاسخ
علیک سلام عزیزم ممنونم
لیلی
12 اسفند 92 1:27
چه خوب که توی محیط ها شلوغ و پر از آدم گریه نمی کنه
mahtab
پاسخ
البته تا یک سالگیش اونطوری بود و زیاد نمیتونست جاهای شلوغو تحمل کنه، البته الان هم به مدت محدود تو محیط شلوغ آرومه ممنون که بهمون سر میزنی
مرضيه (مامان محمدمهدي)
12 اسفند 92 9:48
سلام مهتاب جون زيارت قبول خيلي خسته بودم ، گفتم بيام پيشت تا زيارت قبولي بگم و باز دلم رو روانه حرم آقا بكنم خوش به سعادتتون رمز من جواب نميده، عوض شده؟
mahtab
پاسخ
علیک سلام عزیزم ممنون، ایشالا به زودی قسمت خودتون نبینم خسته باشی.... خواستم عوض کنمش اما دوباره منصرف شدم نزدیک 30 نفر رمز رو دارن اما انگار لازمه با این وضع دیگه فقط تعدادی از اونها که همیشه هستن رمز رو داشته باشن
mahtab
12 اسفند 92 12:16
دوستان سلام لب تابمون فعلا خرابه و با تبلت میخونم کامنتهاتونو، و کامنتهای طولانی رو نمیتونم جواب بدم از جمله کامنت مهدیه جون رو ممنون از اینکه همراهمون هستین
ساناز
12 اسفند 92 12:36
سلام عزیزم.زیارت قبول. من عاشق پسرتم که انقدر اجتماعی و اقاست
mahtab
پاسخ
علیک سلام خانومی ممنونم حالا اونقدرها هم اجتماعی نیست که عاشقش بشیا
مامان محمدپارسا
12 اسفند 92 12:39
سلام علیکم زیارتتون قبول
mahtab
پاسخ
علیکم السلام ممنونم
شاپرک - مامان رها
12 اسفند 92 20:32
زیارت قبول خانومی خوش به سعادتتون
mahtab
پاسخ
ممنونم کاش سعادت در رفتن بود، اما به گمانم به پذیرفته شدنه
مامان قندعسل
13 اسفند 92 0:53
زیارت قبول عزیزم.خداروشکر که سفر خوبی بوده.به قول مامانم بچه اگه این کارارو هم نکنه که دیگه بهش نمیگن بچه ولی قبول دارم سخته.پسرک ما که همچنان بغلو به راه رفتن ترجیح میده
mahtab
پاسخ
ممنونم ماهم همچین نظری داریم، بچه بایدم بچگی کنه و از این کارها پس تا قبل از سه سالگی هم هنوز میلشون به راه رفتن غلیان نمی کنه؟!
ننه علي
13 اسفند 92 11:36
سلام زيارت قبول بانو اون قسمت رستوران و ام ام گفتنش خيلي بامزه بود آدم ميخواد از خجالت آب شه دقيقا علي هم غذاي خودشو نمي خوره ولي كسي رو اگه در حال غذا خوردن ببينه جوري نگاش ميكنه انگار از قحطي اومده
mahtab
پاسخ
علیک سلام ممنون خانومی البته باید بگم اون حالت گفتنش زیاد ما رو شرمنده نمی کرد چون مثلا می خواست به زبون خودش به اون آقا یا خانم تاکید کنه برامون غذا بیارن و چون با حالت مظلومانه می گفت خجالت آور نبود اما وقتی می خواست خوراکیهای بچه ها رو تو حرم به زور ازشون بگیره من آب می شدم
شهره
13 اسفند 92 12:05
زیارتتون قبول عزیزم. خوش به سعادتتون. منم امسال خیلی دلم هوای زیارتشونو داشت اما نصیبم نشد. بخصوص که الان سالهاست حداقل یکبار رو لایق پابوسی میشدم. ماشالا به علیرضا جون ک اینقدر آقاست. نمیشد براش کالسکه ببرین که خودتون اذیت نشین؟ حست موقع نماز خوندن دقیقا مثل وقتی هست که من تو حمومم. همه ش صدای گریه عسل تو گوشمه اما وقتی میام بیرون میبینم خوابه یا آروم سرگرم بازی [خنده
mahtab
پاسخ
ممنون گلم ان شاء الله به زوری قسمتتون میشه ممنون، لطف داری، اتفاقا میخواستیم ببریم اما چون دیدیم نمیخواهیم زیاد برا خرید وقت بذاریم و داخل رواقها هم بردن کالسکه سخته منصرف شدیم بله منم تو حمام همچین حالتی رو دارم، البته همیشه باید یکی پیشش باشه، تنها باشه نمیذاره، دختتر شما تنها می مونه ماشاالله؟!
مژگان امینی
13 اسفند 92 22:30
زیارت قبول من با کلمه ی "ادی" یاد "اده "یا همان "بده" افتادم .
mahtab
پاسخ
ممنونم چرا خودم نفهمیدم! واقعا جالب بود،ممنون
الهام(مامان اميرحسين)
15 اسفند 92 2:27
سلام عزيزم اولش بزار يه تبريك حسابي بگم بهت كه تو مكتوب كردن خاطراتت اينقدر حوصله به خرج ميدي و به ريزه كاريا دقت ميكني(برعكس من!!) حالا زيارتتون قبول!! با بچه سفر رفتن واقعا سخته!
mahtab
پاسخ
علیک سلام عزیزم تبریک؟! نه بابا کاری نداره که، شما حتما کارهای مهم تری داری که حوصله ی این کارو نداری ممنون