علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

18 ماهگی

1392/11/25 6:43
نویسنده : mahtab
1,234 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

تو این ماه شوخ طبعی پسرکمون گل کرده بود و گاهی به حرفهامون می خندید(هه هه میکرد دقیقا، شبیه خنده تمسخرآمیز ما ادم بزرگها)، حالا کجاش خنده دار بوده حرفهامون خودمونم نمی فهمیدیم، اماجالب ترین مثالش این بود که یک بار بعد از شیر خوردن، بهش گفتم "علیرضا دهنت بوی شیر میده" اونم خندیدخنده

برای اولین بار تو این ماه  قایم کردن وسیله از بقیه رو ازش دیدیم، به گفته شاهدان  6 بهمن ماه وقتی پسرک خونه مادر ِهمسرم بوده گوشی موبایل رو که داشته حسنی پخش می کرده از باران قایم میکرده و میگذاشته پشتش تا مثلا اون نبینه و نگیره ازشبغل

کارهای پسرمون خیلی فنیه و دقتش تو نگاه کردن به وسایل و بعد هم تلاشش برای باز نمودن دل و جیگر اون وسیله آدم رو یاد مهندس ها میندازه، البته از نوع  مهندس کوچولوها...

عاشق تلاشش برای خوابیدنم، در بهترین حالاتش بعد از کمی شیرخوردن (که اصلا زیاد طول نمیکشه و برای همین عاشق این حالتشمچشمک)سرش رو برمیگردونه به طرف مخالف صورت من و سرش رو میذاره روی زمین و بعد از چند دقیقه ای حرکت دادن پاهاش و چند باری تغییر دادن موقعیت سرش به خواب میرهبغل

انقدر آب و آب بازی دوست داره که فکر کنم "ماهی کوچولوی خونه ی ما" بهترین صفت برای توصیف میزان علاقه و عشق این روزهاش به آبه...به هیچ وجه از آب بازی اونم تو آشپزخونه و با قابلمه و ظرف و ظروف خسته نمیشه فقط منم که از تعویض لباسهاش خسته میشمنیشخند

وقتی صدای زنگ در و یا تلفن میاد اگر دستم بند باشه و یا متوجه نشده باشم انقدر  میگه "دی" و به سمت در یا تلفن اشاره میکنه تا بالاخره جواب بدیم...

یک هفته ای میشه که به دایی میگه دایی به جای "دی" که تا قبلش میگفت، تو بازیش دیدم یک دفعه به یه چیزی گفت "دایی" منم تندی گرفتم گفتم "دایی؟!" و از اون روز دیگه براش جا افتاده، انقدر ناز میگه، "ا" دایی رو یه جور بامزه ای میگه، یه چیزی بین "آ" و  "فتحه"

 

وقتی از کاری منعش میکنیم انقدر بامزه حواسمونو  پرت میکنه، مثلا با دستش یه چیز دیگه رو نشون میده و با خنده اغوا کننده ای  به اون کار یا وسیله اشاره میکنه و اسمش رو هم برامون میگه که مثلا دست از سرش برداریم، مثلا اگر مشغول غذا پختن باشم میگه"aam" یعنی  برو غذاتو بپزنیشخند

سه شنبه پدرم اینا و برادرم و خواهرم منزلمون بودن، خیلی وقت بود همه با هم نیومده بودن خونمون، به گفته زن داداشم تا دخترهای داداشم وارد اتاقش شدن شروع کرده با ذوق و شوق به وسایلش اشاره کردن و اسماشونو گفتن (به قول زن داداشم حس خوبی داشته از مالکیت و داشته پز میداده)

تو این ماه برای اولین بار تحمل کرد تا من برم حمام و بیام، البته بیشتر مدت پشت در ایستاده بود و "مامان مامان" میکرد و منم مدام داشتم جواب میدادم اما هرچی بود برای من که تا حالا باید حتما منتظر میموندم تا بخوابه و یا همسرم بیاد خونه  این تغییرش هرچند ناچیز یک رکورد خوب محسوب میشد.

برای اولین بار یک بار که تو فضای باز بغل زن داداشم بوده و هوا هم سرد بوده زن داداشم به پسری  گفته "هوا سرده،سرتو بذار رو شونه هام" و اونم گذاشته، حالا یاد گرفته و تا باد میاد سرشو میذاره رو شونمون، انقدر مزه میده، به همسرم میگم اینم از فواید بزرگ شدنشون، بچه تر  که بود اگر هوا سرد بود باید سرشو به زور میکردیم لای پتو و حالا خودش عاقل شده و همکاری می کنه...

بعد از  عروسی خواهری از اونجا که بیشتر ساعات تو خونه هستیم و مجبورم گاهی با تی وی سرگرمش کنم متوجه شدم که مدت طولانی تری پای اون میشینه و به برنامه هاش علاقه پیدا کرده اما خودمون دوست نداریم این علاقه و وابستگی روناراحت اون کارتونه که  تو برنامه خاله شادونه نشون  میده که من اصلا نمی فهمم اون موجود عجیب غریبه چی هست (شبیه فضاییهاست یا فرشته ها؟!) رو خیلی دوست داره و با یک اشتیاق خاصی نگاه میکنه.

چند تا از کلیپهای عمو فردوس رو براش دانلود کردم و ریختم تو تبلت، خیلی استقبال کرد اما از اون طرف بوم افتاد، به تبلت معتاد شده و حالا دو روزیه که تحریمش کردیم از وسایل الکترونیکی و جلوش نه به لب تاب و نه به تبلت دست نمی زنیم بلکه از سرش بیفته...

یاد گرفته وقتی بهش میگیم "این کارو بکن یا نکن، باشه؟" سرشو کج میکنه و با لبخند میگه"با" و وقتی میگیم "علیرضا بریم؟" میگه "بییم" (البته همه اینها مربوط به وقتیه که خوش خلق باشه و البته  خودش هم صلاح بدونه نیشخند)

 

 تو این ماه مامان پسرکمون یک کار پاره وقت پیدا کرده که سر فرصت بیشتر در موردش خواهم نوشت.

 

خدایا شکرت اما نه چون همیشه، شکری که لایق و شایسته  لطف و کرمت باشد

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مرمر مامان محیا
25 بهمن 92 19:42
به به...مشالا ماشالا.. به گل پسری قند عسلی... ماشالا به مامانش.کار مد نظر تو خونه ست؟
mahtab
پاسخ
ممنونم نه عزیزم، کار تو خونه چی میتونه باشه اون وقت؟ خوبه اگه باشه!
جودی
26 بهمن 92 1:32
چه پسر نازی دارید، خدا حفظش کنه
mahtab
پاسخ
ممنون عزیزم
مرضيه (مامان محمدمهدي)
26 بهمن 92 9:49
ماشاالله به عليرضا جون با اين همه پيشرفت
mahtab
پاسخ
ممنون عزیزم
رزماری
26 بهمن 92 10:37
خیلی لذت بردم ازین تعریف هات . انگار واقعاً‌بزرگ تر و عاقل تر شده نسبت به دفعات قبل که تعریف کار هاش رو می کردی . خدا رو شکر ، خدا رو هزار هزار بار شکر
mahtab
پاسخ
خدا از دهانت بشنوه عزیزم چی میتونه لذت بخش تر از این باشه که دوستی عزیز، ندیده و نشناخته از عاقل تر شدن و بزرگتر شدن پسرت اونم دقیقا تو یک سال و نیمگیش بگه و خوشحالت کنه
محبوبه
26 بهمن 92 19:01
امیرمهدی از همین حالا شروع کرده به قایم کردن وسیله ها...خیلی با مزه است.هر چیزی رو که ازم بخواد ولی من بهش ندم،وقتی که پیدا کنه میبره میندازه زیر کابینت یا زیر مبل! بعد سر فرصت میره سراغشون و میکشه بیرون و باهاش مشغول میشه.... موفق نشدم ازش توی اون شرایط عکس بگیرم ولی کلی خوردنیه برای خودش... مهتاب خانوم؟ شیرینی نمیدی بهمون؟ کار پاره وقت؟
mahtab
پاسخ
فداااای این گل پسر با شیرینکاریها و بامزه گیهاش بله کار پاره وقت، در ارتباط با رشته لیسانسم، ادیولوژی
ریتا
27 بهمن 92 12:05
به سلامتی... خیلی خوبه بری سرکار همون نیمه وقتشم خوبه من که تمام وقت میرم خیلی کم میارم. خیلی خسته میشم خیلی کم پیش بچم هستم ولی نیمه وقت همه چیزش خوبه.
mahtab
پاسخ
ممنونم راستش من زیاد آدم کار بیرون نیستم، به شما و خستگی هات و دلتنگیهات برای بیشتر بودن در کنار حسین جان حق می دم...اما خب چه میشه کرد؟! کار خودش ولم نکرد...
شهره
27 بهمن 92 22:28
چقدر قشنگ شیرین کاریاشو گفتی ماشالا رفتارش داره بزرگونه میشه منم عاشق موقع خابیدنشون هستم که مظلوم و بی دفاع هستن و واقعا میشه با لذت بهشون نگاه کرد و هزار ماشالا گفت
mahtab
پاسخ
ممنونم بله موقع خواب واقعا معصوم و مظلوم میشن این فرشته ها
افسانه
4 اسفند 92 12:28
ما هم درگير اين پخش فيلم هاي خودش از تبلت و گوشي موبايليم هر چي هم سعر كرديم تحريم جواب نداد... اي بابا عمرا كه از سرش نيافته راستي از واكسن 18 ماهگي نگفتي؟ سخت بود آيا يا مثل يك سالگي راحت تر بود؟
mahtab
پاسخ
پس در این زمینه هم دردیم عزیزم شرح حال واکسن 18 ماهگی رو در ادامه پست "از 18 ماهگی چه خبر؟" نوشته ام